نویسنده
نغمهسرای محرم
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است» این مطلع همان ترکیببند 12 قسمتی معروف «محتشم کاشانی» است. همان شعرهایی که انگار دیگر با حال و هوای محرم و صفر هر ایرانی گره خورده است. شاید کمتر ایرانیای عاشق اباعبدالله پیدا شود که چند بیتی از آن را از حفظ نباشد. محتشم، آنقدر زیبا حال و هوای پر شور و نوای روزهای عزای سیدالشهدا را به نظم کشید که خیلی زود با دلهای عاشق محرم، عجین شد و برای همیشه رنگ ماندگاری گرفت. شغل اصلیاش البته نه شاعری بود و نه مداحی؛ اما انگار هنر، در خون اهالی کاشان است؛ از هر نوعش. از شاعری سهراب و محتشم و ملّاحبیب گرفته تا نقاشها و معمارها و خطاطهایی که هر یک نام و آوازه برای خودشان و شهرشان دست و پاکردهاند. عاشقی محتشم اما، طور دیگری بود که اینگونه شعرهایش، بر کتبیهها نقش و در دلها ماندگار شد.
دوران محتشم
ایرانیها از همان اول، به حضرت علی(ع) ارادت داشتند؛ اما دست روزگار حاکمانشان را خلاف ارادت آنها میگمارد. هر چند از وقتی الجایتو، پادشاه مغول، به دست علامهی حلی شیعه شده بود، مردم راحتتر مذهبشان را نشان میدادند، صفویان و اول از همهی آنها شاهاسماعیل اول که روی کار آمدند، شیعه، مذهب، اصلی و رسمی کشور شد. از روز هجرت رسول خدا، 905 سال میگذشت. آن روزها هم روزهای حکومت صفویان بود و نوبت، نوبت شاهطهماسب اول. خانوادهی «خواجه میراحمد نراقی» را بیشتر کاشانیها میشناختند. او، هم تاجر بود و هم هنرمند. وضع مالیشان هم بد نبود. «کمالالدین علی» هم که به دنیا آمد، از همان اول معلوم بود که مثل پدر میخواهد اهل هنر شود. هنوز خواندن و نوشتنش را کامل یاد نگرفته بود که دست از کتابهای شعر پدر برنمیداشت. همراه او به مجالس موعظه و شعر میرفت و اشعار آنها را حفظ میکرد. کمی که بزرگتر شد، حجرهی بزازی پدرش را اداره میکرد. گاهی پارچههای کاشان را به برادرش «عبدالغنی» میداد تا در تجارتهای هند و چین برایش بفروشد و گاهی پارچههای آنجا را از او میخرید.
شمسالشعرا
کار کمالالدین در شاعری بالا گرفته بود. او فنون شاعری را از صدقی استرآباد یاد گرفته بود. خودش شعر میسرود و حالا دیگر به «محتشم» معروف شده بود. اشعار شعرای قدیم را میخواند؛ اما نه فقط برای خواندن، بلکه نقد و بررسی و مطالعهی کارشناسی هم میکرد. طولی نکشید که آوازهاش در دربار شاهطهماسب هم پیچید و شعرهایش در آنجا هم پرطرفدار شد. گاهی هم شعرهایی در مدح پادشاهان زمانش، از جمله همین شاهطهماسب میسرود، هر چند شاه، زیاد از آنها استقبال نمیکرد. سفارش او به شاعران، به خصوص محتشم، این بود که بیشتر در رثای اولیای خدا زبان به نظم باز کنند. شعرهای محتشم، هر بار که به دربار شاه در اصفهان، که آن روزها مقر حکومت صفویان بود، میرسید، تحسین دربار و شاعران را بیش از پیش برمیانگیخت. شاه طهماسب، بارها به خاطر شعرهای زیبای محتشم در مدح و منقبت امیرالمؤمنین(ع)، به او صله داده بود. حالا دیگر او «شمسالشعرای کاشانی» لقب گرفته بود.
باز این چه شورش است...
در یکی از سفرهای که عبدالغنی، برادر کمالالدین، به مکه میرفت، از دنیا رفت. محتشم عاشق برادرش بود. آنقدر که حتی وقتی او در سفر هم بود، جای خالی او را با اشک پرمیکرد، چه برسد به حالا که دیگر برای همیشه از پیش او رفته بود. طبع محتشم، در عزای برادرش، به جوش آمده بود و شعری بلند برایش سروده بود. گاهی شعرها را با خاطرات برادرانهاش جمع میزد و برای خودش مرثیه میخواند و عزا میگرفت. یکی از همان شبها بود؛ همان شبهایی که محتشم، با چشمهای خیس از فراغ برادرش به خواب میرفت. انگار تا این خواب را نمیدید، دلش آرام نمیشد؛ خواب مولایش علی را. امیرالمؤمنین(ع) که به خواب او آمده بودند، از او اینگونه پرسیدند: «تو که اینگونه زیبا در مرثیهی برادرت، شعر تعزیت سرودهای، چرا غم فرزندم حسین(ع) را به نظم نمیکشی؟» محتشم عرض کرد: «مولای من! من و برادرم کجا و مصیبت فرزندت حسین! مصیبتی که بزرگیاش در اسلام بینظیر است، از حد و حصر زبان من خارج است. اصلاً آنقدر وسیع است که نمیدانم از کجا باید شروع کنم!» و میشنید که مولایش زیر لب، او را چگونه راه میاندازد: «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» همین مصرع کافی تا التهاب، سراپای محتشم را فرا بگیرد و خاکستر از روی آتشهای دلسوختهاش کنار بزند. از خواب بیدار شد. پریشان بود. انگار هیچ چیز غیر از سرودن، جان تشنهاش را سیراب نمیکرد! اشک میریخت و میسرود... «باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است/ باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین/ بینفخ صور خواسته تا عرش اعظم است...» بندها را یکی پس از دیگری سرود. بندهایی که هر کدام هفت تا 10 بیت داشتند و هر بیت برای خودش مرثیهای کامل بود.
هنوز میسرود. «چون خون ز حلق تشنهی او بر زمین رسید/ جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید» محتشم فهمیده بود که عالم و آدم از غم امام حسین(ع) و یارانش میسوزند؛ حتی خود خدا. برای همین بیت آخر همین بیت را با این مصرع شروع کرد: «هست از ملال گر چه برای ذات ذوالجلال» اما نتوانست ادامه دهد. هم میخواست غم خدا را به نظم بکشد، هم میخواست چیزی نگوید که در شأن خدا نباشد. هر چه فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. «این شعر باید عالی تمام شود، حیف است ابتر بماند. یا صاحبالزمان، یاریام کن!» این را که گفت، چشمهایش را آهسته روی هم گذاشت و آرامش سراسر وجودش را پر کرد و سرود: «او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال» 12 بند سرود. دوازده بندی که هر کدام برای خودش دنیایی حرف دارد و برای آتش زدن دل عالمی کافی است. گاهی کشتی رحمتی را که پیامبر(ص) توصیهاش کرده بود شکسته و زخمی سرود: «کشتی شکستخوردهی طوفان کربلا/ در خاک و خون تپیده به میدان کربلا/ گر چشم روزگار برو زار میگریست/ خون میچکید از سر ایوان کربلا...» گاهی به زبان به نفرین عالمی کرد که قرار است بینور چشم پیامبر(ص) برقرار باشد: «کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی/ وین خرگه بلند ستون، بیستون شدی/ کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک/ جان جهانیان همه از تن برون شدی...» و گاهی برای دل رنجدیدهی بانوی کربلا، زینب کبری(س) درد دل میکرد: «این کشتهی فتاده به هامون حسین توست/ وین سیل دست و پا زده در خون حسین توست/ این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی/ دود از زمین رسانده به گردون حسین توست...» و در بند آخر با همهی اینها، عجزش را از توصیف بیان کرد که: «خاموش محتشم که دل سنگ آب شد/ بنیاد صبر و خانهی طاقت خراب شد/ خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک/ مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد...»
مکتب وقوع
شعر محتشم، آنقدر روان و ساده بود که هیچکس را، از بیسواد و باسواد، برای لذت بردن به زحمت نینداخت. برای همین هم بیش از 200 شاعر تا به حال سعی کردهاند تا شعرهایشان را مانند محتشم بسرایند تا موفقتر باشند. شاعران بسیاری پس از محتشم تاکنون از ترکیببندهای او در شعرها و نوحههایشان سود بردهاند. غیر از اینکه شاگردان زیادی مثل «تقیالدین محمد حسینی صاحب «خلاصةالشعار»، صرفی ساوجی، وحشتی جوشقانی و حسرتی کاشانی» را پرورش داد. سبک او، در بیشتر شعرهایش، سبک «مکتب وقوع» بود. مکتب وقوع به سَبکی از شعر فارسی گفته میشود که از اواخر قرن نهم تا اوایل قرن یازدهم رواج داشت. ویژگی اشعار وقوعی، سادگی، کاربرد اصطلاحات و زبان عامیانه و بیان صریح و بیپیرایهی وقایعی است که بین عاشق و معشوق میگذرد. محتشم کاشانی، وحشی بافقی، لسانی شیرازی، اهلی شیرازی، فغانی شیرازی، اشرف جهان قزوینی، هلالی جغتایی و لحافدوز همدانی، در سرودن اشعار وقوعی مشهورند.
﷼
محتشم، سالهای آخر قرن دهم هجری را از درد پا رنج میبرد. او فرزندی هم نداشت. برای همین یکی از شاگردانش آثار او را برایش جمع کرد تا این شش کتاب یعنی «غزلیات، قصاید، قطعات، رباعیات، مثنویات و ترکیببندها» از او به جای بماند. سرانجام در سال 996 مرثیهسرای امام حسین(ع) چشم از این دیار فرو بست و به آغوش مولایش پناه برد. آرامگاه او در کاشان و در محلهی محتشم است.
ارسال نظر در مورد این مقاله