شعر


دریا و من

داوود لطف‌الله

من روبه‌روی دریا

سرگرم دیدن او

من غرق در سکوتم

دریا پر از هیاهو

*

او گرم موج‌بازی

من گرم فکر و رویا

او بی‌خیال ساحل

من محو آب دریا

*

آبی شدم من از او

تا عمق چشم‌هایم

حتی از اوج شادی

آبی شده صدایم

*

دیگر شدم خود آب

رنگ غروب در من

دل قایقی پر از شوق

در پیچ و تاب رفتن

*

من روبه‌روی دریا

دریا مقابل من

انگار موج و آبم

دریاست ساحل من!

 

 

 

 

 

رود

سید‌احمد میرزاده

در آن لحظه که آرام

کنارم می‌نشینی

نگاهی کن به این دل

که عکست را ببینی

***

برای روی ماهت

دلم یک رودِ زیباست

به آن دقّت کن امشب

در آن عکس تو پیداست

***

تو رفتی از کنارم

شدم یک رودِ تنها

دلم عکس تو را برد

به آبی‌های دریا

 

 

 

 

 

لحظه‌ها

علی باباجانی

سنگی از بام توی حوض افتاد

حوض آرام و بی‌صدا خندید

باد با شعر تازه‌ای آمد

آب مانند برگ‌ها لرزید

***

قصه‌ی یک غذای خوش‌مزه

در دل بچه یاکریمی مرد

تا که مادر غذا بیارد، باد

سوی لانه هوای سردی برد

***

گربه‌ای خواب بود بر شاخه

توی خوابش پرنده‌ای می‌دید

باد شد سنگ، سنگ شد شیشه

گربه از خواب، خواب ناز پرید

***

این همه صحنه‌های معمولی

در نگاه من اتفاق افتاد

سینما شد نگاه من امروز

کارگردان ماجرا شد باد

***

می‌شنیدم که یک نفر می‌گفت

در دلم با صدای معمولی

نام این صحنه شعر و نام من

شاعر لحظه‌های معمولی

 

 

 

 

قصّه‌ی درخت و باد

عباسعلی سپاهی یونسی

باد

از درخت پیر تپه تا عبور کرد

 گوشه‌ای نشست

زندگی خویش را مرور کرد

بعد دید

سال‌های سال

روز و شب به این طرف

به آن طرف دویده است.

باد بازگشت

با درخت پیر گفت:

«تو نرفته‌ای به دورها

درکتاب خاطرات تو

نیست قصه‌ی عبورها

با تمام این همه

میوه داده‌ای نتیجه داده‌ای»

داد پاسخش درخت

«سال‌های سال

شاخه‌های من

یخ زدند از هجوم برف

کج شدند از هجوم باد

ریشه‌های من

گاه تشنگی کشیده‌اند

روزهای تیرماه

زندگی من ...

آه

روزهای عمر من

در عبورها گذشته است

گرچه ظاهراً

ایستاده بوده‌ام

در تمام عمر

از مسافران جاده بوده‌ام»

 

 

 

 

CAPTCHA Image