نویسنده

 

 


محمدحسین پسر محمدتقی، متولد یکی از روزهای دل‌انگیز اردی‌بهشت 1346، قم.

در خانه‌ای محقر و کوچک. در آغوش مادری بهتر از بهار، زیر سایه‌ی محبت پدری که دست‌هایش پر از بوی سخاوت و محبّت بود.

در کودکی، چند سالی را در قم بود، سپس به هم‌راه خانواده به کرج رفت.

محمدحسین درس‌هایش را به خوبی خواند و عطرِ دلاویز حضور در قم و هم‌جواری با حرم بانو حضرت معصومه(س)، دلش را پر از معنویت و عشق اهل‌بیت(ع) ساخت.

او در همان سنین با نام بلند و آسمانی امام خمینی(ره) آشنا شد. صدای امام، عکس‌ها و اعلامیه‌هایش، به محمدحسین نیرو داد، توان تازه بخشید و عزم او را برای مبارزه، در آن سن کم، جزم کرد.

نوجوان که شد، دست از فعالیت برنداشت. از پا ننشست. از تنبلی و بی‌کاری بیزار بود. این‌جا و آن‌جا قرار نداشت. شیفته و عاشق امام‌ خمینی(ره) و انقلابِ نوپا و بزرگش بود.

او، هم مطالعه می‌کرد، هم به ورزش می‌رفت. خوش‌اخلاق و صمیمی بود. به پدر و مادر احترام زیادی می‌گذاشت و از همان سنِ نوجوانی، نماز را دوست می‌داشت و در عبادت‌های روزمره‌ی خود، کوشا بود. او می‌گفت: «امام خمینی هر چه اراده کند، من همان را انجام خواهم بود. من تسلیم او هستم!»

12 بهمن سال 1357 امام خمینی(ره) پا به وطن گذاشت. برای ملت ایران، سبدسبد گل آزادی آورد و با کمک مردم، زنجیرهای ظلم و ستم را از دست و پای میهن باز کرد.

با آمدن امام، ترانه‌ی توحید و شکوفه‌ی شهادت، گُل کرد و دل‌های مردم با ایمان و امید پیوند خورد.

محمدحسین به خاطر آمدن امام، آن‌قدر خوش‌حال بود که دایم در تب‌و‌تاب دیدنش بود و شب و روز، از کار برای انقلاب و حضور در راهپیمایی‌ها خسته نمی‌شد.

او در 22 بهمن روز پیروزی انقلاب، به هم‌راه مردم، به خیابان‌ها آمد و در جشنِ بزرگ مستضعفان و محرومان شریک شد.

آن‌ سال‌ها شیطان بزرگ«آمریکا»‌ عروسک کوکی‌اش«صدام» را به طرف مرزهای کشور ما فرستاد. جنگ شد. جنگی نابرابر. آمریکا از شیرینی پیروزی ملت ایران، خشمگین بود. به همین خاطر نمی‌خواست ایران آرام باشد و کشور رویِ خوش شادی و سازندگی را ببیند.

دشمن روی خانه‌های ما بُمب ریخت. سربازهایش از زمین و هوا و دریا، به شهرهای ما حمله‌ور شدند. محمدحسین با آن سن و سال کم، پُرتوان و مشتاق، علاقه‌مند به رفتن به جبهه شد.

به خاطر سن کم او، هیچ نیرویی، اسمش را برای جبهه ننوشت. او تلاش زیادی کرد. سرانجام خودش را به شهرهای جنوب کشور رساند و با اصرار زیاد، هم‌راه گروهی از رزمندگان اسلام، عازم خرمشهر می‌شود.

خرمشهر در روزهای آغازین جنگ، زخم‌های زیادی دید، جایْ‌جایِ تنش پُر از درد شد و مردم مهربانش آواره شدند.

محمدحسین در آن چند روز اولی که در خرمشهر بود، لیاقت و استعداد زیادی در خدمت به مردم جنگ‌زده نشان داد.

او با دوست صمیمی‌اش محمدرضا شمس مجروح شدند. رزمندگان اسلام آن دو را به بیمارستان منتقل کردند؛ اما دوباره به جبهه برگشتند. محمدحسین با چشم‌هایی اشک‌بار به فرمانده‌ی خود گفت: «من به شما ثابت می‌کنم که می‌توانم به خط مقدم بروم...»

محمدحسین یک بار به تنهایی به میان عراقی‌ها رفت. سپس لباس آن‌ها را بر تن کرده، اسلحه‌ی‌شان را برداشت به طرف نیروهای خودی برگشت. دوستان رزمنده‌اش فکر کردند یک عراقی کم سن و سال به طرف‌شان می‌آید. خواستند به طرف او تیراندازی کنند؛ اما به تصمیم یکی از آن‌ها، بقیه منتظر ماندند تا او را اسیر کنند. وقتی که محمدحسین به نزدیک آن‌ها رفت، از دیدنش تعجب کردند.

فرمانده به خاطر شجاعت و لیاقت او، با حضورش در خط مقدم جبهه موافقت کرد.

محمدحسین و دوستش محمدرضا در یک سنگر قرار داشتند. وقتی دشمن به طرف شهر آمد، آن‌ها محاصره شدند. محمدرضا زخمی شد. محمدحسین با سختی و زحمت زیاد، او را به پشت خط رساند. سپس به سنگر خود برگشت. تانک‌های عراقی یکی- یکی جلو می‌آمدند. ناگهان فکری به ذهن محمدحسین رسید. فوری دست به کار شد. تعدادی نارنجک به کمرش بست. چند تا هم در دست گرفت. سپس به طرف تانک‌ها راه افتاد. ناگهان تیرها به طرف او هجوم آوردند. او مقاومت کرد. پایش زخمی شد؛ اما از پا ننشست و با سختی و تلاش به تانک‌ها نزدیک شد. سپس در زیر یکی از تانک‌ها رفت. بسم‌ا... گفت. با خدا حرف زد و ضامن یکی از نارنجک‌ها را کشید. بُمب... بُمب...

تانک دشمن منفجر شد. عراقی‌ها به وحشت افتادند.

- چه شده، ایرانی‌ها از کدام سو حمله کرده‌اند؟

تانک‌ها در هم می‌لولیدند. بیابان پر از غبار و دود و آتش شده بود. پیکر تکه‌تکه‌ی محمدحسین در آغوش فرشتگان خدا قرار داشت. محمدحسین برای دیدار با خدا سر از پا نمی‌شناخت... حلقه‌ی محاصره شکسته شد.

صدای جمهوری اسلامی با قطع برنامه‌ی خود اعلام کرد: نوجوانی سیزده‌ساله با فداکاری زیر تانک عراقی‌ها رفته و با منفجر کردن آن‌ها، به شهادت رسید...

امام خمینی(ره) وقتی خبر شهادت او را شنید در پیام خود فرمود: «رهبر ما آن طفل سیزده ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم کرد و خود نیز شربت شهادت نوشید.»

روز 8 آبان 1359، روز شهادت محمدحسین فهمیده، دانش‌آموز دلاور و شجاع ایرانی است. پیکر پاک او اکنون در تهران، بهشت زهرا، در کنار صدها و هزاران شهید سرفراز آرام گرفته است. روز شهادت شهید فهمیده، روز نوجوان و روز بسیج دانش‌آموزی نام گرفته است.

در آبان‌ماه مناسبت‌های مهم و ماندگاری هم برای کشورمان است، همچون:

10 آبان، روز شهادت آیت‌الله‌قاضی طباطبایی، اولین شهید محراب، به دست منافقان کوردل (سال 1358).

13 آبان، روز تسخیر لانه‌ی جاسوسی شیطان بزرگ«آمریکا» به دست دانشجویان پیرو خط امام (سال 1358).

روز ملی مبارزه با استکبار جهانی و ... روز دانش‌‌آموز و روز غم‌‌انگیزی که در آن روز حضرت امام خمینی(ره) از سوی رژیم ستم‌گر پهلوی، از ایران به سمت ترکیه و سپس عراق تبعید شدند.﷼

 

CAPTCHA Image