با گذشتگان قدمی بزنیم


 

 


﷼ پشت دروازه‌ی شهر

آدم از جان گذشته لایق همه کار است. البته طبیعی این بود که میرزا رضا کرمانی یکی از اطرافیان نایب السلطنه را که بیش‌تر از سایرین به او عذاب داده بود، هدف قرار دهد و یا از نایب السلطنه که او را عبث به حبس انداخته‌، انتقام بستاند. پس چرا ناصرالدین شاه را که در کار او از همه بی‌تقصیرتر و شاید از وقوع این ظلم هم بی‌اطلاع بوده است هدف قرار داده است؟ اگر چه خودش اظهار می‌دارد که «فکر کردم که اگر پسر را بکشم، پدر در خون‌خواهی او بیداد خواهد کرد و جمعی بی‌گناه هم در سر این موضوع تلف خواهند شد. به این جهت مصمم شدم که این درخت کهن‌سال فاسد را که در اطراف او این حیوانات موذی جمع شده‌اند، ریشه کن کنم تا این علف‌های هرزه خشک شوند.»

جواب این منطق او همان است که حاجی محمدکاظم ملک‌التجار به او داده است که «مگر انوشیروان عادل را پشت دروازه‌ی شهر سراغ داشتی که جانشین ناصرالدین شاه شود؟»

شرح زندگانی من- عبدالله مستوفی

﷼ مرگ زاهدی

غلامحسین ساعدی داستان‌نویس و نمایش نامه‌نویس به نام روزگار ما نقل می‌کرد که چند روز پس از مرگ سپهبد زاهدی، نامه‌ای از طریق پست به دستش رسید که شاعری بی آن که اسم خود را ذکر کند این شعر را نوشته بود:

«زاهدی» مُرد، گور او گم باد

لانه‌ی مور و مار و کژدم باد

استخوانش به اسفل دَرَکات

بهر روز عذاب، هیزم باد

شاعر از بهر سال فوتش گفت

لَحَدش مستراح مردم باد!

تاریخ طنز در ادبیات فارسی- دکتر حسن جوادی

﷼ ظلم

مکن ای پسر، ظلم در اقتدار

که ظلمت پشیمانی آرد به بار

بخوابد به شب چشم ظالم و لیک

نه مظلوم خوابد نه پروردگار

میرزا آقا جواهری

﷼ فضیلت دانش

جای افسوس است که در میان جمعی از ما، اندک اندک فضیلت دانش رو به کاهش می‌نهد. وسایل دل‌فریب زندگی جدید و استعداد افزون‌طلبی بشر، گاه ما را چنان گرفتار می‌کند که برای خواست‌ها و هوس‌های خود هیچ مرزی نمی‌شناسیم. وقتی که زندگانی به چنین مرحله‌ای رسید، آدمی به اسبِ  گردونه‌ای بدل می‌شود که عنانش به دست هوسِ سیرنشدنیِ اوست که هر دم شلاقی بر گُرده‌ی او می‌نوازد و او را به هر راهی که می‌پسندد می‌راند. بدین سبب بدبختانه اشخاصی را می‌یابیم که از بهشت کتاب‌خانه و آزمایشگاه رمیده به سراشیب هوس‌ها فرو لغزیده‌اند. دانشی دارند، ولی آن را فقط وسیله‌ی کسب مال و منال و ارضای امیال خود قرار می‌دهند.

البته کسی از دانش‌مندان روزگار ما وارستگی و بی‌نیازی عارفان قدیم را توقّع نمی‌کند و شاید عصر آن مردان سپری شده است؛ اما به علم و حقیقت ایمان یافتن و این فنّ شریف را پاس داشتن، اگر چه مستلزم گذشت و فداکاری است، ولی غیرممکن نیست و خوش‌بختانه پویندگان این راه در ایران هنوز باقی هستند.

برگ‌هایی در آغوش باد- دکتر غلامحسین یوسفی

﷼ باد و پشه

یکی پشّه شکایت کرد از باد

به نزدیک سلیمان شد به فریاد

که ناگه باد تندم در زمانی

بیندازد جهانی در جهانی

سلیمان پشّه را نزدیک بنشاند

پس آن گه باد را نزدیک خود خواند

چو آمد باد از دوری به تعجیل

گریزان شد از او پشّه به صد میل

سلیمان گفت: «نیست از باد، بیداد

ولیکن پشّه می‌ نتواند اِستاد»

اسرارنامه‌ی عطار

﷼ شاعر ترسو

رفاه عهد شاه‌عباس و خاتمه یافتن جنگ‌های دایم، متولیان سپاه را بی‌کار کرد و انحطاط آغاز شد؛ اما با سلطنت شاه سلطان‌حسین آثار انحطاط به آثار انقراض تبدیل گشت. سلطان‌حسین برای فرمانروایی تربیت نشده بود؛ حتی قولی هست که تا هنگام جلوس به تخت فرمانروایی، اسب‌سواری هم نیاموخته بود. یک بار که در باغچه‌ی حرمسرا، بدون قصد، مرغابی‌ای به تپانچه‌ی وی کشته شد، با وحشت فریاد برآورد: «قاتل اولدوم.»؛ (قاتل شدم.)

چون تا آن هنگام از حرمسرا بیرون نیامده بود از احوال و اوضاع خارج به کلّی بی‌خبر بود. با آن‌که یک چند تحت تأثیر قدرت دین یاران، باده‌نوشی را ممنوع کرد و حتی جنگ‌های حیدری و نعمتی و گرایش‌های صوفیانه را هم منع کرد، اما توطئه‌های خواجه‌سرایان و بعضی از زنان حرم این فرمان را بی‌اثر ساخت. خودِ او پیمان را شکست و رسم و راه باده‌پیمایی پیشه گرفت.

روزگاران- دکتر عبدالحسین زرین کوب

﷼ خدا

  • · در سرای دنیا، زیر خاربُنی با خداوند زندگی کردن، از آن دوست‌تر دارم که در بهشت زیر درخت طوبی، بی‌خبر از او.
  • · هر شب آرام نگیرم، تا حساب خویش با خدای باز نکنم.
  • · مردمان گویند: «خدا و نان.»

بعضی گویند: «نان و خدا.»

من می‌گویم:‌ «خدا بی‌نان، خدا بی‌آب، خدا بی‌‌همه چیز.»

شیخ ابوالحسن خرقانی﷼

CAPTCHA Image