کتابخوانی
تابستان کمکم جای خود را به پاییز خزان میداد. زمان به سرعت برق و باد میگذشت و من همچنان روزهایم را با یکنواختی به سر میکردم. پاییز از راه رسیده بود. بوی مهر همهجا را سرشار از عطوفت کرده بود. دیپلم گرفته بودم و سالها با کنکور دستوپنجه نرم میکردم. روزی از روزها مریم از دوستای قدیمیام که متوجه شد من چهقدر ناامیدم، با شور و شوق خاصی آمد منزلمان و گفت: «من عضو کتابخانهی عمومی شدم و...» آنقدر از کتاب و کتابخانه تعریف کرد که متوجه شدم دست تو دست مریم راهی کتابخانه هستیم. پس از مراحل عضویت چند کتابی گرفتیم و در سالن مطالعه مشغول خواندن شدیم. من که تا به حال جز چهاردیواری اتاقم جایی نرفته بودم سالن مطالعه را مثل بهشت دانستم و از این به بعد نیز با تشویقهای دوستم و والدینم هر روز برای مطالعه به کتابخانه میرفتم. علاوه بر این رفتار کتابداران نیز طوری بود که من خود به خود جذب مطالعه شدم. خواندن کتابهای درسیام را نیز به مطالعاتم اضافه کردم. کمکم به زمان کنکور نزدیک میشدم. برعکس سالهای قبل هیچ اضطرابی نداشتم.
و الآن سال آخر رشتهی پزشکی هستم و همیشه نیز موفقیتم را مدیون کتاب، کتابخوانی و کتابخانه هستم و معتقدم با کتاب و مطالعه است که انسان به کمال میرسد. به شرطی که همراه با درک عمیق باشد.
زینب خزاییپول- نوشهر﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله