گوناگون


 

 


زحل: زحل یا کیوان، هفتمین سیّاره‌ی منظومه‌ی شمسی است. جایگاهش فلک هفتم و نحس اکبر به حساب می‌آید.

در بسیاری از فرهنگ‌ها و شعر پارسی به نام‌های: برید فلک، پاسبان فلک، پاسبان طارم هفتم، پیر فلک، خادم پیر، دیده‌بان فلک، مقیم منزل هفتم، هندوی باریک سپهر، هندوی گردون، و هندوی گنبد گردان نیز خوانده شده است.

- هندیان، زحل را «خدای کندرو» می‌نامیدند و هر ساله در ساحل رودخانه‌ی سند مراسمی برایش به‌پا می‌کردند.

- در یوانان باستان، زحل از خدایان بزرگ به حساب می‌آمد. در افسانه‌های یونانی، زحل به شکل پیرمردی با موهای سفید بلند که داس و ساعت شنی به هم‌راه دارد مجسم شده است. معابد بسیاری را به نام او کرده و هر ساله در این معابد مراسم خاصی را به نام «خرونیا» برگزار کرده و جشن می‌گرفتند. همچنین «زحیله» یا «ساتورنال» روزهایی مخصوص بوده که قدما در آن روزها هدایای نفیسی می‌بخشیدند، و کار این بخشش‌ها به جایی رسید که کشور رو به ویرانی نهاد، تا این‌که «بوبلیسیوس» از ادامه‌ی این رسم جلوگیری کرد و پادشاهان یونان را وادار ساخت در این مراسم، تنها شمع هدیه بدهند.

در فرهنگ اسلامی و در کتب مرتبط با علم نجوم مانند «التفهیم»، زحل، ستاره‌ی درخشان غلامان، دهقانان، صحرانشینان، مردم خسیس و عالمان بی‌علم دانسته شده و صفاتی مانند: مکر و کینه، جهل و بخل، و کاهلی را به آن نسبت داده‌اند.

مفاهیمی مانند: نحس اکبر، برید، پاسبان فلک و زحل در شعر فارسی بسیار دیده می‌شود.

زحل از هیبتش نمی‌داند

که فلک را چگونه پیماید

(دقیقی)

گر هدف سازد قمر را تیر اختردوز تو

تا قیامت جز قِران نبود زحل را با قمر

(سنایی)

بر بام سراچه‌ی جمالت

کیوان شده پاسبان هندوی

(سعدی)

از شما نحس می‌شوند این قوم

تهمت نحس بر زحل منهید

(خاقانی)

سبلان: سبلان (سَوَلان) کوهی است در آذربایجان نزدیک اردبیل که روزی آتشفشان بوده است. این کوه در نزد ایرانیان قدیم از حیث ارزش و تقدس، مانند قداست طور سینا در نزد مردم بنی‌اسراییل است؛ زیرا زردشت در این کوه به پیامبری مبعوث شد، کتاب دینی‌اش (اوستا) را در این کوه تکمیل کرد و با خود آورد و به مردم عرضه کرد.

همچنین بنابر اغلب روایات و با توجه به داستان‌های شاهنامه، کیخسرو در کوه سبلان آتشکده‌ی معروف «آذر‌گشسب» را بنا نهاد.

در بسیاری از کتب جغرافیای قدیم هم به تقدس سبلان اشاره شده است.

حمداللّه مستوقی در کتابش نزهة‌القلوب، روایتی از رسول‌اکرم(ص) نقل کرده که فرمودند: «سبلان کوهی است بین سرزمین ارمینیه و آذربایجان که در آن چشمه‌ای از چشمه‌های بهشت، و قبری از قبور انبیا قرار دارد.»

در جای دیگری از کتابش یادآوری می‌کند که قلعه‌ای را که در کوه سبلان قرار دارد دژ بهمن یا «رویین‌دز» می‌خوانند.

بالأخره هرودت نوشته که ایرانیان، بالای این کوه (سبلان) برای خداوند قربانی بسیار می‌کردند.

خاقانی شاعر بزرگ قرن ششم، در قطعه‌ای، ضمن توصیف این کوه، به پاره‌ای از این قداست‌ها اشاره کرده:

قبله‌ی اقبال قلّه‌ی سبلان دان

کو ز ‌شرف کعبه‌وار قطب کمالست

کعبه بود سبز‌پوش او ز ‌چه پوشد

جامه‌ی احرامیان که کعبه‌ی حالست

در خبری خوانده‌ام فضیلت آن را

خاست مرا آرزوش، قرب سه سالست

رفتم تا بر سرش نثار کنم جان

کوست عروسی که امّهات جبالست

سپرغم: (اسپرغم، اسپرم، اسپرهم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه اسفرهم) گیاهی است که آن را «ریحان» یا «نازبو» یا «ضمیران» گویند.

در ایران باستان به طور کلی به هر نوع گیاه خوش‌بو «سپرغم» اطلاق می‌شد.

در برخی از کتاب نجومی قدیم آمده که خورشید دلالت بر انواع طعام و رنگ‌ها، و زهره (سیاره‌ی زهره) دلالت بر سپرغم‌ها و پوهای خوش دارد.

در تاریخ بلعمی چنین آمده: «هنگامی که خداوند توبه‌ی حضرت آدم(ع) را پذیرفت، ایشان از فرط شادی نزدیک به صد سال شکرگزاری کرده و گریستند. از آب چشم ایشان، گل‌های خوش‌بو و سپرغم‌ها رویید.»

در برخی فرهنگ‌ها درباره‌ی چگونگی پیدایش سپرغم چنین آمده: «سپرغم تا زمان حکومت انوشیروان نبود. روزی انوشیروان به محکمه نشسته بود. ماری از کنار در بزرگ وارد تالار شد. چرخی زد و به آرامی خارج شد. انوشیروان گفت: «شاید ظلمی به او شده باشد. دنبالش بروید.» مار بیرون شهر نزدیک چاهی چنبره زد. بعد از لحظاتی وارد چاه شد و به سرعت بیرون آمد.

بُنِ چاه را نگریستند. مار بزرگی در تَهِ چاه افتاده و مرده بود. بر پشت او عقربی عظیم نیش بند کرده. (مار از نیش عقرب، جان داده بود.)

سربازان از بالای چاه، نیزه‌ای بر پشت عقرب فرو کرده او را کشتند و نزد انوشیروان آوردند و آن‌چه اتفاق افتاده بود را گفتند.

فردای آن روز، مار خود را به تخت پادشاه رساند و از دهانش چند تخم سیاه بیرون انداخت و رفت. آن تخم‌ها را کاشتند و شاه اسپرم به‌وجود آمد.»

- می‌گویند «کسری» هرگاه دچار زکام می‌شد، شاه‌اسپرم استفاده می‌کرد و به سرعت خوب می‌شد.

سپرغم در شاعران به ندرت آمده:

دماغی کو ببوید آن سپر‌غم‌های خوش‌بویت

پس گوش افکند حالی حدیث غم چو اسپرغم

(کمال‌الدین اسماعیل)

چون شمّتِ شاهسپرم از باد شمالی

شامل شده از خلق تو هر جای شمایل

(سنایی)

گو تو چو سپرغمی شوی ای پور، به طاعت

آن‌هات گزینند که بر ما اُمَرا اَند

(ناصر خسرو)﷼

CAPTCHA Image