کوچه‌ی دوستی


 

 


نامه‌ها

سلام آسمانه‌ی عزیز

من و خواهرم تازه تو را پیدا کرده‌ایم و افسوس می‌خورم که چرا این‌قدر دیر. وقتی صفحه‌هایت را ورق می‌زدم این آرزو در ذهنم گذشت که مطلبی از من هم چاپ شود. آسمانه این شوق را در دلم کاشت تا بار دیگر سعی کنم با مجله‌ای ارتباط برقرار کنم. شاید این‌بار موفق شوم و دست‌نوشته‌هایم در تو به یادگار بماند. فکر می‌کنم تو خیلی ماهی؛ چون برای بچه‌ها فرصتی هستی تا افکارشان را روی بال‌های کبوتر دل‌شان در آسمانِ تو به پرواز دربیاورند.

زهرا و فاطمه مظفری‌- کاشان

نهایت تشکر

سلام! از این‌که پاسخ نامه‌ی من را بعد از یک سال دادین واقعاً نهایت سپاس‌رو دارم. خودتون می‌دونید از اون‌جایی که من دختر خیلی خوبی هستم، اصلاً از هیچ چیزی گله و شکایت نمی‌کنم و اصلاً هم از دست‌تون ناراحت نیستم. من از شما خواسته بودم که دیگر واسه‌ی من مجله نفرستید؛ امّا نمی‌دونم مگه من چی دارم یا چی می‌نویسم که بود و نبودش در مجله فرقی می‌کند؟ واسه چی دوباره منو مدیون کردین؟ (البته خودمونیم‌ها از این‌که مجله‌رو فرستادین بدم نیومد که هیچ‌چی، از خوش‌حالی نمی‌دونستم چی‌کار کنم! و از همه مهم‌تر، مجله زمانی به دستم رسیده که هیچ‌گونه درسی ندارم (البته یک‌بار در تمام طول سال و اون هم به نظر من) و الآن هم دارم این نامه‌رو می‌نویسم تا نهایت تشکر ‌رو بکنم.

امیدوارم از حرف‌هایی که اول نامه زدم ناراحت نشده باشین؛ چون من همیشه عادت دارم طرف مقابلم‌رو غافل‌گیر کنم. اون حرف‌ها‌رو نوشتم تا جملات بعدی جذابیّت بیش‌تری پیدا کنن.

واقعاً نمی‌دونم باید چی بنویسم. خوب من هم خیلی نمی‌نویسم، هم خیلی می‌نویسم و از چیزهایی که زیاد می‌نویسم هیچ‌کدوم فرم و حال صفحه‌های آسمانه‌رو نداره؛ یعنی مناسب اون نیست و بقیه هم که‌...

همان‌طور که قبلاً هم گفتم سوژه‌های زیادی توی سرم پرواز می‌کنه؛ امّا رسیدگی به اونا برام سخته، و وقتی هم که چیزی بنویسم و درست و حسابی روش کار نکنم و اشکالات‌شو برطرف نکنم و باب طبع نسازمش مورد قبولم نیست. نوشته‌های دم‌دستی هم که مناسب سلام‌بچه‌ها نیست. پس ترجیح دادم فقط یک نامه‌ی عذرخواهی بنویسم و از این‌که اذیت‌تون کردم عذرخواهی کنم.

من یه تصمیم جدی گرفتم و اون هم اینه که واقعاً بنویسم و به قول شما بهانه‌ی درس رو نیارم. امیدوارم بتونم. راستی مجله از اون چیزی که پارسال بود تقریباً خیلی پیش‌رفت کرده. باید صبر کرد؛ چون خرامان حرکت کردن عادت سلام‌بچه‌هاست. طرح جلد خیلی پر‌معنی و مفهومی بود، ولی اگه بشه مثل سایر مجلات و روزنامه‌های معتبرکه نام عکاس یا عکس و یا حداقل منبع اون‌رو بنویسید خیلی خوب می‌شه و این‌جوری یه حسن به سایر حسن‌های سلام‌بچه‌ها اضافه می‌شه.

مورد دوم این‌که چرا آدرس دقیق دفتر مجله‌رو نمی‌نویسید. من قصد دارم تابستون یه سر به قم بیام و از بر‌و‌بچه‌های تحریریه دیدن کنم و ببینم این سلام‌بچه‌ها کجاست! (نکنه مهمون نمی‌خواین؟)

مورد سوم: لطفاً منبع مقالات ادبی را لو دهید! مطمئناً از یک سایت و شاید کتب ادبی و یا با تحقیق و با کمک اساتید ادبیات فارسی انجام شده؛ امّا اگر منبع گفته بشه و انتشارات‌هایی که کتاب اون شعرا‌رو دارن و سایت‌هایی که می‌شه در اون‌ها اون شعرها‌رو پیدا کرد معرفی کنید تا کیفیت مقاله بالاتر بره، این‌جوری خیلی خوب می‌شه.

مورد چهارم: به کیفیت چاپی عکس‌ها توجه کنید. ناسلامتی یک مجله‌ی معروف و پر‌خواننده هستید و در این مورد اشکال از نحوه‌ی چاپ است یا عکس‌ها نمی‌دانم.

مورد پنجم: فکر کنم قبلاً هم این‌رو گفتم که نوجوون‌ها چون در آغاز ورود به جوانی هستن چیزهایی متفاوت با اون‌چه در بچگی دیدن، خوندن و شنیدن می‌خوان. من به هنر علاقه دارم و روح تصاویری مثل صفحه‌ی با گذشتگان قدمی بزنیم یا متن صفحه‌ی 27 «مادرها هیچ‌وقت سردشان نمی‌شود.» را خوب درک می‌کنم. این تصاویر با این‌که خیلی ساده‌- البته در ظاهر‌- و کودکانه هستن، امّا در نگاه‌های مختلف بارهای معنایی متفاوتی دارن و مشکل این‌جاست که بیش‌ترین برداشتی که از اون‌ها می‌شه کودکانه بودن اون‌هاست. بعد از این همه انتقادی که خوانندگان مجله کردن من نمی‌دونم چرا تصویرگران مجله دست از تصویرگری‌هایی که همچون تصویرگری‌های کتاب‌های کودکانه است دست برنداشته‌اند و همین‌طور به سرعت برق و باد می‌رن. فکر نکنید عقیده‌ام‌رو عوض کردم، نه، منظور من از این حرف‌ها این بود که در حال حاضر این تصاویرهای بسیار محترم در دیدگاه نوجوون‌ها کودکانه هستن. پس دیگه از اون‌ها استفاده نکنید. فکر نمی‌کنم لازم باشه من که یک دانش‌آموز هستم به تصویرگران خوب و تحصیل‌کرده و کارآزموده‌ی مجله‌ی سلام‌بچه‌ها یاد بدم که چه نقاشی و تصویری مناسب روحیه‌ی ما نوجوون‌هاست.

امیدوارم تا چند ماه دیگه تغییرات اساسی در فرم و حال تصاویر ببینم. (عکس‌های مجله پس‌رفت کرده، امّا نقاشی‌های نقاشان (همون تصویرگران! پیش‌رفت. البته با عرض معذرت.) امیدوارم که طرح‌هایی‌رو در مجله ببینم که فقط مورد علاقه‌ی یک گروه خاص نباشه و به گونه‌ای باشه که در سرتاسر ایران مورد توجه نوجوون‌ها قرار بگیره. اگه مجله‌ای مثل سلام‌بچه‌ها که این‌قدر در دل نوجوون‌ها جا باز کرده  نتونه این کار‌رو انجام بده باید به حالش یک فکر اساسی کرد.

شکوفه سبکرو‌- گنبد کاووس

یک درخواستِ دوستانه

سلام! این اولین و آخرین‌باری است که (شوخی کردم بابا) برای آسمانه نامه می‌نویسم. یک درخواست داشتم و آن هم این‌که اگر از شماره‌های قبلی مجله نزدتان مانده باشد که فروش نرفته‌اند برایم بفرستید. حتماً می‌گویی چرا؟ به دلایل زیر:

1- می‌خواهم به دوستانم بدهم. این‌طوری برای مجله هم خوب است.

2- بعضی از مطالب را (با اجازه‌ی بزرگ‌ترها) مثل داستان و‌... در بُرد مدرسه‌ی‌مان بزنم تا بقیه هم استفاده کنند. این‌طوری هم برای مجله‌...

4- خدا را خوش نمی‌آید که مجله‌ها خاک بخورند. می‌آید؟

5- اصلاً اگر بر و بچه‌های مدرسه خوش‌شان آمد با کمک مدیر مدرسه اشتراک مجله را می‌گیریم و در مدرسه‌... چی؟ می‌فروشیم.

نکته: (اصل شماره‌ی 3 را چون خیلی مهم است این پایین می‌نویسم. خیال نکنی حواس‌پرتم)

3- مگر نه این‌که صاحب امتیاز مجله دفتر تبلیغات اسلامی حوزه‌ی علمیه‌ی قم است، پس این هم یک تبلیغ است دیگر.

عبدالرحمان شریفی‌- 16 ساله‌- ایذه

لحظه‌ی رسیدنت

خوبی؟ من که خیلی خوبم؛ یعنی از وقتی که نامه‌ات به دستم رسید، خوبم. وای آسمانه، آسمانه‌ی عزیزم! نمی‌دانی آن لحظه که نامه‌ات به دستم رسید چه‌قدر خوش‌حال شدم. آن‌قدر که بلند فریاد کشیدم و خواهرم را صدا کردم.

خوش‌حالم، خیلی؛ به اندازه‌ی آسمان‌ها از این‌که مرا دوست خود خواندی و به شعرهایم توجه کردی. می‌خواستم بدانی تو بهترین دوست من هستی. از توصیه‌های سازنده‌ات صمیمانه تشکر می‌کنم و سعی کردم در دو شعری که برایت می‌فرستم به‌کار ببرم. امیدوارم که مشهود باشد. خواهرم هم به تو سلام می‌رساند و مطلبی برایت می‌فرستد. امیدوارم که همه‌ی‌شان در تو بال و پر بگیرند و پرواز کنند. آبی بمانی آسمانه‌ام، بی‌کرانه‌ام.

زهرا و فاطمه مظفری‌- کاشان

بعد از این همه فاصله

سلام بچه‌های عزیزم

سلام! اگر من را هنوز یادت می‌آید. بعد از این همه فاصله! وقتی دل آدم سراغ هیچ کاری نرود می‌دانی چه می‌شود؟ می‌شوی عین حالای من. وقتی بین اسم‌های توی حافظه‌ی موبایلت هم که می‌گردی دیگر حوصله نداری حداقل به قول بچه‌ها یک تک مجانی بهشان بزنی، آن وقت به قول همان بچه‌ها عجب حوصله‌ای داری که می‌نشینی و هِلِک‌هِلِک برای مجله نامه می‌نویسی. باز به قول همان بچه‌ها از هر چی خودکار و کاغذ و کتاب و خواندنی و نوشتنی است عُقَت نمی‌گیرد؟ امّا من چه‌کار کنم؟ مخ تعطیل را حال می‌کنی! بعد‌از‌ظهر کنکور ساعت پنج پا شدم رفتم کتاب‌خانه و توی آن خنکی کیفور سالن مطالعه مجله‌ی شعر را با یک مجله‌ی زنان آن‌قدر قرچ‌و‌قرچ ورق زدم که مثل دیوانه‌ها تهش اشک خودم درآمد و سرم را گذاشتم توی دست‌هایم و وقتی کله‌ام را بلند کردم توی شیشه‌ی میز دو جفت چشم باباقوری قورباغه‌ای را دیدم. حالا کماکان همان حال و وضع را دارم، ولی دیگر از آن چشمه‌های زاینده‌ی احساس و آن چشم‌های باباقوری خبری نیست و هر چه بود خشکید و رفت پی کارش. بی‌خیال، بیا حرفش را نزنیم. چه حالی می‌دهد وقتی می‌دانی دردت چیست و الکی خودت را به کوچه‌ی علی‌چپ بزنی. اصلاً منِ بی‌کار چرا سر تو را درد می‌آورم. چه موجودیست این آدم که همیشه فکر می‌کند همه‌ی مردم در آن لحظه‌ای که پَکر است باید درکش کنند و مثل او غصه بخورند و یا برعکس.

خب: غیر از اوضاع ناجور من همه چیز خوب است و من بی‌خودی فکر می‌کنم باید اوضاع تو توپِ‌توپ باشد. این‌جا عجیب حال آسمان گرفته است. همین دو‌- سه شب پیش آن‌قدر باران بارید و هوا سرد شد که من دیشب دو ساعتِ تمام زیر پتو می‌لرزیدم و نزدیک بود که داد بزنم تا بابایم بیاید و بخاری اتاقم را روشن کند. فکر کن توی تیر‌ماه! فکر نکنم قم از این خبرها باشد. خب، همه‌جا که شمال نمی‌شود.(من یک ناسیونالیست حرفه‌ای هستم! یک هیتلر توسری خورده!) این‌جا هیچ‌چیزش به تابستان نرفته. گل‌های باغچه‌ی مامانم تازه باز شده و درست روبه‌روی من از توی باغچه باد دارد گلابی‌های سبز روی درخت را تاب می‌دهد. برای تو چند‌تا برگ می‌فرستم تا در حس شمالی من سهیم باشی و درک کنی که چه کیفی دارد وقتی توی چلّه‌ی تیر‌ماه پتو را تا بناگوشت بکشی و جرینگ‌جرینگ بلرزی. قرار نبود دیگر از تو انتقادهای سازنده و سوزنده بکنم، ولی دیدم نمی‌شود. می‌خندی؟ خب بخند. اشکالی ندارد! ولی من یکی نمی‌توانم ببینم این همه گیر و گرفتاری‌ات زیاد بشود و این همه انتقاد پشت‌سر هم دردی را دوا نکند.

من از مجله‌ی تیر‌ماه راضی نیستم. چرا؟ چون هیچ مطلب به روزی ندارد. داستان‌هایش نکته‌های قابل‌توجهی ندارند و داستان «سهم تو یک پنجره» بیش‌تر به یک خاطره‌ی ساده شبیه است. شعرها به‌جز شعر «من تنهایم» همگی شعر کودک هستند نه شعر نوجوان! فکر می‌کنی برای یک مجله چند‌تا مقاله کافی باشد؟

1) آیا از راه هیپنوتیزم می‌توان به کمال رسید؟

2) شانس کی در خانه را می‌زند؟

3) ماهیگیری، ورزشی تفریحی

4) کابوس

5) کاغذ

6) چرا ملخ‌ها گروهی می‌شوند؟

6 تا مطلب آن هم کاملاً فُرم مقاله‌ای 14 صفحه‌ی مجله را گرفته و هیچ حرف تازه‌ای هم برای زدن ندارد. اگر قرار است علمی باشد باید به روز و جالب و یا مفید و خاص باشد نه این‌که با یک جست‌و‌جوی کوچک توی هر سایتی پیدایش کرد. قرار نیست چون برای نوجوان‌ها می‌نویسیم تا این اندازه آن‌ها را دست‌کم بگیریم. عکس‌های بخش سنگر به سنگر اصلاً تناسبی با محتوا ندارد. تصویر‌سازی‌ها گاهی اوقات به شدت بچگانه می‌شود و قالب ارائه‌ی یک موضوع با محتوا جور نیست؛ مثلاً شکل صفحه‌بندی و چیدمان یک مطلب خیلی آشفته است مثل همین «کوچه گردی» آسمانه.

قرار بود در آسمانه سخت‌گیری کنی و همه‌ی آسمانه نشود متن ادبی‌... قرار بود همه‌چیز را چاپ نکنی‌... درست است که همه‌ی بچه‌ها از جمله خود ما اول راهیم و نباید باعث دل‌زدگی‌شان شد، ولی نمی‌شود همیشه کیفیت را فدای کمیت کرد. می‌شود؟

آزمایش علمی دیگر چه صیغه‌ای است؟ هر چند من یکی که دیگر به اریگامی‌های بی‌سر و ته عادت کرده‌ام و فکر نکنم دوباره گفتنش اصلاً دردی را دوا کند. داستان ترجمه‌ی تیر‌ماه هم آن‌قدر آبکی بود که واقعاً ‌اسمش برازنده‌اش بود:‌«دریاچه‌ی آقای‌جان»! عجب دریاچه‌ای هم بود! هم خودِ داستانش، هم ترجمه‌ی عجیب و غریبش! واقعاً مخاطبانت را لایق داستان پر‌محتواتر و ترجمه‌ی بهترین نمی‌دانی؟‌اگر قرار است مجله برای نوجوان‌ها باشد (چیزی که خودت روی آن تأکید خاصی داری!) چرا سعی نمی‌کنی دغدغه‌ی اصلی نوجوان‌ها را بنویسی؟ چرا سعی نمی‌کنی حرف‌های تازه بزنی و به پوشه‌ی مطالب اینترنتی و متن‌های ادبی جسته و گریخته تبدیل نشوی؟ برایت هیچ مجله‌ی دیگر را مثال نمی‌زنم؛ چون می‌دانم رسالت تو متفاوت است و خودت هم بهتر از من از مجله‌های دیگر خبر داری. چرا سعی می‌کنی از جامعه دور بشی و توی یک فضای آرمانی نفس بکشی؟ بهتر نیست به جای ورش ماهی‌گیری و مقاله‌های تکراری سراغ شاه‌کارهای ادبیات نوجوان یا مسائل فرهنگی روز و یاحتی سیاست بروی؟

نمی‌دانم چرا؛‌ولی انگار از حس تازگی خالی شده‌ای و باید روی تاقچه‌هایت را دستمال بکشی. یک دستمال صورتی نم‌دار‌...

(بهتر است مجله‌ی تیر‌ماه را برداری، ورق بزنی و ببینی چه‌قدر با من موافقی و یا به احتمال قوی مخالف!...)

سیده‌مائده تقوی‌- رودسر

فرصت نوشتن

سلام بر آسمانه و آسمان آبی پر ستاره‌اش و ستاره‌های درخشانش!

دوست خوبم! هر ماه برای آمدنت و دیدنت و حضورت در کنارم لحظه‌شماری می‌کنم؛ بارها و بارها از فروشنده سراغت را می‌گیرم و او گاه با بی‌حوصلگی می‌گوید: «نیامده خانم، شماره جدید هنوز نیامده. برو هفته‌ی بعد بیا.»

و من با چشمانی اندوهبار و مشتاق قسمت مجله‌ها را جست‌و‌جو می‌کنم و با ناراحتی به خانه برمی‌گردم و برای رفع دل‌تنگی، مجله‌ی ماه‌های قبل را دوباره می‌خوانم. نمی‌دانی انتظار آمدنت چه‌قدر سخت و چه‌قدر شیرین است!

وقتی می‌آیی لحظه‌هایم از حضور گرمت پر می‌شود و با هیجان صفحه‌هایت را ورق می‌زنم و با دقت می‌خوانم.

اکنون به سفارش خودت قلم به دست گرفته‌ام تا بنویسم، گر‌چه مدت زمانی بود که در روزمرگی‌ها و کارهایم گم شده بودم و فرصت نوشتن نداشتم؛ امّا به قول خودت می‌نویسم تا جوهر خودکارم خشک نشود و چشمه‌ی جوشان احساسم به فواره‌ای تبدیل شود.

دوست‌دار زیبایی‌هایت: صغری شهبازی

خودکاری از ابر

«خودکارم را از ابر پر می‌کنم و برایت از باران می‌نویسم»

آسمانه جان سلام! روی همین سه کلمه، سه روز دارم فکر می‌کنم.

چند ماهی است که با تو آشنا شدم. صادقانه بگم، وقتی فضای صمیمی و راحت مجله را و این‌که توی مجله‌ی‌تان از هر چیزی که مورد نیاز یک نوجوان باشد، پیدا می‌شود، کلی ذوق کردم. امیدوارم لیاقت آسمانی شدن را داشته باشم. مجله‌ای کامل، آموزنده، زیبا و جامعی دارید. می‌خواهم با این نامه با تو و تمام بچه‌های آسمانی آسمانه دست دوستی بدهم. امیدوارم مرا در جمع معتدل‌تان بپذیرید.

دوست دارم و امیدوارم که این مجله همیشه پایدار باشد و سایه‌اش از سر نوجوان‌های خوب ایران زمین کم نشه.

مرجان رستمیان‌- 13 ساله‌- مشهد

به اندازه‌ی شاپرک‌ها

سلام آسمانه! خوبی؟

آسمانه، اندازه‌ی تمام مهربانی‌هایت تشکر می‌کنم. شاید باور نکنی، ولی اندازه‌ی تمام شاپرک‌های شاد تمام روز و دور باغ خوش‌بختی بال‌بال زدم تا به همه ثابت کنم از من خوش‌بخت‌تر پیدا نمی‌شه. آخه من آسمانه‌رو دارم و او به من اجازه داده بود سهم کوچکی از بزرگی‌اش را داشته باشم.

آسمانه قول می‌دهم همیشه پیشت خواهم ماند. چه ابری باشی، چه آفتابی!

مهسا مختاریان‌- 17 ساله‌- شهرستان مرند

بوی آسمانه‌ای تو

سلام به سلام‌بچه‌های گل. یه سلامی که توش پر از دل‌تنگیه.

چرا این‌طور نگاهم می‌کنی؟ تقصیر من نبود! بسوزه. جزغاله بشه پدر کنکور! اگر دعوا داری، حواله‌ات می‌دهم به اون!

بالأخره کنکور مو دادم و بعد از مدتم‌ها سر و کله زدن با کلی کتاب تست و آزمون و درس، اومدم سراغ سلام‌بچه‌های تلنبار شده تو قفسه‌ی کتاب خونه.

یکیش‌رو برداشتم و پاکتش‌رو باز کردم. وقتی بوی آسمونی‌ات خورد به دماغم، تازه فهمیدم چه‌قدر دلم برات تنگ شده و چه‌قدر ازت دور شدم. شد نامه‌ی عاشقانه!

بالأخره تصمیم گرفتم بعد از این همه مدت یه نامه برات بنویسم که یه وقت خیال نکرده باشی فراموشت کردم. الآن 18 سالم شده و دیگه وقتشه برم سراغ گوهی‌نامه گرفتن!

یاد اولین نامه‌ای که برات نوشتنم، توی 14 سالگی‌ام بود. 4 سال پیش‌... تا الآن کلی دنیا و آدماش فرق کردن‌... بی‌خیال.

راستی! می‌خوام تو نامه‌های بعدی‌ام کتاب معرفی کنم تا توی صفحه‌ی معرفی کتاب افتخار بدی و چاپش کنی. پس منتظرم باش!

سید‌ه‌نرگس نظام‌الدین‌- 18 ساله‌- اصفهان

***

دوست گرامی، پریسا حیدری

سلام! ورود تو را به آسمانه‌ای که متعلق به همه‌ی نوجوانان است تبریک می‌گویم. شعرهایت را خواندم زیبا و دلنشین بود. در شماره‌های آینده‌ی مجله از آن‌استفاده خواهد شد.

سعی کن در نامه‌های بعدی هر کدام از آثار خود را در یک برگه‌ی جداگانه بنویسی. در ضمن آدرس دقیقی بجز شماره‌های تلفن از شما نداریم. به همین خاطر امکان مکاتبه با شما وجود نداشت. امیدوارم نامه‌ی بعدی‌ات هم‌راه با آدرس و مشخصات کامل خودت باشد.

دوست خوب آسمانه، زهرا مظفری

از لطف تو به آسمانه سپاس‌گزارم. در آثار جدید تو شاهد تغییرات و پیش‌رفت‌هایی بودم. ترکیب‌ها و نگاه‌های شاعرانه‌ای در دو اثر تو دیدم که خوب توانسته بودی از عهده‌ی کار بربیایی؛ مثلاً‌عبارت «پاییز حناست بر سر و دست درخت» در شعر مهر جاری خوب جا افتاده بود. تصویرهایت امروزی و شاعرانه است؛ امّآ تنها مشکلی که وجود دارد این است که باید فکری به حال وزن و قافیه‌ی شعر بکنی این دو شعر از نعمت وزن و قافیه محروم هستند. بعضی جاها تلاش کرده‌ای که دو مصراع هم‌قافیه بیاوری؛ ولی این‌ها در شعر نمی‌تواند هم‌قافیه شوند. مثل «آرامی و یابی» یا «گرفته و کرده» و‌... امیدوارم با مطالعه‌ای بیش‌تر و دقیق‌تر بتوانی به وزن و قافیه برسی.

دوست عزیز، الهام کوشش دوست

نثر ادبی‌ات را خواندم. زیبا و دلنشین بود. احساس و عاطفه‌ی انسانی خوبی در این نثر دیده می‌شد. نکته‌ا‌ی را باید به شما دوست جدید یادآور شوم و آن این‌که سعی کن برای نوشتن به فکر انتخاب موضوع متنوع باشی؛ چون در این صورت می‌توانی فضاهای تازه‌ای را تجربه کنی؛ ‌امّا اگر در همین حد بخواهی کسی را مخاطب قرار دهی، متنت حالت نامه‌ای می‌شود و دچار تکرار می‌شوی.

دوست خوب، فرشته‌سادات جوهری

یک شعر در قالب مثنوی از شما به دستم رسید. این شعر نشان می‌دهد که با وزن تا حدودی آشنا هستی، حتی در برخی موارد از قافیه‌های خوبی استفاده کرده‌ای. تلاشت قابل تقدیر است و شایسته‌ی تلاش بیش‌تر. این شعر در بعضی جاها ایراد قافیه دارد؛‌مثلاً آیینه و گلدسته، نمی‌تواند با هم، قافیه درست کنند یا دیده و دیرینه. مشکل دیگر این‌که زبان شعری شما قدیمی است و این به خاطر مطالعه‌ی آثارِ پیشینیان است. پس سعی کن با مطالعه‌ی شعرهای امروزی و داستان‌ها و رمان‌های امروزی خودت را تقویت کنی. اصلاً‌ در شعر سعی کن راحت باشی و از واژه‌هایی استفاده کن که کاربرد امروزی‌تر دارند. امیدوارم در آثار بعدی این موارد را به کارگیری.

دوست خوبم، زهرا عباسیان

دو متن ادبی از شما به دستم رسید. خوب و روان بود؛ ‌امّا سعی کن ادبی‌تر از این بنویسی. برای این کار مطالعه‌ی کتاب‌هایی که در زمینه‌ی متن ادبی است و همچنین کتاب‌های شعر، به شما توصیه می‌شود. در نامه‌ی بعدی سعی کن مطالب را روی یک طرف کاغذ بنویسی.

دوست قدیمی، مرجان رستمیان

پس زودتر دست به کارشو که دوستان منتظر حرف‌های تواند.

دوست آسمانه، شکوفه سبکرو

پرواز سوژه‌ها را دست‌کم نگیر. دستی بجنبان و به شکار سوژه‌های ناب برو. آن وقت از پل رنگین‌کمان واژه‌هایت بگذران و برای ما بفرست. منتظر نوشته‌های تازه‌ات هستم.

CAPTCHA Image