نویسنده
خلع بدن
«صبح دوشنبه 21 ربیعالثانی سال 1398 هجری قمری بعد از نماز صبح در حال توجه نشسته بودم. اینبار واقعهای بسیار شیرین و شگفت روی آورد. به کلی از بدن طبیعی بیخبر بودم. خودم را (میدیدم) مانند پرندهای که در هوا پرواز میکند به فرمان و اراده و همت خودم (خودم را) به هر جا که میخواهم میبرم. تقریباً در حالت انسان نشسته قرار گرفته بودم و رویم به سوی آسمان بود و به این طرف و آن طرف نگاه میکردم. گاهی هم به سوی زمین نظر میکردم. در اثنای مسیر میدیدم درختی در مسیر پیش روی من است. خودم را بالا میکشیدم یا از کنار آن عبور میکردم؛ یعنی خودم را فرمان میدادم که این طرف برو یا آنطرف برو یا کمی بالاتر یا پایینتر بدون اینکه با پایم حرکت کنم، بلکه تا ارادهی من تعلق به طرفی میگرفت بدنم در اختیار ارادهام به همان سمت میرفت. وقتی بهسوی مشرق نگاه میکردم میدیدم آفتاب است که از دور از لای درختان پیداست و فضا هم بسیار صاف بود. تا اینکه از آن حالت به درآمدم...»(1)
این بخشی از سخنان علامه حسنزادهیآملی است که به یکی از موارد خلع اشاره میکند. آیا میتوان چنین چیزی را پذیرفت؟ آیا میتوان باور کرد کسی در اتاقش نشسته باشد در عین حال همچون پرندهای به ارادهی خودش به پرواز درآید و به ارادهی خودش به هر جا که میخواهد برود؟
چنین پدیدهای که به خواست خداوند دربارهی آن بیشتر سخن خواهیم گفت، خلع بدن یا تجرید نام دارد. خلع از ریشهی خلعت است؛ همان جامهای که امیران به کسی میبخشند. گویی امیر، جامه را از تن خویش به در کرده (خلع کرده) و به کسی که میخواهد میبخشد. مسألهی تجرید یا خلع نیز چیزی شبیه خلعت امیران است، با این تفاوت که در خلع و تجرید، آنچه را شخص از تن به در میکند جامهی پارچهای نیست، بلکه خود بدن را به در میکند یا به بیانی دیگر خود از تن به در میشود. آن خود کیست که این بدن را رها میسازد؟ این همان شخصیت ماست. آیا چنین چیزی امکان دارد؟ اگر امکان دارد از چه قوانین و سنتهایی پیروی میکند؟ آیا برای آن میتوان نظیری در جهان مادی سراغ گرفت؟ شاید نزدیکترین چیز به مسألهی خلع بدن، برخاستن هواپیما از باند فرودگاه و رفتن در دل آسمان باشد! شاید پیش از آنکه برادران رایت موفق به ساختن هواپیما شوند، اگر از آدمها میپرسیدند آیا امکان دارد که روزی انسان در دل آسمان جای گیرد و حتی فراتر از ابرها به پرواز درآید، پرسندهی این پرسش را متهم به جنون میکردند؛ امّا امروز ما میدانیم که در هر چند دقیقه هواپیمایی سنگین با صدها نفر سرنشین قلب آسمان را میشکافد و از این سوی جهان به سویی دیگر میرود و شاید در قرنی دیگر هر انسان به جای اتومبیل شخصی هواپیمای شخصی داشته باشد.
آیا ما تاکنون از چگونگی پرواز هواپیما سر درآوردهایم. شاید بتوان گفت پرواز هواپیما از همان قوانین پرواز پرندگان پیروی میکند! آیا تاکنون به پرواز پرندگان دقت کردهایم؟ اتفاقاً یکی از چیزهایی که ما کمتر به آن توجه میکنیم، امّا قرآن ما را به تفکر در آن فرا میخواند، پرواز شگفتانگیز پرندگان است. قرآن در این زمینه میگوید: «أوَ لَم یَرَوْا إلی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ و یَقْبِضْنَ ما یُمْسِکْهُنَّ إلاَّ الرَّحْمنُ إنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصیرٌ (ملک/19)؛ آیا پرندگان را فرازشان ندیدهاند که بال میزنند، جز خدای مهربانی کسی (در دل آسمان) نگاهشان نمیدارد. او به هر چیزی بیناست.»
جملهی «جز خدای مهربان کسی پرندگان را در فضا نگاه نمیدارد.» به آن معناست که اگر خداوند پرندگان را در دل فضا نگاه ندارد بیشک بر زمین سقوط میکنند؛ امّا خداوند چگونه پرندگان را در دل فضا نگاه میدارد. این همان چیزی است که اگر قادر به کشف آن شویم سر از راز پرواز پرندگان، هواپیماها و شاید تا حدودی خلع و تجرید درآوریم.
با اندیشه در همهی اینها میتوان به این نتیجهگیری رسید که تقریباً همهی این موارد از یک قانون پیروی میکنند. همهی اینها اگر بخواهند به پرواز درآیند ناچارند بر نیروی جاذبه غلبه پیدا کنند. حضرت علی(ع) در یکی از سخنانش قانون پرواز پشههای ریزاندام را چنین بیان میفرماید: «یمیلون مع کل ریح (نهجالبلاغهی صبحی صالح، ص495، کلام 147)؛ با هر نسیمی به هر سو میروند.»
اگر وزن پیشهی مورد بحث حضرت علی(ع) را 5 گرم فرض کنیم، باید بدانیم نیروی جاذبه به همین مقیاس بر اندام پشه فشار آورده و او را در زمین نگاه میدارد. حال اگر پیشهی مورد نظر بخواهد به پرواز درآید، قدرت بالهای او یا قدرت وزش باد باید به اندازهی 5+1 باشد تا او را از زمین بکند و در فضا جاری سازد. نهتنها هواپیما، پرندگان و پشهها بلکه کرات آسمانی همچون زمین، ماه، ستارگان و خورشید نیز از همین قانون پیروی میکنند؛ غلبهی نیرویی بر نیرویی دیگر. خداوند دربارهی شناور بودن کرات آسمانی میفرماید: «اللَّهُ الَّذی رَفَعَ السّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها (رعد/29)؛ خداوند آسمانها را (منظور کرات آسمانی است) بدون ستونهایی که ببینید برافراشت.»
بر اساس یک تفسیر، برافراشته شدن کرات آسمانی با ستونهای نادیدنی است که برخی تفاسیر از آن به نیروی جاذبه تعبیر کردهاند.
تا اینجا دانستیم که اگر چیزی بخواهد بهطور معمولی و عادی به فضا رود باید نیرویی بیشتر از آنچه او را در زمین نگاه میدارد و در جهت عکس نیروی جاذبه بر او وارد شده تا او را از زمین جدا کرده و به بالا ببرد.
پرسش اساسی که در اینجا مطرح است این است که آیا از نظر قرآن، بجز کرات آسمانی که در فضا شناورند، موجودات دیگر و از جمله انسان به فضا راه یافتهاند؟ البته منظور ما از فضا، تنها فضای مادی نیست. تا فوری پاسخ دهی که انسانها سالهاست به کمک آپولو به ماه و مریخ رفتهاند، بلکه منظور ما از فضا چیزی فراتر از فضای مادی است. قرآن، دستکم از سه انسان سخن میگوید که به آسمان رفتهاند. یکی ادریس پیامبر است که قرآن دربارهی وی میگوید: «وَرَفَعْناُ مَکاناً عَلِیًّا (مریم/57)؛ ما او را به مکانی بس بلند بالا بردیم.» برخی از مفسران گفتهاند منظور از مکانی بلند که ادریس را به آنجا بردند جایی بین آسمانهاست. دربارهی حضرت عیسی(ع) میفرماید: «بل رفعهاللّه الیه (نساء/158)؛ خداوند او را بهسوی خود بالا برد.» نفر سوم، پیامبر گرامی اسلام است که قرآن به سفر آسمانی وی (معراج) اشاره میکند. این سفر در دو مسیر افقی و عمودی اتفاق افتاد. یکی از مکه تا بیتالمقدس و دوم از بیتالمقدس بهسوی آسمانها. سورهی أسریٰ در اینباره میفرماید: «سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ مِنَالمَسْجِدِ الحَرامِ إلی الْمَسْجِدِ الأقصی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر (آیهی 1)؛ منزه است آن (خدایی) که بندهاش را شبانگاهان از مسجدالحرام بهسوی مسجدالاقصی که پیرامون آن را برکت دادهایم سیر داد تا از نشانههای خود به او بنمایانیم که او همان شنوای بیناست.»
جالب اینجاست که قرآن دربارهی شناور بودن کرات آسمانی در فضا و به آسمان رفتن حضرت عیسی و ادریس از یک کلمه استفاده میکند؛ «رفع». امّا دربارهی معراج پیامبر اسلام از کلمهی دیگری (اسراء) استفاده میکند. این به آن خاطر است که اسراء به معنای سیر شبانه است و معراج پیامبر هم در شب اتفاق افتاده است. (تفسیر المیزان، ج13 ذیل آیهی اول سورهی اسراء)
تاکنون به این نتیجه رسیدیم که اگر انسان بخواهد از قالب مادی خویش (بدن) به درآید و در فضا به سیر بپردازد دستکم باید بر نیروی جاذبه غلبه یابد. برای توضیح بیشتر از مثالی کمک میگیریم: همهی ما شاهد ربایش آهن به وسیلهی آهنربا بودهایم. به نظر میرسد مسألهی خلع بدن چیزی شبیه بلند کردن آهن از زمین با آهنربا باشد. اگر نظیر همان نیرویی که در آهنربا وجود دارد و سبب بلند کردن آهن از زمین میشود در انسان پدید آید، انسان هم میتواند چیزهایی را بهسوی خود بکشد و حتی خود را از زمین جدا کرده تا آنجا که آن نیرو وجود دارد جلو برود. حال که معنای خلع روشن شد و امکان آن به اثبات رسید و به موارد وقوع آن اشاراتی رفت، میتوان پرسید چه کسانی میتوانند بدن خود را خلع کنند؟
باید گفت کسانی میتوانند به این قدرت دست یابند که نیاز خود به بدن را به حداقل ممکن رسانده باشند؛ به گونهای که با فاصله گرفتن روح از تن، آسیبی به تن وارد نیاید؛ به عبارتی دیگر، کسانی میتوانند به این توانایی دست یابند که قدرت روحی آنان تا حدی باشد که حتی در لحظهی خلع و تجرید هم روح آنها قدرت تدبیر بدن را داشته باشد.
توضیح آنکه، افراد معمولی که از قدرتهای عالی روحی برخوردار نیستند، هرگاه بین روح و جسمشان جدایی بیفتد، روح آنها قدرت تدبیر بدنشان را از دست میدهد. دستگاههای بدن از کار میافتد و حالتی پیش میآید که به آن مرگ گفته میشود.
امّا کسانی که از قدرتهای روحی فوقالعادهای برخوردارند، حتی هنگامی که به مرحلهی خلع میرسند و روح خویش را از کالبد بیرون میکشند، باز هم نوعی تدبیر نسبت به بدن خویش دارند.
شاید سبب آنکه بدن اولیا دچار پوسیدگی و از بین رفتن نمیشود آن باشد که آنها حتی پس از مرگشان نوعی تدبیر بر بدن خود دارند. شبیه همان تدبیری که ما در حال خواب نسبت به بدنمان داریم.
در حالت خواب، هر چند رابطهی روح با بدن قطع میشود، این قطع شدن تا آن حد نیست که ارتباط روح و بدن به کلی گسسته گردد. در این تشبیه زیبا دقت کنیم:
«گاهی راننده از ماشین بیرون میآید و موقتاً سوار ماشین دیگری میشود؛ ولی موتور و چراغ ماشین اول را روشن میگذارد. در خواب هم رانندهی اصلی که همان روح است، از بدن سنگینی که در این منطقه به خواب رفته خارج شده و به بدن دیگری تعلق میگیرد و کارهایی نیز انجام میدهد؛ ولی قلب انسان که همان موتور باشد، روشن است.
گاهی راننده ماشین را خاموش میکند و بیرون آمده و سوار ماشین دیگری میشود، همانند مرگ که رانندهی اصلی (روح) از بدن خارج و تمام موتور و چراغ (قلب، تنفس، معده و...) را نیز خاموش میکند.»(2)
البته مسألهی خلع با خواب و مرگ تفاوت دارد. کسی که بر خلع بدن، توانایی دارد، در حالت بیداری به این کار دست میزند.
در پایان، پرسشی میماند که پاسخ به آن از اهمیت برخوردار است. فلسفهی خلع چیست و چرا کسانی به این توانایی دست مییابند و از آن استفاده میکنند؟
شاید نتوانیم پاسخ دقیقی به این پرسش بدهیم؛ امّا از برخی آیات قرآن استفاده میشود که اموری همچون خلع و مانند آن، فلسفه و حکمتی دارد. قرآن دربارهی فلسفهی به خواب رفتن یا مرگ موقت (سیصد و نه ساله) اصحاب کهف میگوید: «وَ کَذلِکَ أعْتَرْنا عَلَیْهمْ لِیَعْلَمُوا أنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها (کهف/21)؛ و بدینگونه (مردم آن دیار را) بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعدهی خدا راست است و (در فرا رسیدن) قیامت هیچ شکی نیست.» هرگاه فلسفهی مرگ یا به خواب موقت رفتن اصحاب کهف و دستیابی دیگران بر احوالشان آن باشد که به نمونهی کوچکی از قیامت و چگونگی زنده شدن مردگان توجه کنند، این هدف در مسائلی همچون خلع نیز وجود دارد؛ زیرا وجود افرادی هر چند بسیار اندک در جامعه که قادر بر خلع بدن خویش باشند زمینه را برای پذیرش معاد یا زنده شدن یاد معاد در دلها فراهم میکند و مردم را به این اندیشه وا میدارد که ورای بدن انسان، گوهری نهفته است که قادر بر کارهای فراوان و از جمله خلع و تجرید است.
شاید هم حکمتهای دیگری داشته باشد که ما نسبت به آنآگاهی نداریم.
حکایت همچنان باقی.
1) انسان در عرف عرفان، علامه حسنزادهی آملی، ص24.
2) اصول عقائد، محسن قرائتی، ص585، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، چ پنجم، تابستان 86.
ارسال نظر در مورد این مقاله