نویسنده

 

 


حرف زدن در مورد سوژه‌ها خیلی لذت‌بخش است. در واقع بهترین سرگرمی‌ نویسنده‌ها موقع دیدن هم‌دیگر صحبت راجع به سوژه‌هاست. مثلاً نویسنده‌‌ی الف به نویسنده‌ی ب می‌گوید: «یک سوژه‌ی عالی برای نوشتن رمان دارم گوش کن؛ راجع به دختری است که می‌خواهد خودکشی کند. داستان در آلاسکا اتفاق می‌افتد. این دختر پسرعمه‌ای دارد که...» بعد آن‌ها دوباره قهوه سفارش می‌دهند و ساعت‌ها وقت نویسنده‌ تلف می‌شود. حال آن‌که می‌توانست با استفاده از همین چند ساعت، قسمت‌هایی از داستانش را بنویسد. اما حالا ممکن است هرگز این داستان را ننویسد؛ چون نویسنده‌ی الف با بیان سوژه‌ی قوی‌اش برای دیگری، از فشار احساسی آن راحت شده است. ضمن این‌که واکنش فرد مقابل را دیده، ستایش او را شنیده است و دیگر واقعاً احتیاجی ندارد که داستانش را بنویسد.

اثر ادبی، داستان یا رمان، وقتی پدید می‌آید که نویسنده‌اش قادر باشد «جهانی» را بیافریند و باورپذیر کند؛ یعنی واقعیتی را تجسم ببخشد یا آشکار کند و ما را رویاروی آن قرار دهد. برای این‌که داستان در ما بگیرد قبل از هر چیز باید تماسی با دنیای نویسنده، آن‌چه نویسنده آفریده است، حاصل شود؛ باید که ما وارد دنیای او شویم و این دنیا را از آنِ خود سازیم.

نویسندگی دنیایی کاملاً متفاوت و زندگی متفاوت از زندگی طبیعی را می‌طلبد تا نویسنده بتواند مسائل را طوری دیگر ببیند، تفسیر کند و به تصویر بکشد. موقع خلق داستان هم دنیای نویسنده فرق خواهد کرد. همین‌طور که نویسنده نشسته است، یک‌دفعه همه چیز عوض می‌شود.

نویسندگان حرفه‌ای، ساعاتی خاص از شبانه‌روز را برای نوشتن انتخاب می‌کنند. بعضی از آن‌ها صبح‌ها شوق نوشتن دارند، بعضی شب‌ها و عده‌ای معدود نیز بعد از ظهرهای کسالت‌آور را برگزیده‌اند. در حقیقت، شوق نوشتن است که هر یک از نویسندگان را به نوشتن در اوقات مشخص هدایت می‌کند. این‌که شب بنویسید یا روز، یا مثلاً در اتاق کار و پشت میز یا روی زمین و کنار پنجره‌ اثری را خلق کنید، به خود نویسنده بستگی دارد و عبارتی دو کلمه‌ای به نام «عادت نوشتن».

اگر عادت نوشتن نبود، کدام نویسنده می‌توانست در بحبوحه‌ی داشتن و نداشتن، تجرد و تأهل و هزار و یک دغدغه‌ی دیگر داستان و یا رمانی را به پایان برساند، مجموعه‌ای را شکل بدهد و برود سراغ دیگری؟

هر یک از داستان‌نویسان عاداتی برای نوشتن دارند. در حقیقت با این عادت‌ها بهتر می‌نویسند. برای مثال، «گونترگراس» در پاسخ به این سؤال که بیش‌تر در چه ساعت‌هایی می‌نویسید، پاسخ می‌دهد: «صبح‌‌ها می‌نویسم و عصرها راه می‌روم.»

«مارکت تواین» به خاطر آرامشی که در رخت‌‌خواب به او دست می‌داد، در رخت‌خواب می‌نوشت. «جان اشتاین بک» عادت‌های نوشتن خود را استفاده از نوع مخصوصی از مداد ذکر می‌کند.

در این مورد نویسندگان گوناگون از شیوه‌های متفاوتی استفاده می‌کنند. برخی مدتی قدم می‌زنند یا آن‌قدر به آسمان خیره می‌شوند تا دوباره به همان خیالات خلاق بازگردند. بعضی نیز با نگاه کردن به عکس، طراحی تصویر یا صحنه‌ای که در حال نوشتن چیزی درباره‌اش هستند، دوباره پا به درون همان حال و هوا و وضعیتی که تجسم کرده بودند، می‌گذارند. نویسندگانی هم هستند که با استراحت، فکر کردن یا مختصر چرتی، دوباره سر ذوق و شوق می‌آیند. بعضی نیز هنگام ظرف شستن با آب گرم، در نوشتن غرق می‌شوند.

نویسنده توی دنیایی است که فقط خودش آن را حس می‌کند؛ اما از بیرون، ما خواننده‌ی داستان، فقط یک آدم را می‌بینیم که دارد می‌نویسد. یک‌دفعه می‌خندد، یا فریاد می‌زند و یا زمزمه می‌کند. بنابراین خیلی طبیعی است که او دیوانه به نظر برسد. مثل «جلال آل احمد» که پشت میزش قلم به دست، شاید دارد گریه می‌کند و ما نمی‌بینیم که او داخل بازارچه داستان «سه تار»ش، جلو در مسجد نشسته و دارد تکه‌های سه‌تار شکسته‌اش را جمع می‌کند.

برای «هاروکی موراکامی» نویسنده‌ی ژاپنی، نوشتن رمان مثل رؤیاست. برای همین موقع نوشتن انگار با چشم باز خوابیده؛ چون واقعاً دارد با چشمان باز رؤیا می‌بیند. «هانریش کارل بوکفسکی» نویسنده‌ی آلمانی هم برای نوشتن، روحیه‌ی خاص خودش را دارد تا قبل از نوشتن حتماً سری به پیست اتومبیل‌رانی بزند. «مارگاریت اتوود» نویسنده‌ی کانادایی، موقع نوشتن سکوت لازم دارد. «ویرجینیا وولف» نویسنده‌ی آمریکایی هم برای موقع نوشتن «اتاقی از آن خود» نمی‌تواند سرعت نوشتنش را کنترل کند. البته فراموش نشود که این احوالات باعث خلق یک داستان می‌شود. بنابراین این حالات خاص را با ژست و اداهای نویسندگان اشتباه نگیرید. در واقع باید گفت شرایط برای ایجاد زمانی مناسب برای نوشتن است.

«همینگوی» علت انتخاب صبح زود را برای نوشتن، عدم مزاحمت افراد، خنکی یا سردی هوا و در نتیجه گرم شدن برای نوشتن، می‌شمارد. او معتقد است، وقتی نویسنده به آن‌جا رسید که بعد چه اتفاقی می‌‌افتد، شوق و ذوق نوشتن به سراغش می‌آید.

«لئونارد فلدر» می‌نویسد: «صبح‌ها زود از خواب بلند شوید؛ یعنی موقعی که هیچ کس بیدار نیست تا مزاحم‌تان شود.» به گفته‌ی رمان‌نویس و شاعر «می سارتن»: «باید صبح زود از خواب برخاست؛ پیش از این‌که ذهن شلوغ شود؛ موقعی که درهای ضمیر ناخودآگاه هنوز باز است و شما اولین کسی هستید که بیدار شده‌اید. زمان خلاقیت من هم درست همین موقع است.»

«داستایوفسکی» به نوشتن در ذهن اعتقاد داشت؛ یعنی به قول خودش، هرجا که بود ذهنش در تار و پود داستان درگیر بود و به طور دایم در حال خلق و زایش و نوشتن. «ارنست همینگوی» گفته است که بهترین آثارش را در قایق نوشته است؛ زیرا در قایق مزاحمی نداشته؛ و اگر نتواند بنویسد، عذر و بهانه‌ای ندارد.

«تولستوی» پس از نوشتن طرحی مختصر با مرکب، کارش را تایپ می‌کرد. او از مداد متنفر بود؛ اما عاشق خودنویس بود، و آن‌گونه که خود می‌گوید، حتی حاضر است دست به سرقت خودنویس بزند. «تولستوی» در تمام زندگی عادت داشت که اگر در خلال کار به مشکلی برخورد می‌کرد، به نوعی بازی یک‌نفره می‌‌پرداخت. هنگامی که تولستوی مشغول بخش سوم کتاب «رستاخیز» بود، تا مدت زیادی در مورد سرنوشت یکی از شخصیت‌های داستانی‌اش (کاتیوشا ماسلوف) مردد بود. نمی‌دانست آیا باید او را به عقد یکی دیگر از شخصیت‌های داستانش به نام «نخلیدو» درآورد یا نه. سرانجام تصمیم گرفت با همان بازی یک‌نفره تکلیف «کاتیوشا» را مشخص کند. اگر بازی به نتیجه می‌رسید (برنده داشت)، کاتیوشا را به عقد نخلیدو درمی‌آورد؛ و اگر بازی به نتیجه نمی‌رسید، نخلیدو با کاتیوشا ازدواج نمی‌کرد و سرانجام، بازی مورد نظر تولستوی نتیجه نداشت.

بعضی از نویسندگان برای سرشار شدن از موضوعات داستانی به تجربه‌های دیگران اکتفا می‌کنند، بعضی دیگر خود را در معرض اتفا‌ق‌های گوناگون قرار می‌دهند، عده‌ای بیش‌‌تر به تخیل وابسته هستند و عده‌ای بیش‌تر از آن به تجربه. «چخوف» تجربه و شناخت نزدیک را ترجیح می‌داد. «چخوف» در سن سی سالگی به هنک کنگ، سیلان، سنگاپور، استامبول و هند رفته بود و پس از این سفرها هنوز استراحت نکرده از وین، ونیز، روم، ناپل، مونت کارلو و پاریس دیدن کرد. او با همان انرژی همیشگی، شادی‌ها را وصف می‌کرد و به گردش به دور دنیا می‌پرداخت.

«جلال آل احمد» چپ‌‌دست بود؛ اما با تمرین کردن، با دست راست نیز به خوبی و به سرعت دست چپ می‌نوشت؛ هرچند از وقتی توانسته بود مالک یک ماشین تایپ کوچک شود، تایپ هم می‌کرد؛ اما تحریر‌های اول هر مطلبی را با دست می‌نوشت.

سخن آخر؛ اکنون که به عادات برخی از نویسندگان آشنا شدیم، تنها یک کلام دیگر می‌ماند که بگوییم، بنویسیم، دایم تکرار کنیم و عمل نماییم، و تنها در سایه‌ی کار مداوم است که ذهن، خلاق می‌شود و شاه‌کارهای بزرگ می‌آفریند. یادمان باشد که حتی به‌کارگیری این حالت‌ها و عادت‌ها نیز به نوشتن و باز نوشتن احتیاج دارد.

 

منابع:

حنیف، محمد. «راز و رمزهای داستان‌‌نویسی»، انتشارات مدرسه، چاپ اول 1379.

سایت‌های اینترنت.﷼

 

CAPTCHA Image