کوچه یخی


چه‌کسی بود صدا زد سهراب؟

از مدرسه که می‌رسم اول شوتش می‌کنم کنار در تا منتظرم بماند. وقتی به جنگ و مقابله با یک سوسک بدذات و زشت نیازمندم، بسیار خوش‌دست و راحت در دستانم به حرکت درمی‌آید؛ البته ناگفته پیداست که برای تنبیه برادرم هم همیشه مؤثر واقع می‌شود. گاهی‌ هم برای توپی که در میان شاخه‌های درختان در انتظار است فریادرس است.

اما امروز که می‌خواهم به مدرسه بروم نیست که به دادم برسد. تمام گوشه‌های حیاط را به دنبالش می‌گردم. به همه‌ی سوراخ‌ها سرک می‌کشم؛ اما هیچ خبری نیست. عقربه‌های ساعت از مصیبت تأخیر حکایت می‌کنند و من به یاد دیشب می‌افتم که برای آگاهی برادرم به سویش نشانه رفته بودم. فکری به ذهنم می‌رسد و از عمق وجودم داد می‌زنم:

«سهراب!»

و برادرم از اتاق می‌گوید:

«چه کسی بود صدا زد سهراب؟»

و من خشمگین زمزمه می‌کنم: «کفش‌هایم کو؟»

صغری شهبازی- قم

CAPTCHA Image