نویسنده
﷼ پیر جهاندیده
ز پیر جهاندیده کردم سؤالی
که بهر معشیت مال و بضاعت
چه سرمایه سازم که سودم دهد؟ گفت:
«اگر میتوانی، قناعت، قناعت»
﷼ بیماری معده
مردی به صومعهی راهبی رسید. راهب چهار قرص نان برای او آورد. آنها را گذاشت و رفت تا عدس بیاورد. چون عدس آورد دید که مرد نانها را خورده است. باز رفت تا نان بیاورد. چون آمد دید عدس را خورده است و این کار را دوباره تکرار کرد. سرانجام از مرد مسافر پرسید: «مقصد شما کجاست؟»
گفت: «به اُردن میروم؛ چون شنیدهام آنجا طبیبی است حاذق و من میخواهم دلیل بیماری معدهی خود را از او بپرسم؛ چون میل من به غذا کم شده است.»
راهب گفت: «خواهشی از تو دارم. معدهات را که علاج کردی از این سوی نیا.»
المُستطرف
﷼ شکیبا
مردی بزرگْبینی، بانویی را به زنی گرفت و او را گفت: «من مردی شکیبا و شوهری وفادار هستم.»
زن گفت: «من به این نکته یقین دارم.»
مرد پرسید: «از کجا دانستی؟»
گفت: «شکیبایی تو را به این بینی دریافتم که چهل سال تمام حملش میکنی.»
رسالهی دلگشا
﷼ عمل نیک
حَسَن بصری گروهی را دید که بر جنازهی یکی از نیکان ازدحام میکنند. گفت: «چرا بر جنازهی او ازدحام میکنید؟ عمل خود را چون او بکنید تا مانند او شوید.»
محاضرات، راغب اصفهانی
﷼ همه چیز من
روزی ملّانصرالدین گفت: «دزد آمد و فرش و روانداز و دستار و شلوار و سفره و پیراهن و حولهی مرا برد.» وقتی تحقیق کردند دیدند فقط یک لُنگ از او به سرقت رفته. گفتند: «چرا دروغ میگویی؟»
گفت: «به خدا راست گفتم؛ چون این لُنگ همه چیز من بود.»
﷼ دانشمندان و پادشاهان
هر کس با دین در نزد سلطان شود، بیدین بیرون آید.
هر که به دیدار ظالم، مُشتاق بُوَد، از نور مسلمانی خالی بُوَد.
علما که به نزد سلطان میشوند، ضرر ایشان بر مسلمانان بیشتر است از ضرر قماربازان.
چندان که عالِم به سلطان نزدیک میشود، از خدای تعالی دور میشود.
کیمیای سعادت- امام محمد غزالی
﷼ بزرگان
طلخک را فرزندی به دنیا آمد. محمود غزنوی از وی پرسید: «فرزندت پسر است یا دختر؟»
گفت: «از فقیران چه آید جز پسری یا دختری؟»
سلطان گفت: «ای مردک! مگر از بزرگان چه آید؟»
گفت: «بدکاری، ناسازی، ظالمی، خانه براندازی...»
لطایفالطوایف
﷼ خشم
گویند زینالعابدین(ع) را غلامی بود. پای گوسفند او بشکست. زینالعابدین(ع) گفت: «چرا شکستی؟» گفت: «عمداً کردم تا تو را به خشم آورم.»
گفت: «من اکنون آن کس را به خشم میآورم که این را به تو آموخت، یعنی ابلیس را.»
پس غلام را آزاد کرد.
نصیحتالملوک- امام محمد غزالی
﷼ بخیل
مردی از بخیلی پرسید: «سبب چیست که مرا به سفرهی خویش نمیخوانی؟»
گفت: «برای این که شنیدهام تو طعام را زود میجوی و نیک فرو میبری و هنوز لقمهای نخورده، لقمهای دیگر آماده میکنی.»
مرد گفت: «احمق! پس میخواهی میان هر دو لقمه، دو رکعت نماز بخوانم؟»
نهایةالادب
﷼ نفرین
دهقانی از دست یک سرباز، نزد حاکم شکایت برد. حاکم شروع کرد به نفرین کردن سرباز. دهقان را خشم آمد و راه در گرفت. حاکم گفت: «کجا میروی؟»
گفت: «نزد مادرم؛ چون او بهتر از تو نفرین میکند.»
امثال و حکم دهخدا
﷼ مدرسه
رندی با پسر خود دعوا میکرد که تو هیچ کاری نمیکنی و عمر در بطالت به سر میبری. چند با تو بگویم که معلّق زدن بیاموز و طناب بازی یادگیر تا از عمر برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی به خدا تو را در مدرسه اندازم تا دانشمند شوی و تا زنده باشی در فلاکت بمانی.
رسالهی دلگشا﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله