یک آدم، یک قصه/مرد نقطه‌ها لوییس بریل

نویسنده


 (14 دی، سال‌روز تولد لوییس بریل)

وقتی خانه‌های روستایی با سفال‌های قهوه‌ای را پشت‌سر بگذاری و از کنار کلیسای «سنت‌پیر» بگذری، به خیابان کوچکی می‌رسی که در گذشته «نال‌استریت» نام داشت. در انتهای این خیابان، خانه‌ای قدیمی جای دارد که هنوز استوار ایستاده و نشانی زیبا از معماری قرن هجدهم فرانسه به‌شمار می‌آید. سردر خانه تابلویی نصب شده است که به زبان انگلیسی و فرانسه این عبارت روی آن نقش شده است: روز چهارم ژانویه 1809 در این خانه پسری به دنیا آمد که «لوییس‌بریل» نام گرفت و بعدها خط ویژه‌ی نابینایان را اختراع کرد. او دروازه‌های دانش را به روی کسانی که توانایی دیدن نداشتند، گشود.

دوران کودکی

«سیمون مارین‌بریل» و «مونیک‌بارون» زوج روستایی ساده‌ای بودند که با شادی در کنار سه فرزندشان زندگی می‌کردند. «لوییس‌بریل» چهارمین فرزند خانواده بود که دو خواهر و یک برادر داشت. از آن‌جا که او یازده سال پس از «ماری» به دنیا آمد، از محبوبیت ویژه‌ای نزد پدرش برخوردار بود. کودک زیباروی خانواده بریل روز «هشتم ژانویه» در کلیسای «سنت‌پیر» غسل تعمید داده شد.

سال‌های کودکی او در فضای شلوغ خانه و بازی با خواهران و برادرانش سپری شد. پدرش سازنده‌ی افسار و زین اسب بود که این حرفه را از بیش از یک قرن پیش از نیاکانش به ارث برده بود. کارگاه پدر برای لوییس سه‌ساله جذابیت بسیاری داشت.

پدر، مرد خوشرویی بود، با آن‌ها شوخی می‌کرد و برای اسب‌های‌شان زین درست می‌کرد. «لوییس» کوچولو از دیدن دست‌های هنرمند پدر که چرم محکم را تسلیم خویش می‌کرد و از آن‌ها شکل جدیدی به‌وجود می‌آورد، لذت می‌برد. نظم موجود در کارگاه پدر، وی را مجذوب می‌کرد. «لوییس» از همان سنین کودکی می‌دانست که در آینده حرفه‌ی پدر را پیش می‌گیرد و پیش‌بند چرمی را به کمر می‌بندد. او یک روز از نبود پدر استفاده کرد و یک ابزار تیز را برداشت و با آن روی چرم سوراخی ایجاد کرد. از آن‌جا که دست‌های کودک، ناتوان و چرم بسیار محکم بود، ابزار از دستش رها شد و به یکی از چشم‌هایش اصابت کرد. والدینش با عجله او را نزد پزشک دهکده رساندند؛ امّا چشم او عفونت کرد. از آن‌جا که عمل جراحی برای چشم آسیب‌دیده صورت نگرفت، عفونت از طریق سلول بینایی به چشم دیگرش منتقل شد و نور دیده‌ی خانواده‌ی بریل در سن چهار سالگی بینایی هر دو چشمش را از دست داد.

دوران نوجوانی و ورود به تحصیل

دوران دبستان برای لوییس و دیگر هم‌سن و و سال‌هایش آغاز شد. کودک کنجکاو خانواده‌ی بریل به دنبال آموختن سواد بود و در این راه از کوچک‌ترین تلاشی فروگذار نمی‌کرد. پدر زمانی که لوییس 9 ساله شد، نامه‌ای برای وزیر نوشت و از او سؤال کرد این امر امکان‌پذیر است که فرزند نابینای او در مدرسه‌ی «رویال» پاریس که ویژه‌ی نابینایان بود، مشغول به تحصیل شود. مدتی طول کشید. به نظر می‌رسید هرگز پاسخی برای این نامه وجود نداشته باشد؛ امّا ناامیدی خانواده‌ی بریل دیری نپایید. وزیر، «لوییس» را برای شرکت در این مؤسسه برگزید. در این مکان، او به موفقیت‌های بسیاری دست یافت.

پس از مدتی، او خواندن را آموخت؛ امّا نگارش ناممکن می‌نمود. کلماتی را که لوییس می‌خواند، روی لایه‌ی صفحه برجسته شده بودند. از همین‌رو، می‌توانست با لمس، آن‌ها را بخواند؛ امّا نوشتن در مقایسه با خواندن بسیار دشوار بود. کودکان نابینا نمی‌توانستند کلمات را به صورت تکی درک کنند و این، در خواندن آن‌ها نیز مشکلاتی به‌وجود آورده بود. این لغات را به مدد فشار مفتول سیمی بر کاغذ به‌وجود می‌آوردند. از همین‌رو انجام چنین کاری از سوی دانش‌آموزان مقدور نبود. لوییس به سرعت دریافت نمی‌تواند هیچ چیزی برای خود بنویسد؛ چرا که برای هر کلمه نیاز به مفتول سیمی جداگانه داشت.

بزرگ‌ترین کشف

امّا رویدادی که در سال 1821 رقم خورد، زندگی او را به شدت دگرگون کرد. صبح یکی از روزهای سال 1821، مردی با لباس نظامی و در حالی که سیستمی در دست داشت، وارد حیاط مدرسه شد. او «چارلز باربیر» نام داشت که برای بازدید از مدرسه آمده بود. «باربیر» پس از ملاقات با مسؤولان و آموزگاران، سیستم اختراعی‌اش را معرفی کرد. این سیستم، نگارش شبانه نام داشت. او از این سیستم، برای انتقال پیام با دیگر کاپیتان‌ها استفاده می‌کرد. اعضای نظامی بدون این‌که نیاز به سخن گفتن داشته باشند، پیام‌های مخفی را شب هنگام در میدان‌های نبرد رد و بدل می‌کردند. این سیستم از 12 نقطه‌ی برجسته تشکیل شده بود که پس از تلفیق با یکدیگر صداهای گوناگونی به‌وجود می‌آوردند. متأسفانه سربازان نتوانستند از این سیستم استفاده‌ی مطلوبی کنند. از همین‌رو ارتش آن را نپذیرفت. دانش‌آموزان این سیستم را به کار گرفتند؛ امّا از آن‌جا که فاقد هجی کردن بود، آن را بسیار پیچیده یافتند. «لوییس» در آن زمان سیزده ساله بود و با الهام پذیرش از این سیستم، تحقیقاتی را درباره‌ی ارائه‌ی طرحی با طرح نقطه‌ی برجسته بر اساس حروف الفبا آغاز کرد. او شش ماه صرف این طرح کرد و سرانجام به سیستم شش‌نقطه‌ای دست یافت. دانش‌آموزان از این سیستم به گرمی استقبال کردند؛ امّا آموزگاران در سال 1826 آن را ناکارآمد دانستند. با توجه به این‌که آن‌ها بینا بودند، نمی‌توانستند سیستم نوشتاری را تصور کنند که توانایی خواندنش را نداشته باشند. آن‌ها تا جایی پیشروی کردند که دانش‌آموزان دیگر را از استفاده‌ی سیستم «بریل» منع کردند. این امر به پشتکار «بریل» افزود و او در سال 1827 اوّلین کتاب را با این سیستم به چاپ رساند. دانش‌آموزان دیگر نیز با مشاهده‌ی موفقیت‌های او مصمم به یادگیری شدند و این کار را در خفا انجام می‌دادند. رفته‌رفته معلمان نیز پذیرای این سیستم شدند. پس از مدتی به معلم مدرسه‌ای که سال‌ها در آن‌جا شاگردی کرده بود، تبدیل شد.

وداع

متأسفانه لوییس آن‌قدر عمر نکرد که به‌بار نشستن تلاش‌هایش را در سرتاسر دنیا به نظاره بنشیند. در همان مدرسه، او به بیماری سل مبتلا شد. این بیماری اوّلین نشانه‌هایش را زمانی بروز داد که لوییس در سن 26 سالگی مشتاقانه درصدد تجربه‌ی زیبایی‌های زندگی بود. اوایل دسامبر 1851 با خونریزی معده‌ی او هم‌راه شد و روز‌به‌روز حالش وخیم‌تر می‌شد. به امید این‌که خانه‌ی قدیمی‌ آرامش دوران کودکی را به وی بازگرداند، راه زادگاهش را پیش گرفت. خانه‌ی کهنسال خانواده‌ی «بریل» در روز ششم ژانویه 1852 در غمی سنگین فرو رفت. او در سن 43 سالگی غریبانه چشم از جهان فرو بست. خانواده‌اش بیمناک بودند که با درگذشت او، سیستم اختراعی‌اش به فراموشی سپرده شود؛ امّا چهار تن از دوستانش اقدام به تأسیس سازمانی برای حمایت از ادبیات افراد نابینا کردند. رفته‌رفته بر تعداد آن‌ها افزوده شد و در سال 1890 «بریل» به عنوان سیستم نگارشی و خواندنی رسمی نابینایان جهان معرفی شد.

اکنون سوزن‌هایی که سپیدی کاغذ را می‌شکافند، میان میلیون‌ها نابینا در سرتاسر جهان پل می‌زنند. واژه‌ها در قالب نقطه‌هایی برجسته و فرو رفته شکل می‌گیرند و راز جاودانگی نام «لوییس‌بریل»‌را در سرتاسر جهان رقم می‌زنند.

CAPTCHA Image