نویسنده
بیدار باش
هرکاری میکردم موقع نگهبانی خوابم نگیرد، نمیشد. این را فرماندهی پاسگاه میدانست. برای اینکه هم من بیدار باشم، هم طوری تذکر بدهد که خجالتزده نشوم، با تلفن قورباغهای تماس میگرفت و خواهش میکرد که آیتالکرسی را با صوت برایش بخوانم. صوت و لحن قرآن من اصلاً خوب نبود، اما او آنچنان با دقت و لذت گوش میکرد که گویی شیفتهی صدایم است.
(فرهنگ جبهه،6)
مورد لطف تو
خدایا! من امام زمان تو را ناراحت کردهام. در شبهای جمعه که نامهی اعمالم به دست امام میرسید، به جای اینکه خشنود شود، گریان بود. خدایا! خود را شیفتهی علی میدانستم، اما رفتار علی را نداشتم. خدایا! با دلی لرزان رو به درگاهت آوردهام. به من بیچاره رحم کن... خدایا! مرا با خوبان و صابرین باتقوا بمیران. شاید به خاطر آنها من هم مورد لطف و عفو تو قرار بگیرم!
(شهید حسین عربی، اردستان)
تابلو نوشته
جادهی جبهه به بهشت (تابلویی برای خط مقدم).
جان از دست میدهیم، ولی ایمان نمیدهیم.
جای خداست. ورود افراد متفرقه ممنوع است. (نوشتهای روی سمت چپ پیراهن)
جنگ را درست بنویسید، نه درشت.
جونم فدات خمینی.
جگر شیر نداری، سفر عشق مرو.
جهت صدام (نوشتهای روی گلولهی خمپارهی درحال شلیک).
جهاد کنید تا سالم باشید.
برگهی پرواز
230 روز در خط مقدم جبهه بود تا بالأخره در عملیات بستان زانویش تیر خورد. همین جراحت باعث شد که 40 روز خانهنشین شود؛ اما مگر دل بیقرارش اجازه میداد در شهر و دیار خود بماند. باید سربازیاش را تمام میکرد و بالأخره روز موعود رسید و با کارت پایانخدمت برگشت. مدتی در شهرداری قم حسابدار بود. آنقدر از خودش لیاقت نشان داد که حکم شهرداری نراق برای او صادر شد. حکمی که میتوانست برایش موفقیتهای زیادی را در زندگیاش رقم بزند؛ اما به این پیشنهاد پشت کرد و گفت: «الآن مهم جبهه است. باید بروم» و رفت. در طول مدتی که در جبهه بود این کارهای مهم را انجام داد: معاونت آتشبار در عملیات رمضان و محرم، بیسیمچی عملیات والفجر مقدماتی، مداحی و برگزاری مراسم، فرماندهی گردان، مدیریت حفر کانال 300 متری خط مقدم و کارهای مدیریتی دیگر. لیاقت خود را هم در جبهه اینگونه نشان داد... و آن مرد، یعنی حسن صادقی خانی که در سال 1339 در قم به دنیا آمده بود، در 14 اردیبهشت 1362 برگهی پروازش امضا شد و لیاقت شهادت را هم نشان داد.
شکستن قفس
اکنون که این متن را مینویسم، لحظات نزدیک به حمله است و تا چند لحظهی دیگر وعدهی موعود سرمیرسد و شهادت را در آغوش خواهم کشید و مرغ روحم قفس تن را خواهد شکست و آن وقت در فضای لایتناهی عشق الهی پرواز ملکوتی خویش را آغاز خواهد نمود. وصیتنامهی شهدا، وصیتنامهی من است. آنها را بخوانید و به آن عمل کنید. به قرآن و نهجالبلاغه و احادیث دست دراز کنید. امیدوارم در لحظهی آخر، این جمله بر زبانم جاری گردد: فزت و رب الکعبه.
(شهید حمیدرضا تعلیمی)
تا آزادی
به محض اسارت، با فرمان یکی از سربازها زانو زدم. او میخواست اعدامم کند که دوستش نگذاشت. از دست او که رها شدم، قصد داشتند مرا زیر تانک بیندازند که یک افسر سر رسید و مانع شد. هنگام فیلمبرداری، فاصلهی بین ما را زیاد کردند تا با طولانی شدن فیلم، وانمود کنند که اسیر زیاد گرفتهاند. ورزش و نرمش ممنوع بود. بعد از اینکه صلیب سرخ توپ آورد، تا حدودی اجازه داده شد که ورزش کنیم.
(حسین صالحی، مدت اسارت: 8 سال)
ارسال نظر در مورد این مقاله