تنها و بی‌انتها! من مثل جاده‌ای مثل گنجشکی کوچک تنهای تنها با بودن غم در دلم خندان خندانم با ندیدن خورشید کاری به فردا ندارم کاش با دیدن رخ مهربان آسمان آبی و آزاد باشم و با شنیدن صدای باد سرشار از امید شوم‌... مائده محتشمی‌نژاد برای رویش گل‌ها باغچه‌ را برای روییدن یافتند و من تو را... قبل از بهار دردهایت که قد بکشند میوه خواهند داد اشک و تو بزرگ می‌شوی حتی پیش از رسیدن بهار... متین‌السادات عرب‌زاده- تهران منتظر می‌آیم و می‌دانم ریل‌ها دست یک‌دیگر را گرفته‌اند تا پاهایم به پایت بیفتند می‌آیم و دلم را دخیلِ درد تو می‌کنم نه برای شفا، برای جنون قربتاً الی الله قصد می‌کنم قلب پنجره‌ی فولاد وقتی با گدازه‌های چشمانم، آتش‌فشانی شد منتظر صدایت خواهم بود... صدایی که می‌گوید: «اُدخلوها بسلامٍ آمنین» متین‌السادات عرب‌زاده- تهران ، فصلی سردتر از زرد! شعری می‌نویسم از فانوس و روشنایی ماه مهر و از صدای پرندگان سرخ پاییز از فاصله‌ای دور شعری می‌نویسم برای آینه‌ی تقدیر و سکوتی و هم‌آور در این فصل نارنجی و تاریک از نقطه‌ای نامعلوم شعری می‌نویسم برای برگ‌های خش‌خش شده زیر پاهای آبان و مردم تبر به دوش که از درخت خیال می‌دزدید نگاهش را در شروعی بی‌پایان شعری می‌نویسم از کلمات خوانده‌نشده و حرف‌هایی که روی لب‌هایم له شده و زبانی که فقط قادر است تکلم کند آذر، فصلی زرد و سردتر از زرد! مائده محتشمی‌نژاد
CAPTCHA Image