نویسنده

دیدار ارواح با آشنایان

اسکروج درِ خانه را با کلید باز کرد. بعد وارد خانه شد و شمعی را روشن کرد. سپس به طبقه‌ی بالا و اتاقش رفت. قبل از این‌که درِ سنگین خانه را ببندد، گشتی در اتاق‌ها زد و از اتاق پذیرایی به اتاق خواب و بعد به انباری رفت تا ببیند همه چیز مرتب است یا نه. همه چیز مرتب بود و هیچ کس زیر میز یا تخت پنهان نشده بود.

شعله‌ی بخاری دیواری ضعیف بود. اسکروج درِ خانه‌اش را بست و قفل کرد. بعد رفت و کنار آتش نشست. ناگهان صدایی از طبقه‌ی پایین آمد. انگار کسی زنجیری را بر زمین می‌کشید! صدای زنجیر نزدیک و نزدیک‌تر شد. ظاهراً کسی در حال بالا آمدن از پله‌ها بود و یک‌راست به طرف در اتاق او می‌آمد.

اسکروج گفت: «نه، مزخرف است. باور نمی‌کنم.»

چیزی از درِ سنگین‌ خانه‌اش گذشت و پا به اتاق اسکروج گذاشت. شعله‌ی آتش که داشت فروکش می‌کرد ناگهان زیاد شد.

مارلی بود. مثل همیشه و آن زمانی که زنده بود، لباس پوشیده بود...

اسکروج با لحن خشکی گفت: «خب، چه می‌خواهی؟»

مارلی گفت: «خیلی چیزها.»

بله، صدا، صدای مارلی بود.

اسکروج پرسید: «تو کی هستی؟»

- بپرس کی بودم.

- خیلی خب، تو کی بودی؟

روح مارلی گفت: «وقتی زنده بودم جی کب مارلی بودم؛ اما حتماً حرفم را باور نمی‌کنی.»

- نه باور نمی‌کنم.

- تو به چشم‌هایت هم اعتماد نداری.

اسکروج گفت: «نه ندارم. من هیچ‌وقت به چشمانم اعتماد نداشته‌ام...»

روح با شنیدن این حرف‌ها صیحه‌ی وحشت‌ناکی کشید و زنجیرش را با صدایی ترس‌ناک تکان داد. سپس پارچه‌ای را که به دور سرش بسته بود باز کرد و دهانش مثل دهان مرده‌ها باز ماند...

اسکروج گفت: «... چرا باید ارواح مرده‌ها روی زمین راه بروند و یکی از آن‌ها بیاید سراغ من؟»

روح گفت: «هر کسی باید در زمان زنده بودنش با آشنایان خود رفت و آمد کند و در غم و شادی‌های آن‌ها شریک باشد؛ اما اگر کسی در زندگی این کارها را نکرده باشد، پس از مرگ، روحش باید در دنیا سرگردان و شاهد غم‌ها و شادی‌هایی باشد که دیگر نمی‌تواند در آن‌ها شریک باشد...»(1)

***

این بخشی از قصه‌ی سرود کریسمس، اثر چارلز دیکنز است.

آیا می‌توان چنین قصه‌ای را باور کرد؟

آیا امکان دارد روح کسی پس از مرگش به این جهان بیاید و با آدم‌هایی که هنوز عمرشان بر دنیاست سخن بگوید؟

آیا اگر قرار باشد روح کسی به این دنیا بیاید حتماً باید مثل روح مارلی از پله‌ها بالا بیاید؟

بر فرض که روحی از آن جهان به این جهان بیاید، آیا حتماً بایستی شعله‌ی رو به زوال آتش را برافروخته نگه دارد؟

آیا روح صیحه‌ی وحشت‌ناک می‌کشد؟

آیا ممکن است روح، زنجیر به دست یا پاهایش بسته باشد و زنجیرش را با صدای وحشت‌ناکی تکان بدهد؟

همه‌ی این‌ها پرسش‌هایی است که در برابر خواننده‌ی سرود کریسمس مطرح است. به راستی چه کسی باید به این پرسش‌ها پاسخ بدهد؟ نویسنده؟ نویسنده‌ی قصه‌، «چارلز دیکنز» هیچ‌گاه خودش را موظف نمی‌داند و شاید وظیفه‌ی داستان‌نویس هم نباشد که به چنین پرسش‌هایی پاسخ دهد. او با استفاده از تخیلش قصه‌ای می‌آفریند که مواد و مصالح آن آمیزه‌ای از واقعیت و خیال است.

آنچه چارلز دیکنز به عنوان یک انسان در جامعه‌اش دیده مسائلی همچون اصل مرگ، دفن مردگان، دیدن خواب مردگان و مانند آن است، و آنچه به عنوان باور به آن اعتقاد داشته مسأله‌ی وجود روح، زنده بودن روح مردگان پس از مرگ و تأثیر رفتارهای خوب و بد در سرنوشت آینده‌ی انسان است؛ اما این که روح مرده‌ای در برابر زندگان ظاهر شود، زنجیر به پا داشته باشد، فریاد هول‌ناکی بزند و به زندگان نصیحت کند چیزی است که نویسنده از تخیل خود کمک گرفته و با درآمیختن همه‌ی این‌ها با یک‌دیگر این قصه را پدید آورده است.

به راستی کدام یک از مسائلی که دیکنز در قصه‌اش به کار گرفته واقعی و کدام یک خیالی است؟ و آیا اصولاً مرز بین واقعیت و خیال در این قصه قابل تشخیص است؟

بدون شک اگر بپذیریم که روح مستقل از جسم هم می‌تواند وجود داشته باشد، اکنون این پرسش مطرح می‌شود که این روح مستقل را چگونه و با چه ابزاری می‌توان مشاهده کرد؟

از آن‌جا که روح جسم نیست و همچون جسم ذرّاتی ندارد تا به اتم‌هایی قابل تجزیه باشد، بنابراین نه با چشم معمولی و نه با هیچ چشم مسلحی قابل رؤیت نخواهد بود.

بنابراین اگر دانش‌مندی فیزیولوژیست ادعا کند که من بدن مرده‌ای را تشریح کردم و چیزی به نام روح زیر چاقوی جراحی مشاهده نکردم موضوع را خیلی جدی نگیرید و تنها با لبخندی از کنار آن بگذرید؛ و اگر از راز لبخند شما پرسید با احترام به او بگویید: «اگر محبت، احساس و دانش را زیر چاقوی جراحی احساس کردی، روح را نیز احساس خواهی کرد.»

شناختن موضوعات مرتبط با روح به دانش‌هایی فراتر از دانش‌های زمینی نیازمند است.

دانش‌های زمینی چه علوم انسانی و چه تجربی و حتی ریاضی همه زاییده‌ی اندیشه‌ی انسان و دارای ویژگی محدودیت هستند. اگر بپذیریم دانش انسان هر اندازه هم که فراوان باشد، باز هم محدود است. پس اندیشه‌ی محدود انسان چگونه می‌تواند از همه‌ی جوانب موضوع‌هایی که به آن احاطه ندارد سر درآورد؟

اگر چند مورچه در یک توپ باشند و توپ در یک کشتی و کشتی در دریا حرکت کند، اگر برای مورچه‌هایی که در توپ هستند پرسش‌هایی مطرح شود، مثل این که چرا این توپ تکان می‌خورد؟ ما مورچه‌ها در این کره ایستاده‌ایم یا داریم به جایی حرکت می‌کنیم؟ مبدأ و مقصد حرکت کجاست؟ آیا مورچه‌ها بدون این‌که از دنیای محدود توپ بیرون بیایند می‌توانند درباره‌ی مسائلی که بیرون از توپ می‌گذرد داوریِ درستی داشته باشند؟ آیا می‌توانند درباره‌ی مورچه‌هایی که بیرون از توپ هستند نظر درستی بدهند؟

چارلز دیکنز و همه‌ی کسانی که قصه‌ی ارواح نوشته‌اند یا درباره‌ی روح تحقیق کرده‌اند، همچون مورچگانی هستند که از درون توپ دنیای مادی به بیرون آن نگاه می‌کنند. بی‌گمان همه‌ی حرف‌هایی که می‌زنند، حتی اگر راست هم باشد، قابل اثبات نیست. تنها راه اطمینان‌بخش آن است که یا خود ما با ارواح مردگان ارتباط پیدا کنیم-ارتباط واقعی نه خیالی- با بیرون رفتن از توپ دنیای مادی، و یا از کسانی که از بیرون توپ دنیا به آن نگاه می‌کنند واقعیت ارتباط با ارواح را بشنویم. آیا چنین کسانی وجود دارند؟

بی‌شک کتاب‌های آسمانی راستین یکی از این منابع اطمینان‌بخش هستند. قرآن از کسانی یاد می‌کند که پس از مرگ‌شان سعی کردند آرزوهای‌شان را برای کسانی که هنوز نمرده بودند بیان کنند و از آنچه در آن جهان دیده‌اند به آن‌ها خبر دهند.

یکی از آن‌ها حبیب نجار است. او کسی بود که در زمان حضرت عیسی(ع) می‌زیست. وی با دشمنان حضرت  عیسی(ع) مبارزه کرد، تا پای جان در راه عقیده و‌ آرمانش ایستاد و در آخر در راه رساندن پیام دین جان باخت. قرآن گزارشی از پس از مرگش را یادآوری می‌کند:

«به او گفته شد: «به بهشت وارد شو.» گفت: «کاش قومم می‌دانستند که پروردگارم مرا بخشید و مرا از گرامیان قرار داد.» (یس/26و27)

از آن‌جا که قیامت هنوز برپا نشده است، معلوم می‌شود که منظور از بهشتی که وی در آن راه یافت همان بهشت در دنیای برزخ است.

در آن‌جا وی آرزو کرد ای کاش قومش می‌دانستند که پروردگار او را بخشیده و از گرامیانش قرار داده است. آیا قوم وی سخن وی را شنیدند و توانستند به آرزوی او پی ببرند؟ قرآن در این‌باره سخنی نمی‌گوید.

اما کسانی که دانش قرآن نزد آنان است و دانش‌ آن‌ها به آسمان‌ پیوند خورده است، درباره‌ی ارتباط ارواح مردگان پس از مرگ‌شان با اقوام و خویشان‌شان مسأله را کاملاً روشن کرده‌اند.

روزی پیامبر(ص) درباره‌ی روح مؤمنان و آمدن آن‌ها پس از مرگ به خانه‌هایی که در آن زندگی می‌کرده‌اند گفت‌وگو می‌کردند. فرمودند:

«روح مؤمنان، روزهای جمعه در آسمان دنیا در برابر خانه‌ها و اتاق‌های‌شان می‌آیند. هر یک از آن‌ها با صدایی اندوه‌ناک و گریه‌آلود می‌گویند: «همسر من، فرزندان من، پدر و مادر من، بستگان من، با ببخش از دارایی که داشتیم بر ما رحم آورید. با بخشیدن درهمی پول(به انسانی نیازمند) یا دادن قرصی نان(به انسانی گرسنه) یا (پوشاندن) جامه‌ای به انسانی برهنه بر ما رحم آورید تا خدا نیز از جامه‌های بهشتی به شما بپوشاند...»

پیامبر(ص) آن‌گاه فرمودند: «اینان برادران شما بودند.» آن‌ها با خود می‌گویند: «اگر از آنچه در دنیا داشتیم به نیازمندان می‌بخشیدیم امروز به بخشش شما نیازی نداشتیم.»

آن‌ها با حسرت و پشیمانی باز می‌گردند و می‌گویند: «به صدقه دادن برای مردگان شتاب کنید.» (مستدرک‌الوسائل، ج2، ص484)

بر اساس این سخن پیامبر(ص):

1- روح عده‌ای از مؤمنان پس از مرگ به این دنیا آمده و به خانه‌ها‌ی‌شان سر می‌زنند.

2- نگاه آن‌ها به همسران، فرزندان و بستگان‌شان می‌افتد و از آن‌ها درخواست کمک می‌کنند.

3- درخواست کمک از سوی آن‌ها به خاطر آن است که وقتی آن‌ها در دنیا بوده‌اند از دارایی خود به نیازمندان نداده‌اند و حالا حسرت و افسوس آن را می‌خورند.

4- اگر بستگان‌شان از دارایی آن‌ها برای آن‌ها صدقه بدهند، آن‌ها در آن جهان از این صدقه بهره‌مند می‌شوند.

5- دیدار ارواح با خانه و خانواده‌های‌شان همیشه نیست، بلکه در زمان‌های خاصی (روزهای جمعه) است.

در سخنی دیگر، اسحاق فرزند عمار از امام موسی کاظم(ع) می‌پرسد: «کسی که مرده است می‌تواند خانواده‌اش را زیارت کند؟» فرمود: «آری.» اسحاق پرسید: «کی؟» فرمود: «به اندازه‌ی جایگاه و موقعیتی که دارد. روزهای جمعه یا در ماه یا سال.»

از سخن امام موسی کاظم(ع) چند نکته روشن می‌شود:

1- مردگان می‌توانند به زیارت خانواده‌ی خود بروند.

2- مدت زیارت آن‌ها بستگی به موقعیت و جایگاه آن‌ها دارد. بعضی از آن‌ها روزهای جمعه می‌توانند به دیدار خانواده‌های‌شان بروند، بعضی دیگر به‌طور ماهانه و برخی فقط سالی یک‌بار. پرسش دیگری که در این‌جا مطرح می‌شود این است که آن‌ها چگونه و به چه شکلی به دیدار خانه‌ها و خانواده‌های‌شان می‌آیند. مسلماً آمدن آن‌ها با بدن‌های دنیایی‌شان نیست؛ چون بدن‌ها در قبرهای‌شان قرار دارد. پس آمدن آن‌ها باید به گونه‌ی دیگری باشد.

امام کاظم(ع) در این‌باره هم سخن روشنگرانه‌ای دارد. وقتی اسحاق از امام کاظم(ع) می‌پرسد آن‌ها به چه صورتی سراغ خانواده‌های‌شان می‌آیند، امام پاسخ می‌دهد: «در صورت پرنده‌ای سبکبال بر دیوار می‌نشیند و از احوال خانواده‌اش باخبر می‌شود.»

منظور از پرنده چیست؟ آیا آن‌ها واقعاً به شکل مرغی که بر بام دیوار یا درخت می‌نشینند به خانه‌های‌شان سر می‌زنند؟ آیا وقتی گه‌گاه پرندگانی همچون کبوتر یا گنجشک یا یاکریم بر بام یا دیوار می‌نشینند می‌توان گفت یکی از آن‌ها روح پدربزرگ یا مادربزرگ درگذشته‌ی ما بوده است؟

مسلماً چنین نیست؛ زیرا روح، جسم نیست تا به شکل کبوتر و قناری و مانند آن درآید. منظور امام کاظم(ع) از پرنده به گفته‌ی یکی از عالمان(2)، سبکبالی پرنده است؛ یعنی همان گونه که مرغ به آسانی بر شاخه یا دیوار یا بام می‌نشیند و برمی‌خیزد و در دل آسمان اوج می‌گیرد، یک لحظه‌ این‌جاست و لحظه‌ای دیگر جایی دیگر، روح مردگان نیز این‌چنین است. نرم و سبکبال می‌آیند، خبر می‌گیرند و همچون پرنده‌ای پر می‌کشند و باز می‌گردند.

پرسش دیگری که مطرح می‌شود این است که چه خبرهایی برای مردگان خوش‌آیند و چه خبرهایی ناراحت‌کننده است؟

امام کاظم(ع) در ادامه‌ی همان سخن می‌فرماید: «اگر ببینند که خانواده‌ی‌شان به خیر و خوبی هستند، خوش‌حال می‌شوند؛ و اگر آن‌ها را در حال گرفتاری ببینند، اندوهگین می‌شوند.» (الکافی، ج3، ص231)

در روایت دیگری از امام کاظم(ع) می‌پرسند مردگان چند وقت یک بار به دیدار خانه‌های‌شان می‌آیند؟

فرمودند: «به مقدار کارهای خوب‌شان. برخی از آن‌ها هر روز می‌آیند. بعضی از آن‌ها دو روز یک‌بار، بعضی دیگر سه روز یک بار، کم‌ترین آن‌ها دست‌کم روزهای جمعه به دیدار خانواده‌‌ی‌شان می‌آیند.» پرسیدم: «در چه هنگامی از روز؟» فرمود: «در وقتی همچون زوال خورشید (منظور هنگام ظهر است که خورشید به سمت مغرب می‌رود).» پرسیدم: «به چه شکلی؟»

فرمود: «همچون مرغی سبکبال مثل گنجشک یا کوچک‌تر از آن. خداوند با او فرشته‌ای را نیز روانه می‌کند تا خوبی‌ها را به او نشان دهد؛ و اگر بدی دید، بر او بپوشاند تا با خوبی و خوشی بازگردد.» (الکافی، ج3، ص231)

تا این‌جا دانستیم مردگان می‌توانند از اخبار این جهان آگاه گردند؛ اما خانواده‌ها چطور؟ آیا آن‌ها نیز می‌توانند از حال خانواده‌های‌شان که از دنیا رفته‌اند باخبر گردند؟

آیا فرزندان و نوه‌ها می‌توانند با روح پدران و مادران یا پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های‌شان که از دنیا رفته‌اند مرتبط شده و از حال‌ آنان باخبر گردند؟

پاسخ این پرسش بماند برای بعد که به خواست خدا به بررسی دیدار آشنایان با ارواح بستگان‌شان خواهیم پرداخت. تا جلسه‌ای دیگر، روحی دیگر و تشریحی دیگر، بدرود!

1) سرود کریسمس، چارلز دیکنز، ترجمه‌ی محسن سلیمانی، چ اول، نشر افق.

2) معادشناسی، علامه سیدمحمدحسین طهرانی، ج سوّم، ص223، چ یازدهم، انتشارات علامه طباطبائی.

CAPTCHA Image