دلم را روانه میکنم
شب را دوست دارم، آرامش شب را بیشتر. وقتی سیاهی شب، آسمان را در آغوش میگیرد و بر وسعت سیاهیاش، ستاره میروید و ماه نمایان میشود، نگاهم را به افقهای آنسوتر میدوزم و فراتر از هیاهوی شهر، نجواهای شبانهام را با زمزمهی «یا قادر» پیوند میزنم. عطر نامت را برای آسمان جاری میکنم و حس میکنم در این فاصله، تمام ستارگان برای سر کشیدن چشمانم طلوع میکنند.
تو اگر چراغ دلم را نمیافروختی، چه سویی برای تماشای شب داشتم!
آه، که اگر در تمنای شبانهام، دلِ فرسودهحالم را سرشار از امید نمیکردی، چگونه لبریز از حسِ لطافت وجود میشدم!
ای وسعت بخشندگی! در قلب کوچم روزنهی کوچکی از عشق به تو باز است، خونِ عشق را در رگهای این قلب کوچک جاری ساز تا ضرباهنگ «یاد خدا آرامش دلهاست» موسیقی اطمینان را در دلم جاری سازد.
ای بزرگ و بیکران! اگر به اشکهایم، شور عشق نفی و بندگی نمیدادی، شاید هرگز لذت دیدن هیچ ستارهای برایم زیبا نبود و گناه، این شاخص ناعاشقی، تا ابد تاوان ناسپاسیهایم میشد.
از تو میخواهم مرا در ژرفای بیکران الفتِ خود، همنشین کنی و مرا در دریای عصیان تنها نگذاری و قایق نجات توکلت را بهسویم روانه سازی تا برای بندگیات گام بردارم.
الهی! از تو میخواهم دیدگانم را جرأت تماشا کردن دهی، بهخصوص در شب که سکوت دلدادگی تمامِ زمین را و نوای هیاهوی نیایش آسمان را پر میکند.
به دیدگانم جرأت تماشا کردن بیاموز؛ تماشای رحمت، تماشای عصمت تا دلم را برای تماشای زیباییهایت روانه کنم.
سعادتسادات جوهری
ارسال نظر در مورد این مقاله