شبدیز: (شب‌رنگ، شب‌نما= سیاه)

شبدیز نام اسب معروف خسرو پرویز (از معروف‌ترین شاهان ساسانی) که به روایتی از روم آورده بود. شبدیز دارای چشمانی درشت و سیاه بود و اندام ورزیده‌ای داشت. قد شبدیز چهار وجب از سایر اسبان بلندتر بود. می‌گویند نعلش را با ده میخ به پایش می‌کوفتند.

نظامی گنجوی درباره‌ی تولد شبدیز چنین آورده که مادر شبدیز فرسنگ‌ها راه را پیمود تا به عبادت‌گاهی در کوهستان رسید. نزدیک عبادت‌گاه غار کوچکی بود. وارد غار شد و از آب چشمه‌ای که در غار بود نوشید. به امر خدا باردار شد و در همان غار شبدیز به دنیا آمد. تولد شبدیزِ این‌گونه مرموز و شگفت‌انگیز در برخی از اسطوره‌های هندی هم آمده است.

نظامی از قول شاپور‌- وزیر خسرو پرویز‌- توصیف بسیار جالبی در وصف شبدیز آورده:

بر آخور بسته دارد ره‌نوردی

کزو در تک نبیند باد گردی

سبق برده ز وهم فیلسوفان

چو مرغابی نترسد ز‌آبِ طوفان

به یک صفرا که بر خورشید رانده

فلک را هفت میدان باز مانده

به گاه کوه کندن آهنین سم

گه دریا بریدن خیزران دم

زمانه گردش و اندیشه رفتار

چو شب کار آگه و چون صبح بیدار

نهاده نام آن شبرنگ شبدیز

برو عاشق‌تر از مرغ شباویز

خسرو، شبدیز را بسیار دوست می‌داشت و از هر غذایی که می‌خورد به او نیز می‌داد. هیچ‌گاه بدون شبدیز به شکار نمی‌رفت. روزی نبود که خسرو شبدیز را نبیند و از او سواری نگیرد.

آورده‌اند که خسرو سوگند خورده بود هر کس خبر مرگ شبدیز را برایش بیاورد، او را می‌کشد. وقتی شبدیز مُرد، میر‌آخور دربار از ترس جانش به «باربُد» نوازنده‌ی معروف دربار ساسانی پناه بُرد. باربُد با هزار اضطراب در حضور خسرو شروع به نواختن کرد و با لحن حزن‌انگیز آوای جانسوزی سر داد. خسرو که بسیار تحت‌تأثیر قرار گرفته بود با اندوه فراوان گفت: «چرا این‌گونه می‌خوانی؟ بدبخت مگر شبدیز مُرده است؟»

باربُد گفت: «شاه خود فرماید.» خسرو بسیار ناراحت شد. دستور داد شبدیز را با احترام کفن و دفن کردند و نقش صورت شبدیز را روی سنگ کندند.

خسرو هرگاه به صورت شبدیز می‌نگریست گریه می‌کرد.

بسیاری از مورخین تصویری را که در طاق‌بستان‌- کرمانشاه‌- در سنگ کنده شده، تصویر خسرو‌پرویز سوار بر شبدیز می‌دانند.

شبدیز همچنین نام لحن پانزدهم از سی لحن باربُد است که وی آن را در سوگ شبدیز ساخته است. در ادب پارسی ترکیبات بسیار زیبایی از شبدیز مانند: شبدیز نقره، شبدیز شب‌رنگ، شبدیز گلگون و شبدیز شبگون به شعر شاعران راه یافته:

چو در شب برگرفتی راه شبدیز

شدندی جمله‌ی آفاق شب‌خیز

(نظامی)

شاها تو سلیمانی و در دولت و ملکت

هر مرکب شبدیز تو چون تخت سلیمان

(مسعود سعد)

به حکم آن که گلگون و سبک‌خیز

بدو بخشم ز ‌همزادان شبدیز

(نظامی)

ای چو سلیمان به جاه و حشمت و رتبت

باره‌ی شبدیز تو چو تخت سلیمان

(مسعود سعد)

شغاد: (شگاد، شغای)

شغاد، پسر زال (پهلوان سپیدموی حماسه‌های ایرانی) و نابرادری رستم‌ دستان است. هنگامی که شغاد به دنیا آمد، ستاره‌شماران، پایان کار او را مبهم و تاریک دیدند و با شگفتی اظهار کردند که شغاد آوازه‌ی فرزندان سام نیرم (پدربزرگ رستم) را تباه می‌کند.

شغاد با دختر شاه کابل ازدواج می‌کند. در آن زمان کابل به دربار ایران خراج پرداخت می‌کرد. رستم فرمانده‌ی سپاه ایران و مسؤول گرفتن باج و خراج از دیگر کشورهاست. بنابراین شغاد انتظار داشت رستم از پدرزنش، خراجی طلب نکند. هنگامی که رستم با این درخواست موافقت نکرد، شغاد با پدرزنش بر ضد رستم توطئه‌ای مشترک فراهم کردند. به این ترتیب روزی شغاد آزرده خاطره و پریشان کابل را ترک کرد و به زابلستان آمد. نزد رستم رفت و گفت درباریان شاه کابل او را به رفتار زشت و کارهای ناپسند متهم کرده‌اند و از رستم خواست به کابل بیاید و از او رفع اتهام کند.

هنگامی که شاه کابل خبر آمدن رستم را شنید، طبق نقشه‌ای که کشیده بودند، با نیرنگ و ریا به حالت پوزش و عذرخواهی به استقبال رستم شتافت و قبل از آن‌که رستم و شغاد و سایر هم‌راهان وارد شهر شوند آنان را به شکارگاه دعوت کرد. در شکارگاه چند چاه بزرگ کنده بودند. در انتهای این چاه‌ها خنجرها و تیغ‌هایی قرار داده بودند که هر کس در چاه می‌افتاد این خنجرها به تنش فرو می‌رفت و کشته می‌شد. چاه‌ها در مسیر حرکت رستم قرار داشت. روی چاه‌ها خس و خاشاک و کمی خاک نرم پاشیده بودند. نزدیک چاه اول، رخش (اسب افسانه‌ای رستم) بوی خاک تازه را حس کرد و جلوتر نرفت. رستم که مسافتی طولانی را طی کرده بود خسته و بی‌حوصله به رخش تازیانه‌ای زد و او را به جلو هل داد. رخش جَستی کرد و خواست از روی چاه بپرد؛ امّا دهانه‌ی چاه بسیار بزرگ بود و رخش و رستم به درون چاه افتادند. زواره برادر دیگر رستم که هم‌راهش بود در چاه دیگری افتاد و کشته شد.

رستم زخم بسیار برداشته بود، امّا هنوز زنده بود. در لحظه‌ی آخر تیری در کمانش گذاشت و شغاد که در پشت درختی پنهان شده بود با ضرب تیر رستم به درخت دوخته شد. به این ترتیب رستم در لحظات آخر عمرش از قاتلش انتقام گرفت.

با این فاجعه، یک نمونه از برادرکشی در شاهنامه اتفاق افتاد که بازتاب آن در ادب فارسی تا امروز نیز ادامه داشته:

نه رستم که پایان روزی بخورد

شغاد از نهادش برآورد گرد

(بوستان)

م. امید شاعر توانای معاصر، این نابرادری را به زیبایی تصویر کرده:

آری اکنون شیر ایران شهر

تهمتن گرد سجستانی

کوهِ کوهان، مرد مردستان

رستم دستان

در تک تاریک ژرف چاه پهناور

کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر

چاه غدر ناجوان مردان

چاه پَستان، چاه بی‌دردان

آری اکنون تهمتن با رخش غیرت‌مند

در بن این چاهِ آبش زهر شمشیر و سنان، گم بود‌...

قصه می‌گوید که بی‌شک می‌توانست او، اگر می‌خواست

که شغاد نابرادر او را بدوزد‌- همچنان که دوخت

با کمان و تیر

بر درختی که به زیرش ایستاده بود

و بر آن تکیه داده بود

و درون چَه نِگه می‌کرد

ذوالفقار:

نام شمشیر معروف منبّة‌بن‌الحجاج یا عاص‌بن‌منبّه است که رسول‌اللّه(ص) آن را در غزه‌ی بدر به غنیمت گرفت. به جهت این که در پشت این شمشیر قطاری از مهره‌ها (یا خرمهره‌های مختلف) یا خراش‌های پست و ناهموار بود آن را ذوالفقار (دارنده‌ی مهره‌های پشت) می‌نامیدند.

در روز جنگ احد، هنگامی که عرصه بر مسلمین تنگ شده بود، در آن گیر و دار، شمشیر امیرالمؤمنین علی(ع) شکست. رسول‌اللّه(ص)، ذوالفقار را به علی(ع) بخشید تا بتواند به جنگ ادامه دهد. امیرالمؤمنین(ع) که از این بخشش رسول‌اللّه(ص) به وجد آمده بود، بسیار دلیرانه و شجاعانه وارد کارزار شد و از چپ و راست و پس و پیش ضربه می‌زد و با هر ضربه‌ای کافری را از سر راه برمی‌داشت. آن‌جا بود که رسو‌ل‌اللّه(ص) با دیدن دلیری امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:‌«لافتی‌اِلّاعلی، لاسیف اِلّاذوالفقار؛ هیچ جوان‌مردی مانند علی و هیچ شمشیری مانند ذوالفقار نیست.»

خوبی آن شمشیر به هم‌راه این سخن رسول‌‌اللّه(ص) بعدها در حجاز و سراسر ممالک اسلامی و تاریخ اسلام ضرب‌المثل شد و ماندگار باقی ماند.

یک روایت هم از امام رضا(ع) نقل شده است که جبرئیل، ذوالفقار را از آسمان آورده است.

افسر زرین فرستد آفتاب از بهر تو

همچنان کز آسمان آمد علی را ذوالفقار

(فرخی)

ذوالفقار مانند خیلی از شمشیرهای عربی قدیم دارای دو دَم بود. بعدها تصور کرده‌اند که نوک آن دو شاخه داشته و در تصاویر هم اغلب به همین صورت دوشاخه کشیده‌اند.

برخی هم بر این سخن، اصلی قائل نشده‌اند.

نام ذوالفقار، شمشیر پرآوازه‌ی حضرت علی(ع) هم چون نام خود آن حضرت در ادب پارسی، به عظمت و بلندی نام‌بردار است.

یکی اژدها بود در چنگ شیر

به دست علی ذوالفقار علی

(ناصر خسرو)

ای حیدر زمانه به کِلک چو ذوالفقار

نام فلک به صدر تو قنبر نکوترست

(خاقانی)

حیدر کرار کو تا به گه کارزار

از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار

(خاقانی)

ملک ازو بالد به خویش و کلک ازو  نازد، چنانک

از نبی امّ‌القری، از شیر یزدان ذوالفقار

(قاآنی)

«خلاف راه صواب است و عکس رأی اولوالالباب که ذوالفقار علی در نیام باشد و زبان سعدی در کام.»

(گلستان سعدی)

CAPTCHA Image