لذت نوشتن

درس انشا، درسی بود که هیچ‌کس آن‌را جدی نمی‌گرفت. هرکسی هر کاری داشت در کلاس انشا انجام می‌داد. تا این‌که یک روز، یک نفر برای کلاس انشا معرفی شد. یک خانم معلم مهربان. خیلی آرام و با متانت صحبت می‌کرد. وقتی شروع به حرف‌زدن می‌کرد کلاس در سکوت مطلق به سر می‌برد. از هیچ‌کس صدایی بلند نمی‌شد. همه به سخن‌های خانم معلم گوش می‌دادند. آن‌قدر شیرین و زیبا سخن می‌گفت که کسی دلش نمی‌آمد کلامش را قطع کند؛ حتی اگر کار واجبی هم داشت.

خانم آزادی تنها معلمی بود که تا به امروز کلاس انشا را به خوبی کنترل می‌کرد. هیچ معلمی را به مسلطی خانم آزادی ندیده بودم. آن‌قدر معلومات گوناگون داشت و اطلاعات وسیعی در خود اندوخته بود که اگر او را کتاب‌خانه‌ی سیّار می‌گفتیم دروغ نبود و حقیقت داشت.

در ادبیات جهان، سرشار از دانش بود. هنر و موسیقی در خونش جریان داشت. علوم و ریاضیات را با ساده‌ترین زبان بیان می‌کرد. از این همه علم در حیرت بودیم. آخر مگر می‌شود یک معلم انشا این‌قدر دانا باشد. همیشه برای‌مان سؤال بود که چگونه به این همه اطلاعات دسترسی پیدا کرده است.

کلاس انشا به گفت‌وگو و سخنرانی بچه‌ها تبدیل شده بود. مثل یک کنفرانس یا بهتر بگویم به یک گفت‌وگوی خبری شباهت زیادی داشت، با این تفاوت که هیچ‌کس هیچ نوشته‌ای دستش نبود و یا به قول خودمان دفتر انشا دستش نبود که موضوع تازه‌ای را بیان کند. وقتی کلاس شروع می‌شد موضوع انتخاب می‌شد و در مورد آن بین بچه‌ها و خانم معلم بحث و گفت‌وگو پامی‌گرفت و در موردش جوانب گوناگون درنظر گرفته می‌شد. مثلاً یک‌بار در مورد خدا و چگونگی وجود  آن بحث در می‌گرفت و به‌قدری بحث جدی می‌شد که آدم به وجد می‌آمد. آزادی بیان هرچیزی وجود داشت. آن روز یکی از بچه‌ها گفت: «اصلاً چرا باید خدا وجود داشته باشد؟ اگر هم وجود نداشته باشد ما چه باید بکنیم؟»

خانم آزادی با همان مهربانی همیشگی روی تخته این سؤال را نوشت: «دلیل وجود خدا چیست؟»

- بچه‌ها این موضوع انشای امروزمان است. هر کسی هر حرفی دارد بیاید در این مورد بیان کند.

صادقی که شاگر اول‌مان بود بلند شد و با اعتراض گفت: «اصلاً طرح این سؤال اشتباه است. در مورد وجود خدا نباید سؤالی کرد.»

خانم معلم رو به صادقی کرد و گفت: «عزیزم! تو پیامبران را قبول داری؟»

صادقی در جواب با قاطعیت گفت: «بدون تردید.»

خانم آزادی در جواب گفت: «پس می‌دانی وظیفه‌ی آنان چه بوده است؟ وظیفه‌ی آنان پاسخ به این گونه سؤال‌ها و آگاه کردن دیگران بوده است. پس طرح این سؤال‌ها مانعی ندارد.»

بحث داغ آن روز را هرگز فراموش نمی‌کنم. هرکسی نظری داشت و حرفی بیان می‌کرد. اگر می‌خواستیم تمام گفته‌های آن کلاس را روی کاغذ آوریم حتماً یک کتاب می‌شد. کلاس ما این‌گونه جوّی داشت و همه روزشماری می‌کردند که کلاس انشا برسد و بحثی تازه در بین بچه‌ها شروع بشود. روزها و ماه‌ها همین‌گونه می‌گذشت و ما از کلاس انشا همان بحث‌ها را داشتیم بدون این‌که یک مطلب یا موضوعی در دفترچه نوشته باشیم. درست نیمه‌های سال تحصیلی بود که یک اتفاق تازه جوّ کلاس‌مان را تغییر داد. بله، آن روز، روز به یادماندنی‌ای بود. همه‌ی بچه‌ها منتظر یک بحث جدید بودند که خانم آزادی روش کلاس را تغییر داد. او آن روز کلاس را این‌گونه شروع کرد: «عزیزانم! دیگر وقت آن رسیده که بحث‌های‌مان را روی کاغذ بیاوریم و در کلاس به صورت کنفرانس بیان کنیم. روش جدیدی که از امروز شروع می‌کنیم فرقی با روش قبلی‌مان ندارد. فقط تنها تفاوتی که دارد این است که موضوع گفت‌وگوهایم را اول در کلاس بیان می‌کنیم و در جلسه‌ی بعدی هر کسی نظرش را به‌صورت مقاله بیان می‌کند. هر مقاله که شیواتر، زیباتر و جامع‌تر باشد، نمره‌ی خوبی می‌گیرد. علاوه بر آن، جایزه‌ی نفیسی هم می‌گیرد.»

بچه‌ها اولش خیلی تعجب کردند؛ ولی کمی که درباره‌اش فکر کردند فهمیدند خیلی خوب است و ایده‌ی تازه‌ای است. من اولش زیاد راضی نبودم، ولی خانم آزادی گفت: «این باعث می‌شود شما لذت نوشتن را تجربه کنید و به دنیای تازه‌ای قدم بگذارید؛ چون حرف زدن هنری است که در جای خود قرار دارد، ولی نوشتن و به وجود آوردن اثری، جایگاهی جاودانه دارد و حتی حرف‌های دیگران تا نوشته نشود جاودانه نمی‌شود.»

متقاعد شدم و برای اولین بار خواستم که بنویسم. نه من، بلکه تمام بچه‌ها ذوق نوشتن را پیدا کرده بودند و خیلی دوست داشتند حرف‌های‌شان را روی کاغذ بیاورند. از بحث و گفت‌وگو به نوشتن رو بیاورند. آن روزها نفهمیدم خانم آزادی با ما چه کرد؛ ولی الآن که چند سالی از این خاطره می‌گذرد می‌فهمم که خانم آزادی علاقه‌ی نوشتن و لذت آن را در دل‌های‌مان قرار داد و هنوز هم شوق نوشتن و مطالعه‌ی کتاب‌های گوناگون در ما زنده است، و از این آگاه شدم که چرا معلومات و اطلاعات خانم آزادی گسترده بود. به‌خاطر مطالعه‌ی کتاب‌های گوناگون که هر روز انجام می‌داد. همان کاری که من و بچه‌های کلاس انشا انجام می‌دهیم.

علی اشرفیان- شهرضا﷼

CAPTCHA Image