نویسنده
وقتی پشت چراغ قرمز، شعر پیدایش میشود
در یک عصر بلند تابستان، در محل کارش، در مجلهی دوچرخه حضور پیدا میکنم. کولر اتاق کوچکی که برای در امان ماندن از سر و صداها به آن پناه بردهایم، خراب است. پس طبیعی است که هوا بیاندازه گرم باشد. شاعر 28 سالهای است که در حال حاضر مسؤول صفحهی شعر هفتهنامهی «دوچرخه» (ضمیمهی نوجوانان روزنامهی همشهری) و ماهنامهی «سهچرخه» (ضمیمهی خردسال) است. تربن، شاعر با پشتکاری است. این را وقتی میفهمم که کارنامهی ادبیاش را مرور میکنم؛ چاپ مجموعه شعرهای کودک و نوجوان «عشقهای لنگه به لنگه»، «این مگس وزوزو»، «ماه روی صندلی» و مجموعه شعرهای طنز «ایستگاه لاغری» و «یک بستنی و پنج زبان» و نیز مجموعهی یادداشتی با عنوان «زندگی ترک موتور». راستی تا یادم نرفته این را هم اضافه کنم که عباس تربن به صورت منظم و هفتگی به نوجوانهایی که استعداد شعری دارند تلفنی و کتبی راهنمایی میدهد و جلسههای جسته و گریختهای با اعضای تیم شعر هفتهنامهی «دوچرخه» که از بین نوجوانان تهرانی و شهرستانی هستند برگزار میکند.
1- بگذارید از نوجوانی خودتان شروع کنیم؛ از کتابهایی برایمان بگویید که در نوجوانی روی شما تأثیر گذاشتند.
یادم میآید آن روزها شیفتهی یک مجموعه داستان سه جلدی شده بودم از «جان کریستوفر» که البته بعدها فهمیدم اسم مستعار نویسنده است و اسم واقعی نویسنده ساموئل یود است. آن مجموعه، سهگانهای با عنوانهای «کوههای سفید»، «شهر طلا و سرب» و «برکهی آتش» بود. کتاب دیگری که باز هم اسم نویسندهاش در خاطرم نمانده، «ماشین سحرآمیز» یا چیزی شبیه به این نام داشت و ماجرای ماشین مسابقهی اسباببازیای بود که ناگهان بزرگ میشود و در پی آن ماجراهایی اتفاق میافتد. یکی دیگر از معدود کتابهایی که عاشقش بودم، مجموعه کمیک استریپ «قصههای من و بابام» بود.
2- آن روزها آثار چه نویسندهای را دوست داشتید؟
زمان کودکیام را که یادم نمیآید؛ اما در دوران نوجوانی به صورت پراکنده کتاب میخواندم و خیلی به نویسندهی خاصی علاقه نداشتم. بیشتر از روی عنوان کتاب و در کتابخانه کتابها را انتخاب میکردم. به هر حال آن روزها مطالعهی غیردرسی زیاد داشتم و عضو کتابخانهی کانون بودم.
3- برویم سراغ نوشتههای خودتان؛ اولین چیزهایی که در نوجوانی نوشتید، راجع به چه موضوعهایی بود؟
(با خنده) مطمئناً موضوعهای جالب و جذابی نداشتند. مثل تجربههای اول بیشتر نویسندهها و شاعرها خیلی کلیشهای و مضحک بودند.
4- آن روزها کسی هم مشوق شما در نوشتن بود؟
در نوجوانی عضو مرکز آفرینشهای ادبی کانون بودم و برای آنجا شعر میفرستادم. آنها هم جواب شعرهای نامههایم را در قالب نقد و بررسی شعرها میدادند. یکی از معدود مشوقهایم شاید همین نامهها بود!
5- وقتی میخواهید بنویسید، احتیاج به تمرکز و حضور در جای خاصی دارید؟
معمولاً برای نوشتن در اغلب موارد احتیاج به تمرکز دارم. به خصوص به جای خلوتی احتیاج دارم که کسی دور و برم نباشد یا اگر باشد، سرش توی کار خودش باشد و کاری به من نداشته باشد؛ اما گاهی هم که شعر به صورت ناگهانی و سیلوار خودش را تحمیل میکند، دیگر حق انتخابی برایم نمیماند که کجا باشم یا چه اندازه تمرکز داشته باشم. معمولاً هپیچیرم (نوعی صندلی راحتی شکلپذیر) را با خودم از این اتاق به آن اتاق میکشم و نشسته بر آن مینویسم.
6- با نگاهی به عنوانهای کتابهایتان خیلی زود متوجه متفاوت بودنشان میشویم.چرا اسم کتاب باید خلاقیت داشته باشد؟
اسم میتواند حکم مرگ یا زندگی کتاب را صادر کند. وقتی مخاطب اسم کتاب را میبیند، اگر برایش جذابیت نداشته نباشد، هرچه قدر هم داخلش مطالب جذابی نوشته شده باشد، ممکن است آن را باز نکند و نخواند و برعکسش هم صادق است. یک اسم جذاب میتواند ما را وادار کند یک کتاب متوسط یا بد را برداریم و لااقل ورق بزنیم. به نظر من اسم یک کتاب باید نمایندهای از شخصیت کلی آن کتاب باشد.
7- حالا که بزرگ شدهاید چهقدر به دوران نوجوانیتان سرک میکشید؟
گاهی به دوران نوجوانیام سرک میکشم. البته متأسفانه نوجوانی چندان رویایی نداشتم که بخواهم دلتنگش بشوم یا دم به دقیقه به آن سرک بکشم. شاید بیشتر پر بوده از عصیان و ناسازگاری و این در و آن در زدن برای پیدا کردن خیلی چیزها و قبل از همهیشان خودم!
8- سوژهی نوشتههایتان را چهطوری گیر میآورید؟
از روی زمین، از توی جوی، پشت چراغ قرمز و...! تقریباً هیچ زمان، مکان و اتفاقی از دایرهی انتخابها و کشفهایم در امان نیست.
9- بیشتر شعرهایتان، صمیمی و از جنس زندگی امروزند. چهطور به مخاطب اینقدر نزدیک میشوید؟
به شدت معتقدم مخاطب امروز، دوست دارد خودش را در شعری که میخواند پیدا کند. این شامل همه چیز میشود. همهی ابعاد و عناصر، از زبان گرفته تا نگاه و حس یا تعبیرها. به شخصه هیچگاه شعر را جدا از زندگی ندیدهام و فکر میکنم شعری که نتواند لابهلای اسباب اثاثیهی اتاق، جایی برای خودش دست و پا کند، به درد سطل زباله میخورد.
10- شما هم شاعر کودک هستید و هم نوجوان؛ شعر گفتن برای کدام گروه دلچسبتر است؟
و همچنین بزرگسال! گرچه کمتر شعرهای بزرگسالم را منتشر کردهام و شما حق دارید از آنها بیخبر باشید. نفس شعر گفتن، لذتبخش است. چه برای کودک، چه نوجوان و چه بزرگسال. آفرینش هر شعری همراه با نوعی خلاقیت و کشف جهانی تازه است. من از زندگی در همهی این دنیاها لذت میبرم.
11- راجع به تصویرگریهای متفاوت و گاهی حتی عجیب و غریب کتابهایتان توضیح دهید.
یکی از شانسهایی که من در زندگی ادبیام آوردهام این است که شعرها و نوشتههایم با تصویرهای صمیمی، جذاب و بازیگوشانهی تصویرگرانی مثل «رضا مکتبی»، «راشین خیریه»، «لاله ضیایی» و «یاشار صلاحی» همسایه شدهاند. گرچه بعضیها این تصویرها را نمیپسندند و حتی در مواردی مجموعه شعرهایم به خاطر تصویرهای متفاوتشان از گرفتن جوایز بزرگ محروم شدهاند؛ اما من باز هم آنها را دوست دارم و فکر میکنم بخشی مهم از شخصیت و جذابیت کتابم هستند.
12- نویسندگی شغل شماست یا علاقهیتان؟
از بد حادثه هر دو! حتماً شما هم شنیدهاید که از قدیم گفتهاند: شعر گفتن برای کسی آب و نان نمیشود!
13- بچه که بودید، هیچ فکر میکردید نویسنده بشوید؟
به هیچ وجه. تحتتأثیر آروزهای کلیشهای و تزریق شده از سوی بزرگترها زده بود به سرم که خلبان یا جراح قلب بشوم. البته حالا از این که هیچ کدام از اینها نشدم، خوشحالم؛ چون حتماً کلی آدم را به کشتن میدادم؛ ولی تا به حال نشنیدهام که یک نفر از خواندن شعر جانش را از دست بدهد؛ حتی اگر آن شعر ناهنجارترین شعر دنیا باشد.
14- چهطور شد که سراغ طنز رفتید و شعر طنز گفتید؟
در واقع در دنیایی چنین تلخ و خشن، راهی بجز انتخاب طنز نداشتم. اگر امکان طنز را در اختیار نداشتم ممکن بود کار من و دنیا به جاهای خیلی خیلی باریک بکشد.
15- چرا نوجوانها کمتر کتاب شعر به دست میگیرند؟
شاید برای اینکه شاعران نوجوانانهسرا کمتر حاضر میشوند چشمشان را به روی دنیای نوجوانها باز کنند. پس این به آن در. در ضمن، حال انتشار و پخش کتاب هم خراب است.
16- در شعرهایتان خیالپردازی میکنید؟
خیلی! اگر انسان به واقعیت زنده است، خیال، زنده بودن یک شعر را تضمین میکند. شخصاً عاشق خیالپردازی هستم و فکر میکنم در شعرهایم بتوان رد پای این جور خیالها را دید.
17- تا به حال اتفاقی افتاده که اخمهایتان درهم برود و از ادامهی کارتان دلسرد بشوید؟
چیزی که زیاد است اتفاق دلسرد کننده! مسأله اینجاست که من کله شق، اهل کوتاه آمدن و دلسرد شدن نیستم.
18- توی کتابخانهیتان چه نویسندههایی جا خوش کردهاند؟
شاهکارهای زیادی از نویسندگان مختلف در کتابخانهام نفس میکشند؛ اما چون تعدادشان زیاد است، این امکان وجود ندارد که به نام همهیشان اشاره کنم.﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله