شعر


بهار کوچک ما

افروز ارزه‌گر

کوچک‌تر که بودیم

بهار

با شکوفه‌های خانه‌ی مادربزرگ می‌آمد

درخت گیلاس بزرگ‌تر می‌شد.

قد ما نیز بلندتر

آن‌قدر که برای رسیدن به شاخه‌های پرشکوفه‌اش

قد بلند می‌کردیم

بهار

که مهمان باغچه‌ی‌مان می‌شد،

با قاشق در خاک

بنفشه می‌کاشتیم

و منتظر بودیم

خدا با بهار به خانه‌ی‌مان بیاید

بهار هنوز خانه‌ی مادربزرگ است

و هنوز با شکوفه‌ی بِه

سبز می‌شود

هر چه‌قدر هم قدبلندی کنیم

به شاخه‌های آسمان نمی‌رسیم

توی تنگ کوچک فکرم

بهار با هر چیزی می‌آید

با خانه‌تکانی

با تعطیلی مدرسه و تکلیف‌های عید

با جانماز و زیر لب یا مقلب‌القلوب خواندن ...

بهار با خدا توی کوچه منتظر است

تا در را باز کنیم.

 

 

سال تحویل

علی‌رضا حکمتی

... کم‌کم از راه دور می‌آید

می‌خورد لحظه‌ها به هم پیوند

می‌شود روی ساعت گل‌ها؛

سال تحویل خنده و لبخند

*

طرح زیبای خنده و شادی؛

روی لب‌ها قرار می‌گیرد

باغ‌ها، چشمه‌ها، درختان را...

حس خوب بهار می‌گیرد

*

بوی گل، بوی تازگی... حتی

می‌رود توی تنگ ماهی‌ها

با حلول بهار رنگارنگ

می‌شود چهره‌ی جهان زیبا

*

خستگی‌ها هرآنچه با من هست

می‌شود شسته با نم باران

باز هم شعر تازه خواهم گفت

از بهار و پرنده و گلدان...

 

 

بانوی فروردین

جعفر ابراهیمی «شاهد»

بشکفید ای باغ‌ها

چشمه‌ها، جاری شوید!

وا شوید‌ ای غنچه‌ها

ابرها باران شوید

چون که دیشب بانوی زیبای فروردین

به خوابم آمده!

 

 

درخت پیر

منیره هاشمی

درخت پیر گفت:

شاخه‌ام چرا جوان نمی‌شود؟

پس چرا بهار زود می‌رود

مثل سال‌های پیش مهربان نمی‌شود؟

پس چرا پرنده‌ها مسیرشان به من نمی‌خورد؟

جاده‌ها چرا عوض شدند؟

*

شب که شد

قد کشید

شاخه‌های خشک او به آسمان رسید.

ماه لای دست‌های او

آشیانه کرد

صبح روز بعد

جاده‌ها عوض شدند

یک پرنده شاخه‌های خشک آن درخت را

خیس از ترانه کرد

CAPTCHA Image