نویسنده

زبانِ چشم و ابرو

علی و مهدی به زبانِ چشم و ابرو حرف می‌زدند. زبانی که خودشان ساخته بودند.

دو بار پلک زدن، یعنی برویم.

ابرو بالا، یعنی نه.

یک بار پلک زدن، یعنی بله.

مردمک چشم به طرف چپ، یعنی گرسنه هستم، و به طرف راست، یعنی تشنه هستم.

چشمک زدن، یعنی بعداً می‌بینمت.

مردمک چشم بالا و پایین، یعنی چرا؟

یک روز علی به چشم‌های مهدی نگاه کرد که به سمتِ چپ خیره شده بود. علی دست در کیفش کرد و یک سیب درآورد و به مهدی داد.

مهدی مردمک چشم را به بالا و پایین تکان داد، یعنی چرا؟

علی ابروهایش را بالا انداخت، چشمک زد و به طرف چپ و راست نگاه کرد. گیجِ‌گیج شده بود. علی وقتی دید نمی‌تواند به زبان چشم و ابرو جواب بدهد، تند‌تند و بریده‌بریده گفت: «مگه تو به طرف چپ نگاه نکردی؟ یعنی گرسنه هستی!»

مهدی جواب داد: «من که نمی‌توانم همه‌اش رو‌به‌رو را نگاه کنم. دیگر زبان چشم و ابرو را تمامش کنیم. موافقی؟»

علی جواب داد: «باشد، ولی به شرطی که یک زبان دیگر اختراع کنیم.»

CAPTCHA Image