نویسنده
حکایتهای دلنشین از نامها و نشانهای امیرالمؤمنین(ع)
نویسنده: حسین احمدی
ناشر: مسافر آسمان
چاپ اول: 1389
شمارگان: 2000 نسخه
کتاب، مجموعهی روایتها و نقلقولهایی دربارهی چگونگی گرفتن القاب امیرالمؤمنین(ع) از رسولالله(ص) و دیگران است.
نویسنده دلایل اعطای هر لقب را در قالب حکایات و داستانهای کوتاه آورده است. همچنین اشعاری از بزرگان که در مدح حضرت سروده شده در لابهلا و انتهای داستانها آورده است.
حکایت ابوتراب:
روزی تو در مسجد روی خاک خفته بودی. پیامبر(ص) دلش هوای دیدن تو را کرد. وقتی وارد مسجد شد، تو را دید که خوابیده بودی و صورتت خاکآلود بود. چشمان پیامبر(ص) پر از اشک شد.
یک قطره اشک بر صورت خاکآلود تو چکید. بوی خوشی را احساس کردی. آن وقت پیامبر(ص) صدایت کرد: «برخیز یا ابوتراب.»
این اولین باری بود که این نام را میشنیدی؛ «پدر خاک» چهقدر این نام به دلت نشست...
مجموعهی سه جلدی
1- خیال انشا 2- زنگ انشا 3- انشا و اندیشه
نویسنده: حسین فرخمهر
ناشر: نوشته
چاپ اول: 1389
شمارگان: 1500 نسخه
- در مقدمهی «خیال انشا» نویسنده دربارهی اهمیت انشا، چنین آورده:
آشنایی با درس انشا و شیوههای درست و زیبانویسی، خواستهی دانشآموزان، والدین و آموزگاران است. انشا درسی است که خوب فکر کردن و درستنویسی را میآموزد. کودکان و نوجوانان را به هوشیاری، دانایی، آزادگی و انصاف عادت میدهد.
درس انشا راه و رسم بیان فکر و احساس و حرفهای دل را نشان میدهد و دانشآموزان را به ابتکار، نوجویی و خلّاقیت سوق میدهد.
مجموعهی سه جلدی: خیال انشا، زنگ انشا، انشا و اندیشه، پر از نکتهها و تمرینهای مناسب و روشهای سادهنویسی و درستنویسی برای بهتر اندیشیدن و انشانویسی دانشآموزان است.
شبنشینی کفتارها
نویسنده: معصومه افراشی
تصویرگر: بهنام زنگی
چاپ اول: 1388
ناشر: پالیزان
شمارگان: 5000 نسخه
داستان کتاب روایت فداکاریها، رشادتها و جانبازیهای بزرگ مردانی است که با گذشتن از جانشان، از آب و خاک میهنشان در برابر تجاوز دشمن دفاع کردند.
چند خط از متن کتاب:
قطار آخرین سوتش را کشید. با صدای سوت قطار چشمهایم را باز کردم و نگاهی به بیرون انداختم. مسافران را دیدم که با ساکها و چمدانهای در دستشان از کنار قطار میگذشتند. همهجا شلوغ بود. خمیازهای کشیدم و دستانم را برای رفع خستگی باز کردم.
ناخودآگاه خود را در آغوش پدرم انداختم. چشمانم به ریشهای سفید و صورت لاغر او افتاد.
بابا به من خیره شد و با لحن گرم و سوزانش گفت: «حنانه! بلندشو دخترم، رسیدیم به خرمشهر.»
***
«قصهی مردان انقلاب» از وقتی آغاز شد که مردم این دیار علیه ظلم بهپا خاستند. آنان، از هر کوی و برزن به میدان مبارزه قدم گذاشتند و گوش به فرمان رهبری سپردند که دور از وطن بود...
از مجموعهی «قهرمانان انقلاب» کتاب زندگی دو شخصیت را به شما عزیزان معرفی میکنیم:
1) ستارهی من
«روایتی داستانی از زندگی شهید محمدعلی رجایی»
نویسنده: زهره یزدانپناه
ناشر: سورهی مهر
چاپ اول: 1388
شمارگان: 2500 نسخه
خوابت نمیبرد. دلآشفتهای. از سر شب تا حالا، انگار که منتظری، حرفی، خبری. بیقراری، مثل دو ماه قبل که خبر آن فاجعه را دادند.
نماز صبح را میخوانی. شاپرکی، پشت پنجره به دام افتاده است. پنجره را باز میکنی. نسیم خنکی به درون اتاق میوزد. شاپرک به پرواز درمیآید. پنجره را دوباره میبندی. چند آیه تلاوت میکنی، میروی سراغ نوشتهها.
دفترچه را باز میکنی، برگههای کاهی، مانند دفترچهی مشق بچههای مدرسه یکییکی ورق میزنی. دست خط ریز با جوهر سبز خودنویس.
لبخندی بر لبهایت مینشیند...
2) تک درختی در کویر
«روایتی داستانی از زندگی آیتالله سیدمحمود طالقانی»
نویسنده: زهرا حیدری
ناشر: سورهی مهر
چاپ اول: 1388
شمارگان: 2500 نسخه
... داخل اتاق را از پشت پنجره میبینم. دور تا دور، دوستان ابوالحسن از جمله سیدحسن مدرس نشستهاند و در مورد اقدامات اخیر رضاشاه گفتوگو میکنند. در کوچه، دو نفر مأمور نظمیّه به سمت محمود میآیند. محمود از دور آنها را میبیند. تندی به سمت اتاق رفته، پدرش را خبر میکند و دوباره به جلو در برمیگردد.
ابوالحسن و دوستانش، سریع نخودها را داخل بشقابها ریخته، یکییکی مشغول خواندن «امّن یُجیب» میشوند.
مأموران پس از پرس و جوی کوتاهی از محمود، داخل حیاط میشوند. تا دالان ورودی و دم در کتابخانه جلو میآیند. ابوالحسن و دوستانش را میبینند...﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله