نویسنده
حضرت رقیه(س)
با آغاز قیام امام حسین(ع) حضرت رقیه(س) به همراه پدر و دیگر بستگانش، در 28 رجب سال 60 هجری قمری از مدینه به سوی مکهی مکرمه روانه میشود. این دورهی زمانی، نقطهی آغاز نخستین و آخرین و بزرگترین رویداد در زندگی حضرت رقیه(س) به شمار میرود. کاروان شبانه راه مدینه را در پیش گرفت و در سوم شعبان به مکه رسید و سپس رهسپار کربلا شد.
***
سه سالگیاش عطر باران دارد و طنین دریا.
سه سالگیاش آینهی عشق و حضور و مهربانی است.
بود تا آفتاب دلیل تابش داشته باشد و زمین به دور مدار مظلومیتش بگردد.
بود تا کربلا از ترنم گامهایش بهشت شود و ستارهها در چشمان کودکانهاش جا گیرند.
بود تا تنهایی پدر اندکی التیام یابد.
***
آخرین دیدار امام حسین(ع) با خانوادهاش یکی از تأثر برانگیزترین صحنههای تاریخ کربلاست.
ولی غمانگیزترین صحنه، وداع حضرت با دختر سهسالهاش رقیه(س) است.
هلالبننافع از سربازان دشمن میگوید:
«من پیشاپیش صف جنگجویان لشکر عمر سعد ایستاده بودم. دیدم امام حسین(ع) برای وداع به طرف خیمهها رفت. دخترکی سهساله را دیدم که با پاهای لرزان به سوی حسین(ع) میدوید. دخترک خود را به او رسانید، دامن او را گرفت و گفت: «پدر جان، مرا ببین که چه قدر تشنهام!»
شنیدن این جمله از دخترکی خسته، تشنه و ناامید برای امام حسین(ع) چونان نمکی بر زخم بود. آن حضرت با چشمان گریان دختر کوچکش را در آغوش گرفت و گفت: «دخترم! خدا تو را سیراب میکند که من بر او توکل کردهام.»
من از همرزمانم پرسیدم این دخترک چه نسبتی با حسین(ع) داشت؟ گفتند: «او رقیه دختر سهسالهی حسین است.»
(سرگذشت جانسوز حضرت رقیه(س)، مرحوممحمد محمدی اشتهاردی)
***
حضرت رقیه(س) پس از واقعهی عاشورا همراه کاروان اسرا به شام برده میشود. مردم شام بر دروازهی اصلی شهر ایستاده بودند و شادیکنان از کاروان اسرا استقبال کردند و اسارت آنها را مایهی مباهات میدانستند. رقیه(س) نیز در میان اسرا بود و تنها امید و همدمش عمهی بزرگوارش زینب(س) بود.
***
در روایات آمده است که حضرت رقیه(س) برای دیدار پدر بسیار بیتاب بود و سراغ پدرش را از هر کسی میگرفت. در آخرین شب زندگیاش در خرابههای شام، مأموران خرابه برای اینکه کمتر صدای نالههای او را بشنوند، سر مبارک امام حسین(ع) را در طشت طلا برای رقیه(س) آوردند تا رقیه(س) با دیدن پدر آرام شود و کمتر بیتابی کند. آن دختر کوچک با دیدن سر بریدهی پدرش نجواکنان ناله کرد و برای همیشه خاموش شد. شب شهادت او را چهارم صفر سال 61 هجریقمری گفتهاند.
(معالی السبطین، ج2، ص171)
عماریاسر
ابویقظان عمار بن یاسر عنسی در حدود 57 سال قبل از هجرت پیامبر(س) در قبیلهی بنیمخزوم به دنیا آمد. پدرش یاسر و مادرش سمیه از مسلمانان پیشگام و اولین شهیدان اسلام بودند. عمار در حدود 48 سالگی در نخستین سالهای بعثت و به هنگام اقامت رسول خدا(ص) در خانهی ارقم اسلام آورد و در این راه تمام آزارها و شکنجهها را به جان خرید. به علت این که از مهاجران یمنی به حساب میآمد و در مکه طرفدار و پایگاه اجتماعی نداشت، از مستضعفان به شمار میآمد. مشرکان بتپرست مکی، مستضعفان ساکن مکه همچون عمار، بلال و صهیب را به دلیل مسلمان شدن شکنجه میکردند. گاهی آنان را برهنه کرده، در برابر تابش آفتاب سوزان حجاز روی ریگهای داغ میخواباندند و کتک میزدند. گاهی زرهی فولادین بر بدن آنان میپوشاندند و آنها را در هنگام ظهر در برابر تابش آفتاب قرار میدادند. گاهی نیز تختهسنگی بزرگ روی سینهی آنها مینهادند تا از این طریق آنان را وادار سازند از آیین محمد(ص) دست بکشند.
***
عمار بر اثر این شکنجهها به همراه گروهی از مسلمانان به حبشه هجرت کرد و اندکی بعد، پس از آرامش نسبی مکه، به این شهر برگشت و آنگاه به مدینه هجرت کرد. او در نبردهای بدر، احد و جنگهای دیگر و نیز بیعت رضوان همراه رسول خدا(ص) حضور یافت و در همهی این نبردها از پیشگامان لشگر اسلام بود. پس از رحلت پیامبر(ص)، عمار در کنار سلمان، ابوذر و مقداد از اعضای اصلی هستهی مرکزی تشیع، حضوری فعال داشت.
***
عمار بن یاسر، یکی از وفادارترین و محبوبترین یاران امام علی(ع) بود و همین سبب میشد بدخواهان و مخالفان، با بدگوییها و تهمتها قصد پایین آوردن مقام او را داشته باشند و یا به آزارش دست بزنند. البته شهامت، جسارت و هشیاری عمار و نیز مقام بلندش، او را چون سدّی مقاوم در برابر همهی آزارها، جسارتها و تهمتها استوار میداشت. با آنکه پس از رحلت رسول خدا(ص)، بسیاری از دلها، خوابآلودگی و غفلت را برگزیده بودند، همگان روایات رسول خدا(ص) دربارهی عمار را به یاد میآوردند. به یاد میآوردند که پیامبر(ص) دربارهی عمار فرمود: «سر تا قدم عمار را ایمان پر کرده و ایمان با گوشت و خونش آمیخته شده است.» و نیز روایتی که ابنمسعود از رسول خدا(ص) نقل میکند که فرمود: «هرگز عمار میان دو کار مخیر نشد، مگر آنکه آنچه را به رشد و هدایت نزدیکتر بود، برگزید.»
***
روزی دیگر از نبرد سخت صفین گذشت و شب فرا رسید. تاریکی شب آتش جنگ را کمسو کرده بود. اجساد کشتگان در میانهی میدان بر جا مانده بود. مولای متقیان، امام علی(ع)، دلشکسته، ولی صبور در میان اجساد میگشت تا آنکه گریان و اندوهناک بر زمین نشست و کسی را در بر گرفت و فرمود: «ای مرگ! تو از من دست نمیکشی. همهی دوستانم را از من گرفتی. گویی کسانی را که دوست دارم، به درستی میشناسی و به سویشان میآیی.» کسی که اینک چنین آرام در آغوش ولیِّ خدا آرمیده بود، عمار بن یاسر بود؛ یاری وفادار و باشهامت، فداکار و صبور، با ایمان و آگاه برای رسول خدا(ص) و جانشین او، علی مرتضی که پس از شهادتش، خود امام بر او نماز خواند و او را بر اساس وصیتش، با همان لباس خونین جنگ به خاک سپرد.
***
منابع: الاصابه ج2، الاستیعاب ج2، اُسدالغابه ج4، قاموس الرجال ج8، الطبقات ج3، اعیانالشیعه.
ارسال نظر در مورد این مقاله