آسمانه، سکوی پرش برای پرواز/گفت‌وگو با آقای مظفر سالاری


اشاره

حجةالاسلام والمسلمین مظفر سالاری یکی از چهره‌های گمنام ادبیات داستانی در کشور ماست. ایشان یکی از اعضای پرکار و محبوب تحریریه‌ی سلام بچه‌ها در طی سال‌های 72 تا 79 بوده‌اند؛ که البتّه به تازگی هم‌کاری با سلام بچه‌ها را از سر گرفته‌اند. سالاری در طول این سال‌ها شاگردان بسیاری را پرورش داده است. تعدادی از شاگردان ایشان از نویسندگان مطرح کودک و نوجوان هستند. از این نویسنده تعدادی کتاب هم به چاپ رسیده است که مهم‌ترین آن‌ها رمان «نیمه‌شبی در حلّه» است که هم جوایز متعدّدی را کسب کرده و هم مورد اقبال مخاطبین قرار گرفته است. برای مصاحبه با آقای سالاری سؤال‌ها را به صورت مکتوب برای ایشان نوشتیم و ایشان هم به صورت مکتوب پاسخ‌های مورد نظرشان را دادند.

* در نوجوانی فکر می‌کردید چه‌کاره بشوید! نویسنده یا روحانی؟

- از همان کلاس دوم، سوم دبستان تصمیم گرفتم نویسنده شوم. وقتی نام نویسنده‌ها را روی کتاب‌ها می‌دیدم احساس می‌کردم آن‌ها مهم‌ترین و خوشبخت‌ترین انسان‌های روی زمین هستند. آنچنان که دوست داشتم روزگاری خودم نیز کتاب بنویسم و نامم روی جلد آن چاپ شود که شروع کردم به درست کردن دفترهای داستان. این دفترهای داستان تصویر هم داشت، یا خودم برای داستان‌هایم نقاشی می‌کشیدم و یا تصویر مناسبی را از مجله‌ها می‌بریدم و توی دفترم می‌چسباندم.

از دوره‌ی راهنمایی، شور دینی در من شکل گرفت. اهل نماز جماعت و جلسه‌های دعای کمیل، ندبه و زیارت عاشورا شدم. امام جماعت مسجد سر خیابان که آقا سیدجواد حیدری نام داشت مرا به این صرافت انداخت که درس طلبگی بخوانم و روزی مانند او شوم. او هنوز هم در یزد به پرهیزگاری و وارستگی معروف است. او آن‌قدر محبوب است که شنیده‌ام گاهی زرتشتی‌ها پیش او می‌آیند تا برای‌شان استخاره بگیرد.

می‌خواستم نویسنده‌ای شوم که جایزه‌ی نوبل و جایزه‌ی نیوبری و هانس کریستان آندرسن را بگیرم، و آنچنان روحانیِ فرزانه‌ای شوم که معرفتم درباره‌ی دین عالی باشد.

به این‌ها نرسیدم. کاش همت و اراده‌ی بیش‌تری داشتم و تلاش بیش‌تری می‌کردم!

* نوشتن را از چه زمانی شروع کردید و اولین متنی که از شما چاپ شد، کجا بود؟

- کلاس دوم دبستان عضو کانون پرورش فکری شدم و تقریباّ هر روز عصر پس از تعطیل شدن مدرسه، راه زیادی می‌رفتم تا به کانون می‌رسیدم و دو کتاب می‌گرفتم و برمی‌گشتم. به خانه که می‌رسیدم هوا رو به تاریکی رفته بود. همه‌ی کتاب‌های کانون را خواندم. تابستان آن سال بیماری حصبه گرفتم و در خانه افتادم. دیگر کتابی نبود که بخوانم. شروع به نقاشی کردم. از نقاشی خسته شدم. ناگهان به ذهنم رسید قشنگ‌ترین داستان‌هایی را که خوانده بودم به زبان خودم بازنویسی کنم. نخستین نوشته‌هایم را در آن یک ماهی که بیمار بودم نوشتم.

به مجله‌ی کیهان بچه‌ها علاقه‌ی زیادی داشتم و آن‌را در کانون می‌خواندم. بعد شروع کردم برای آن، لطیفه و خاطره و داستان فرستادن که چندتایی از آن‌ها چاپ شد.

از کلاس دوم دبستان با مؤسسه‌ی در راه حق مکاتبه داشتم و آن‌ها جزو‌ه‌های کوچکی را برایم ارسال می‌کردند. نخستین بار که دیدم نام و آدرس من روی پاکت پستی تایپ شده است، خیلی لذت بردم. قسمت آدرس را می‌بریدم و نگه می‌داشتم. برایم خوشایند بود که نام خودم را تایپ شده ببینم. بعد هم که نخستین نوشته‌ام را در کیهان بچه‌ها دیدم خیلی خوش‌حال شدم و احساس کردم نخستین گام‌ها را به سوی نویسنده شدن برداشته‌ام.

* اساتید و مشوقان شما برای نوشتن چه کسانی بودند؟

- استاد من کتاب‌ها و کتاب‌دارهای کانون و معلم‌های انشا بودند. کتاب‌دارهای کانون به من وعده می‌دادند که ترتیبی می‌دهند تا آقای مهدی آذریزدی را ببینم. ایشان وقتی به یزد می‌آمد گاهی به کانون سرمی‌زد، نگاهی به نوشته‌های ما می‌انداخت و نکته‌هایی می‌گفت که برای‌مان حکم چراغ قوه در یک انبار تاریک را داشت.

بعدها هم از استادان دیگر بهره‌هایی بردم که صلاح نمی‌بینم نام ببرم.

* چگونه وارد «سلام بچه‌ها» شدید؟

- پس از پایان دبیرستان، چهار سال در یزد درس طلبگی خواندم و بعد به قم آمدم. در قم می‌خواستم با کتاب‌خانه‌ای مرتبط شوم. به سراغ کتاب‌خانه‌ی دفتر تبلیغات رفتم و عضو شدم. عصرها به آن‌جا می‌رفتم و تا وقتی تعطیل می‌شد مطالعه می‌کردم. یک روز اطلاعیه‌ای دیدم و به بخش فرهنگی هنری دفتر مراجعه کردم تا در کلاس‌های تئاتر و نقد فیلم آن‌جا شرکت کنم. در آن‌جا با آقای حسن‌زاده آشنا شدم. ایشان اداره‌ی کتاب‌خانه‌ی بخش را به من سپرد. وقتی دید اهل مطالعه‌ام و دستی هم به قلم دارم با سلام بچه‌ها و بعد با پوپک پیوندم داد. تا چشم باز کردم دیدم علاوه بر اداره‌ی کتاب‌خانه، مسئول داستان سلام بچه‌ها و پوپک هم شده‌ام. همیشه آرزو داشتم کتاب‌دار یک کتاب‌خانه‌ی ادبی و هنری باشم و با مجله‌های کودک و نوجوان هم‌کاری داشته باشم. آقای حسن‌زاده فرشته‌ی مهربانی بود که مرا به آرزوهایم رساند.

* سلام بچه‌ها چه‌قدر در رشد قلم شما مؤثر بود؟

- تأثیرش غیر قابل انکار است. پیشنهاد می‌کنم بچه‌هایی که علاقه به نوشتن دارند با مجله‌های کودک و نوجوان مکاتبه و هم‌کاری داشته باشند. گرچه الآن که نوشته‌های خودم را در شماره‌های سال 72 سلام‌بچه‌ها می‌خوانم می‌بینم که به هنگام ورودم به سلام بچه‌ها یک نویسنده‌ی خوش‌قریحه بوده‌ام. سلام بچه‌ها به من امکان داد هم خودم جدی‌تر بنویسم و هم نوشته‌های بچه‌ها را به فراوانی بخوانم و طرحی عملی برای استفاده از مطالعات، تجربه‌ها و اندوخته‌هایم داشته باشم.

* کدام‌یک از نوشته‌های‌تان را که در مجله چاپ شده، بیش‌تر دوست دارید؟

- از میان داستان‌ها، عمو نوروز؛ از میان فیلم‌نامه‌ها، مسافر؛ از میان نقدها، نقد خانه‌ی عروسک نوشته‌ی کاترین مانسفیلد؛ از میان نمایش‌نامه‌ها، بیت‌الاحزان؛ مقاله‌های آموزشی گشایش داستان؛ داستان دنباله‌دار، تابستان دل‌پذیر؛ و از میان داستان‌های فانتزی و خیال‌انگیز که با عنوان پنجره‌ای به باغ خیال به چاپ می‌رسید، داستان دوست فضایی را بیش‌تر می‌پسندم. دو داستان جریان سیال ذهن هم نوشتم تا بچه‌ها با این نوع داستان آشنا شوند که راز برج و طوطی تو نام داشت. آن‌ها هم برایم خاطره انگیزند.

* آیا با مجلات دیگر هم هم‌کاری می‌کردید؟

- روی سلام بچه‌ها تعصب زیادی داشتم. می‌خواستم رشد کند و به بهترین مجله‌ی کشور تبدیل شود. تصمیم گرفتم تا کارهایم را سلام بچه‌ها چاپ می‌کند، برای مجله‌ی دیگری ارسال نکنم. گاهی به تهران می‌رفتم و به دفتر مجلاتی مانند کیهان بچه‌ها، سروش کودک و نوجوان و سوره‌ی نوجوان سرمی‌زدم؛ اما هیچ‌وقت به آن‌ها مطلب ندادم.

* کلاس‌های داستان‌نویسی را از چه زمانی شروع کردید؟

- پیش از آن‌که مسؤول داستان سلام‌بچه‌ها شوم، به پیشنهاد آقای حسن‌زاده در همان اتاقی که کتاب‌خانه بود دو کلاس داستان‌نویسی و فیلم‌نامه‌نویسی راه انداختم که چند نفری شرکت می‌کردند. در آن هفت سالی که مسؤول داستان سلام بچه‌ها و پوپک بودم، در کنار اداره‌ی کتاب‌خانه، علاقه‌مندان به داستان‌نویسی به کتاب‌خانه می‌آمدند و درباره‌ی داستان‌هایی که نوشته بودند حرف می‌زدیم.

در طی سال‌ها با ده‌ها نفر در محل کتاب‌خانه درباره‌ی داستان‌هایی که نوشته بودند صحبت می‌کردم. این ارتباط گاهی تا سال‌ها ادامه پیدا می‌کرد. از خوانندگان مجله نیز خیلی‌ها داستان می‌فرستادند که من هم در جواب برای‌شان نامه می‌فرستادم و پیشنهادهایی می‌دادم تا نوشته‌های‌شان بهتر شود، و این مکاتبه ادامه می‌یافت. اجازه بدهید نام نبرم. شایسته نیست از کسی به عنوان شاگرد یاد کنم. به قول طلبه‌ها، با هم مباحثه می‌کردیم.

* چرا دیگر در تحریریه‌ی سلام بچه‌ها نیستید؟

- برای سال‌هایی مجبور شدم در مقام معاون فرهنگی هنری دفتر تبلیغات خدمت کنم. هر چند کتاب‌خانه و مجله‌ی سلام بچه‌ها و پوپک هم زیرنظر این معاونت اداره می‌شد، دغدغه‌ی کارهای اجرایی و جلسه‌های بی‌پایان با مسؤولین مربوطه و در کنار آن سردبیری فصل‌نامه‌های شهرزاد و آفرینه، مرا از کتاب‌خانه و هم‌کاری مستقیم با سلام بچه‌ها و پوپک دور کرد؛ گرچه همیشه در کنارشان بودم و یاری‌شان می‌کردم.

* کمی درباره‌ی کتاب‌خانه‌ای که در آن بودید توضیح دهید.

- وقتی کتاب‌خانه را تحویل گرفتم در یک اتاق کوچک خلاصه شده بود. زمانی که تحویلش دادم تبدیل شده بود به کتاب‌خانه‌ی تخصصی ادبیات و هنر. بزرگانی از جمله هوشنگ مرادی‌کرمانی و مصطفی رحماندوست آن‌ را دیدند و تعریف و تمجید کردند. به آقای رحماندوست گفتم بعید است نام کتابی ببرید و ما نداشته باشیم. او نام کتابی را برد و گفت که در زمان سابق تنها یک بار ترجمه شده و چند نسخه از آن بیش‌تر نیست، ولی یکی‌اش را دارم. به رایانه که مراجعه کردیم دیدیم ما دو ترجمه از آن‌ را داریم. آقای رحماندوست خیلی تعجب کرد. او اصلاً از ترجمه‌ی دیگر آن اطلاع نداشت.

در شروع کارم کتاب‌خانه به دلیل کمبود فضا، به اتاقکی در زیرزمین کنار دست‌شویی‌ها منتقل شد. در جلسه‌ای که مسؤولین این دفتر بودند من چنین گفتم: «انگلیسی‌ها در زمان سابق برای جذب جوانان ما، مغازه‌های کنار سینما و پارک را اجاره می‌کردند و آجیل‌فروشی و ساندویچ‌فروشی راه می‌انداختند تا مشتری‌های جوان‌شان را به تور بزنند. من به شما تبریک می‌گویم که کتاب‌خانه را کنار دست‌شویی‌ها قرار داده‌اید؛ چون هر کس در روز یکی-دوبار مجبور است به دست‌شویی برود و هر بار چشمش به تابلوی کتاب‌خانه می‌افتد. سرانجام یک روز وقتی از دست‌شویی بیرون می‌آید و نفس راحتی می‌کشد با خودش می‌گوید خوب است سری به این کتاب‌خانه‌ی سر راه بزنیم و ببینیم چه خبر است.»

همه خندیدند و پس از مدتی ساختمان ما را عوض کردند و به مرور فضای کتاب‌خانه بهتر و بهتر شد. البته بعدها یک کتاب‌دار جدی و سخت‌کوش به کمک من آمد که در گسترش و نظم‌ کتاب‌خانه حرف اول را زد. او آقای شبستری است که هم‌اینک مدیریت آن‌ را بر عهده دارد.

* چرا این مقدار روی داستان وقت گذاشتید؟

- من از آن زمانی که دو- سه ساله بودم و ننه‌آقایم برایم قصه می‌گفت تا حالا به داستان علاقه دارم. به نظرم داستان کامل‌ترین محصول هنری است؛ حتی فیلم هم نمی‌تواند جای خالی آن را پر کند. شما وقتی داستان می‌خوانید، با کمک کلام مکتوب، در ذهن خودتان داستان را می‌بینید. این ویژگی را اگر هنرهای دیگر هم داشته باشند به خاطر داستانی است که اقتباس کرده‌اند.

هدف من از نویسندگی آن بود که بهترین داستان‌ها را بنویسم که هنوز هم دیر نشده است.

* مدتی است فعالیت نوشتاری شما کم شده، آیا به کار دیگری مشغول شده‌اید؟

- این‌طور نیست. گاهی دچار تنبلی شده‌ام و یا رمان‌هایی برای بزرگ‌ترها نوشته‌ام؛ اما داستان‌نویسی را رها نکرده‌ام. چند سالی هم به کارهای پژوهشی درباره‌ی قرآن مشغول بوده‌ام که کتاب «درون‌مایه‌ها و دست‌مایه‌های نمایشی در قرآن» از آن جمله است. بنابراین نوشتن را نیز رها نکرده‌ام.

* چه کتاب‌هایی زیر چاپ دارید؟

- رمانی است درباره‌ی سفر مقام معظم رهبری به یزد با نام «قایق‌راندن به اقیانوس» و یک رمان آموزشی درباره‌ی حجاب با نام «یک داستان پر‌مَلات».

* فکر می‌کنم داستان‌های زیادی از شما در سلام بچه‌ها چاپ شده است. قصد ندارید این داستان‌ها را به کتاب تبدیل کنید؟

- داستان‌های زیادی در سلام بچه‌ها دارم. با مختصری ویرایش می‌شود آن‌ها را به کتاب تبدیل کرد. اگر یک منشی پاره‌وقت داشتم یک‌ماهه این داستان‌ها را به صورت چند مجموعه آماده‌ی چاپ می‌کردم.

* به نظر شما بیش‌ترین ضعف‌های بچه‌ها در نوشتن چیست؟

- از باب مثال به چند ضعفی که معمولاً دیده می‌شود اشاره می‌کنم:

- روی انتخاب سوژه دقت نمی‌کنند.

- ماجراهایی را که از سر گذرانده‌اند و تجربه کرده‌اند به عنوان سوژه، پرورش نمی‌دهند.

- حال و حوصله‌ی بازنویسی را ندارند. نوشته‌های‌شان بیش‌تر شبیه گتره‌ای‌نویسی است. مثلاً اگر مقدمه‌چینی و نتیجه‌گیری‌اش را حذف کنند خیلی بهتر می‌شود.

- جاده‌ی دوستان‌شان خیلی باریک است. گاهی به اندازه‌ی لاستیک دوچرخه‌ای است که با آن به سرعت از جاده‌ی داستان می‌گذرند. باید از دوچرخه پیاده شوند و به دو طرف جاده نگاه کنند. نباید از روی ماجراها بلغزند و بروند. گاهی یک تکه توصیف و یا اشاره به جزییات صحنه، داستان را زنده می‌کند.

- طرح داستان را نمی‌نویسند و درباره‌ی بهتر شدنش مشورت نمی‌کنند.

- اگر عیبی از داستان‌شان گرفته شود می‌رنجند. درحالی‌که نقدهای کارشناسانه بهترین آموزگار یک نویسنده است.

- به هنگام نوشتن دچار احساسات‌زدگی می‌شوند. نویسنده حتی اگر مشغول نوشتن یک داستان خیلی خنده‌دار است نباید متانت خود را از دست بدهد، به لودگی دچار شود و قلیه را از مزه ببرد. در نخستین نگارش باید گیر ندهیم، راحت بنویسیم و جلو برویم. داستان که تمام شد باید داستان را مثل نان تازه بگذاریم هوایی بخورد و خنک شود، بعد باید به عنوان ویراستاری عبوس و نکته‌گیر به سراغش برویم و آن ‌را از آنچه اضافه و زاید است هرس کنیم و آنچه جایش خالی است اضافه کنیم.

- بچه‌ها معمولاً یک‌ساعته سوژه‌ای را برمی‌گزینند، بعد ده ساعت آن را می‌نویسند و با نوشته‌ی‌شان ور می‌روند و حاصل کار راضی‌شان نمی‌کند. بهتر است ده ساعت وقت را صرف اندیشیدن درباره‌ی سوژه و رسیدن به طرحی مطلوب کنند و آن‌گاه یک‌ساعته داستانش را بنویسند.

- در شروع کار، داستان‌های بلند می‌نویسند؛ درحالی‌که در این مرحله هرچه داستان‌های‌شان کوتاه‌تر باشد بهتر از پس آن برمی‌آیند.

- گاهی لازم است درباره‌ی سوژه‌ای که دست می‌گیرند مقداری مطالعه کنند تا اطلاعات غلط ندهند. مثلاً اگر می‌خواهند سفینه‌ای را راهی خورشید کنند باید از جنسی باشد که ذوب نشود.

- شخصیت‌های زیادی را در داستان به کار نگیرند. در شروع کار، دو-سه شخصیت در هر داستان کافی است.

- ادای نویسندگان دیگر را درنیاورند. راحت و خودمانی بنویسند.

- بعضی واژه‌ها و ترکیب‌ها را زیاد تکرار می‌کنند.

- خاطرات روزانه‌ی‌شان را نمی‌نویسند. بهترین تمرین مستمر برای نویسندگی، خاطره‌نویسی است. قاطی کردن یک مقدار تخیّل به خاطرات روزانه عیبی ندارد.

- گاهی درباره‌ی چیزهایی می‌نویسند که از حوزه‌ی تجربه و دانش آن‌ها بیرون است و عقل‌شان قد نمی‌دهد.

- گاهی می‌خواهند یک داستان تاریخی بنویسند، اما مقاله‌ای تاریخی می‌نویسند. گاهی می‌خواهند داستان علمی بنویسند، یک مقاله‌ی علمی می‌نویسند. نوشته‌ی‌شان قبل از هر چیز باید یک داستان باشد؛ یک داستان تاریخی، یک داستان علمی.

- به محض آن‌که داستان‌شان را نوشتند ارسال می‌کنند. نان برشته و تر و خشکی که از تنور بیرون می‌آید باید چند دقیقه باد بخورد. اگر نان برشته و تر و خشک را فوری توی نایلون بگذارند خمیر می‌شود. داستان را نباید داغ‌داغ برای مجله بفرستند. بگذارند یکی- دو هفته‌ای بگذرد. دوباره آن‌را بخوانند. اکنون کاستی‌های داستان خودش را تا حدی نشان می‌دهد. کاستی‌ها را اصلاح کنند و آن‌گاه به پست بسپارند.

- داستان‌های‌شان را آن‌قدر خوش‌خط بنویسند که هر مسؤول داستان بی‌حوصله‌ای رغبت کند آن ‌را بخواند. پشت و رو ننویسند. خط‌ها را فاصله دهند. برای دو طرف صفحه حاشیه‌ای درنظر بگیرند. علایم نگارشی را مراعات کنند.

- داستان که می‌خوانند تنها قصه را دنبال می‌کنند. اگر به زبان، توصیف، شخصیت‌پردازی، گفت‌وگوها و... دقت کنند می‌توانند آن‌چه را یاد می‌گیرند در نوشته‌های‌شان به کار ببرند.

فکر کنم این چند مورد فعلاً کافی باشد.

* چه توصیه‌ی کلیدی برای نوشتن دارید؟

- داستان‌های خوبی که به ماندگاری رسیده‌اند، بهترین آموزگار برای نویسندگان هستند؛ به شرط آن‌که روی آن‌ها کار کنیم. بهترین شیوه آن است که چند نوجوان علاقه‌مند به نویسندگی، داستانی را چند بار بخوانند و درباره‌ی زیبایی‌هایش نکته‌هایی را یادداشت کنند و بعد در این باره به گفت‌وگو بپردازند. به قول طلبه‌ها داستان‌ها را مباحثه کنند. مثلاً آن‌قدر درباره‌ی یک صحنه از داستان حرف بزنند که دیگر نکته‌ای به ذهن‌شان نرسد. اگر به این صورت راز و رمز زیبایی و ماندگاری یک داستان را کشف کنند می‌توانند همان‌ها را در نوشته‌های خودشان به کار بگیرند.

* کتاب خوب چه کتابی است؟

- کتابی است که از خواندنش لذت ببریم. تجربه‌های خودمان را در آینه‌ی آن واکاوی و بازیابی کنیم(1). بخواهیم آن کتاب را همیشه کنار دست‌مان داشته باشیم.

گاهی هوس کنیم دوباره آن‌ را بخوانیم. دوست داشته باشیم نویسنده‌اش را از نزدیک ببینیم و یک عکس یادگاری با او بگیریم.

* برای درمان دوری بچه‌ها از کتاب چه باید کرد؟

- باید آن‌ها را با کتاب آشتی داد. باید چنان از کتاب‌های جذّاب و خوب، جذّاب و خوب تعریف کرد که هوس کنند آن‌ها را بخوانند. اگر مزه‌ی کتاب خوب پای دندان بچه‌ها برود، از تلویزیون، اینترنت، ماهواره، فوتبال و پرسه زدن در خیابان می‌زنند و کتاب می‌خوانند.

* وضعیت کنونی ادبیات کودک و نوجوان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

- کتاب زیاد چاپ می‌شود؛ ولی کار شاخص و ماندگاری بین آن‌ها نمی‌بینم. شاید این یکی از نشانه‌های ضعف در تولید و مدیریت باشد نه ضعف در استعداد.

*  آثار کدام‌یک از نویسندگان را بیش‌تر می‌پسندید؟

- برخی از کتاب‌ها را خیلی دوست دارم و تعدادی انگشت‌شمار از نویسندگان را؛ اما مایل نیستم نام ببرم. در کتاب «گشایش داستان» به برخی از این نام‌ها اشاره‌هایی کرده‌ام.

* برای آینده چه برنامه‌ای دارید؟

می‌خواهم بیش‌تر و بهتر بنویسم. خیلی دلم می‌خواهد از وقتم بهتر استفاده کنم و به دانش و تجربه‌های مفیدم بیفزایم. می‌خواهم همیشه داستانی در دست نگارش داشته باشم. خیلی دوست دارم رمانی را سر وقت شروع کنم و سر وقت به پایان برسانم؛ ولی نمی‌دانم چطور است که در دقیقه‌ی نود، شروع می‌کنم و در پایان وقت اضافه تازه گشایش آن‌را نوشته‌ام. انگار یکی باید هلم دهد! این تنبلی و وسواس را توی داستان‌های کوتاه ندارم. شاید این مصاحبه باعث شود یکی بیاید و از روی علاقه بخواهد کمکم کند تا آنچه را در سلام بچه‌ها و پوپک نوشته‌ام به سروسامانی برسانم. در آن سال‌های طلایی آقای حسین سیدی و خانم محدثه رضایی یک جورهایی با حرف‌های‌شان تشویقم می‌کردند که بیش‌تر تلاش کنم و بنویسم. حالا جز آقای حسن‌زاده که همیشه و همیشه حامی و مشوق من بوده، کسی حس نوشتن را به من القا نمی‌کند.

* نظرتان درباره‌ی آسمانه؟

- آسمانه تخته‌ی پرشی است برای یادگرفتن پرواز. بچه‌های بااستعدادی که احساس می‌کنند بال‌های کوچک نویسندگی‌شان درآمده است، خوب است با آسمانه هم‌کاری کنند تا نرم‌نرمک به جمع نویسندگان سلام بچه‌ها بپیوندند. اگر پی‌گیر باشند و تصمیم بگیرند زود ناامید نشوند، به آرزوی‌شان که نویسنده و شاعر شدن است می‌رسند.

* یک حرف ویژه برای بچه‌های آسمانه؟

- خدای مهربان، هستی را جوری آفریده است که آسمان و زمین و فرشتگان به آدمیزاد کمک می‌کنند تا او به آرزوهایش برسد. هر قله‌ای دست‌یافتنی است؛ به شرط آن‌که به خدا اعتماد داشته باشید و تلاش کنید.

1) یعنی به ما امکان دهد خود را در آن کشف کنیم.

CAPTCHA Image