نویسنده
آدمهای اینجوری
وقتی زمان درس و مدرسهاش شد، علاقهی زیادی به علم و تحصیل نشان داد که هر روز هم بیشتر میشد؛ اما در دورهی راهنمایی فشار زندگی و سنگین مخارج، ناصر را از دنیای درس و مدرسه جدا کرد و وارد بازار کار شد.
دورهی سربازیاش همراه بود با دوران ستمشاهی. برایش سخت بود که برای آن رژیم خدمت کند. به همین خاطر از پادگان گریخت. بعد از انقلاب، در نوزده سالگی به جبهه رفت. مدتی بعد در جبهه مجروح شد. او را به بیمارستانی در شیراز بردند. مادرش بالای سرش آمد و شروع کرد به شیون و زاری. ناصر گفت: «وای! چه خبر است. من که هنوز شهید نشدم. این همه ناراحتی و شیون برای چیست؟» نماز اول وقتش ترک نمیشد. مهربان، آرام، صبور، نجیب و فداکار بود. حسابی هم تودار و خوددار بود.
مهرماه 62 بود. 24 سال بیشتر نداشت. ازدواج کرده بود و دو فرزند داشت. برای آخرین بار که عازم جبهه شد، به همسرش گفت: «دیگر برای برگشتن من نذر و نیاز نکن.» و رفت. در حالی به شهادت رسید که فرماندهی گردان بود. سر پل ذهاب ایستگاه پرواز ناصر جام شهریاری بود. دوازدهمین روز از اولین ماه پاییز. ناصر در سال 1338 در تهران به دنیا آمده بود.
لازم نیست
پرستار به صورت رنگپریده و لبهای ترکخوردهی احمد نگاه کرد. بعد به پاهای زخمیاش چشم دوخت. گفت: «برادر! اجازه بدهید داروی بیهوشی تزریق کنم. این طور کمتر درد میکشید.»
حاج احمد متوسلیان ناله کرد. با لبهای خشکش گفت: «نه خواهر! بیهوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخمهای عمیقتری دارند.»
سفارش میشود
پیام من به آنهایی که همیشه نق میزنند، این است که جوانان ما در جبهه پر پر شدند و خون خود را فدای اسلام کردند. شایسته نیست نقاط مثبت و روشن را نادیده بگیریم و از روی بدن پاک شهیدان عبور کنیم و آنهایی را که در این انقلاب و جنگ مؤثر بودهاند نادیده پنداریم.
(شهید سیدمحمد علوی)
آدرس بهشت
سال 62 به اتفاق جمعی از دوستان بسیجی عازم جبهه شدیم. بعد از رفتن به لشکر با چند نفر دیگر از برادران به طور داوطلب به گردانی خطشکن رفتیم و دورهی کوتاه مدتی دیدیم. دشمن حمله کرده بود. ما هم عازم خط شدیم؛ اما پس از چند ساعت مقاومت، به محاصره درآمدیم. من مجروح شدم. همراه ما یک روحانی بود. وقتی مرا با این وضع دید، رویم را بوسید و گفت: «ناراحت نباش. الآن حوریان بهشتی منتظر شما هستند.» گفتم: «ممکن است آدرس آنها را بدهید.»
با حاضر جوابی گفت: «بله، یادداشت کن. دوراهی بهشت و جهنم، خیابان اسلام، کوچهی تقوا، پلاک عدل و ایمان، جنب طبقه دوزاده امامی.»
(فرهنگ جبهه، ج 6، ص 134)
ای برطرفکنندهی غمها
خدایا! های و هوی بهشت را میبینم؛ چه غوغایی! حسین(ع) به پیشواز آمده؛ چه صحنهای! فرشتگان ندا میدهند که همزمان ابراهیم، همراهان موسی، همدستان عیسی، همکیشان محمد، همسنگران علی و همگامان خمینی از سنگر کربلا آمدهاند. چه باشکوه و دوستداشتنی است.
ای برطرفکنندهی غمها، به احترام محمد و آل محمد تمام گناهانم را بیامرز! به حرمتت، ای بسیار آمرزنده و ای مهربانترین مهربانان!
(شهید سیدیحیی صحرایی، قم)
اوقات فراغت
مدت سه ماه در منطقهی جنوب در بیمارستان امام سجاد(ع) فاو بودم. در طول این مدت روزها با بچهها به ایستگاههای صلواتی کمیتهی امداد فاو میرفتیم و در آنجا با خوردن فالوده و نوشابه خودمان را میساختیم. شبها هم در مسجد معمولاً دعای توسل و دعای کمیل داشتیم و مشغول نماز و عبادت بودیم. بعضی وقتها هم به اورژانس بیمارستان برای دیدار مجروحین میرفتیم.
(هادی قربانپور)
تابلو نوشته
هر چه پیش آید خوش آید، ما که خندان میرویم.
هر کس به کسی نازد، ما هم به علی نازیم.
هر کس میخواهد شهید بشود از این طرف برود. (تابلویی به طرف خط مقدم)
هر که باشد با خمینی بدگمان، حق ندارد پا نهد در این مکان.
همواره به یاد خدا باشید.
همیشه و همهجا مراقب باشید. دشمن در کمین است.
هوای جبهه با غنچههای پر پر صفا دارد.
هیچ کس نیست جز اینکه بر او نگاهبانی است.
نکتهها
تهاجم عراق به ایران در ساعت 14 روز 31 شهریور 1359 شروع شد.
هواپیماهای عراقی ظرف چند ساعت 19 نقطهی مهم، از جمله فرودگاهها را هدف قرار دادند.
حملهی عراق از سه جبهه شروع شد: جبههی جنوب (خوزستان)، جبههی میانی کرمانشاه و جبههی شمالی کردستان.
جنگ وقتی شروع شد که 19 ماه از انقلاب اسلامی ایران شروع شده بود.
نیروهای ایرانی در مقابل این همه لشکر عراق ناچیز بودند. با این حال نیروهای ایرانی روحیهی انقلابی و ایمان قوی داشتند که عراق پیشبینی این عوامل را نمیکرد.
در 19 ماه قبل از جنگ هم، عراق دست به حملههای کوچک زده بود؛ یعنی سه نیروی زمینی و هوایی و دریایی عراق، گاهگاهی وارد مرز ایران میشدند و با درگیری کوتاهمدت، عقب مینشستند. مجموعاً 984 عملیات در مدت 19 ماه از سوی عراق صورت گرفت.﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله