به یاد میآورم...
هِدر بِرنس
مترجم: مائده محتشمینژاد
چگونه بودی دیروز
دویدی به طرفم با خوشحالی
باز کردی بازوانت را
تکان داد
نسیمی مهربان
موهایت را
شستوشو دادم
خود را
در گرمی لبخندت
حالا تو ساکتی، هنوز
به یاد میآورم...
تمام عشق
هفتشهر عشق را هم که طی کنی
نمیرسی
شهری مانده است که
شرطِ شهرِ اول است
شرطِ حصنِ «لا اله الّا الله»
وِلایِ رضا
شهر هشتمیست که تمام عشق
نام دارد.
متینالسادات عربزاده- تهران
خلیج فارس
تا نام قشنگ تو
بر دامن ایران است
صد خانهی دشمن هم
از نام تو ویران است
گر خسته شود ماهی
از دامن زیبایت
لبریز شود صبرش
از نام شکیبایت
با سجدهی اقیانوس
خاموش شده فانوس
هر هالهی این فانوس
آید به رهت پابوس
ای مرغ قشنگ عشق
پرپر بزن از شادی
از حرمت این دریا
امروز تو آزادی
پریسا حیدری- 12 ساله- کرج
خاتون شعر من
روی لباس «آسمون»
خورشید و ماه نشستهاند
ستارههای مهربون
منجوقای شکستهاند
*
تنها نشسته با دلش
تو یه اتاق کاهگلی
میدوزه روی «اون» لباس
منجوقکای قلقلی!
*
با سوزن درخت کاج
با نخ انگور میدوزه
دستای اون زخمی میشه
و خیلی بدجور میسوزه
*
پنبهی ابر رو مثل گل
میدوزه روی پیرهنش
عطر گل و گلابیها
میشینه روی بدنش
*
خاتون شعر من، خودش
لباس کهنه پوشیده
دستای چون برگ گلش
حالا دیگه چروکیده
*
عینک تهاستکانی
روسری آبی داره
صورت رنگپریدهای
به رنگ مهتابی داره
*
صبح تا غروب رو پیرهنا
گلهای زیبا میکاره
تا که برای بچههاش
نون حلالی بیاره
*
غبطهی اون رو میخورن
خورشید و ماه آسمون
اونرو بههم نشون میدن
ستارههای مهربون!
آلاله جنیدی
ارسال نظر در مورد این مقاله