نویسنده
سبزینه
قدم برمیدارد. آسمان میلرزد. خورشید چشمهایش را میبندد و زمین در لرزشی پنهان، آرامتر به دور خویش میگردد. قدم برمیدارد. پرندهها از امتداد گامهایش، پرواز میکنند و عشق مثل قاصدکی بیخبر، روی شانهاش مینشیند. قدم برمیدارد و در تمام ثانیههای پیشرو، باران میبارد. سخت است دل کند، سخت است ندیدن، سخت است نبودن؛ امّا خدا خواسته است و او از شوق رضایت پروردگار، تنها پسرش را به قربانگاه میبرد.
قدم برمیدارد، ستارهها به زمین میآیند و ماه پیشانی بلندش را سجده میکند.
قدم برمیدارد، چشمهایش را به روبهرو میدوزد؛ به زُلال توکل، به افق اخلاص.
ابراهیم(ع) میرود تا در مسلخ عشق، پسرش اسماعیل(ع) را به اذن خداوند قربانی کند. میرود تا رها شود از تعلّقات زمین، تا برسد به آسمان، برسد به ملکوت خدا. میرود تا بندهای نیاز را بگسلد، تا به بینیازی پروردگارش متصل شود. میرود تا عشق برای همیشه سبز باشد و بندگی تا ابد شکوفهبار.﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله