نویسنده
جلسهی دوم: روحی که رفته بود
دوستی دارم که از بچههای جنگ است. جبهه که میرفت آنقدر میماند که وقتی برای مرخصی به محلشان برمیگشت، بچههای کوچکش با او غریبی میکردند و حتی بچهی کوچکترش از او فرار میکرد. دوستم اهل یکی از روستاهای دورافتادهی اطراف اصفهان است.
یک بار تعریف میکرد وقتی در یکی از روزهای سرد زمستان به مرخصی آمده بود، نصف شب به روستایشان رسیده بود. چون نمیخواست نصف شب خانوادهاش را بیدار کند، تصمیم گرفت تا اذان صبح را در جایی به سر برد. از آن طرف بجز مسجد روستا جایی را سراغ نداشت. میگفت: «به طرف مسجد رفتم؛ اما مسجد هم بسته بود. خادم مسجد را میشناختم؛ اما نمیدانستم آیا در مسجد است یا در خانهیشان. از دیوار مسجد که کوتاه بود، سر کشیدم و نگاهی به داخل مسجد انداختم. کور سوی نوری را دیدم. دلم نیامد در بزنم و خادم را بیدار کنم؛ اما چارهای نداشتم. سرما اجازهی ماندن بیرون از مسجد را به من نمیداد. با یک پرش روی دیوار پریدم و به داخل مسجد رفتم. از شیشهی در به داخل شبستان نگاه کردم. چراغی نفتی در تاقچهی مسجد روشن بود. خیلی یواش دستگیره را چرخاندم و داخل شبستان رفتم. زیر نور شمع کسی را دیدم که پتویی بر سر کشیده و خوابیده است. شک نکردم که مشهدی غلامعلی خادم مسجد است. میدانستم خوابش سنگین است. چند بار اطراف مسجد را گشتم شاید پتو یا رواندازی پیدا کنم؛ اما پیدا نکردم. تصمیم گرفتم کنار مشهدی غلامعلی بخوابم. خیلی یواش پتو را کنار زدم و خودم را کنارش جا دادم. آنقدر خسته بودم که وقتی چشمهایم را باز کردم، آفتاب زده بود. گفتم خاک بر سرم. نماز قضا شد. یک دفعه جمعیت زیادی را پشت در شبستان دیدم. تعجب کردم که اینها برای چه پشت در جمع شدهاند. شک برم داشت. معمولاً این وقت روز اگر کسی شب گذشته از دنیا رفته بود بدنش را در مسجد میگذاشتند تا وقت صبح دفنش کنند. گفتم نکند این آدمی که من فکر کردم مشهدی غلامعلی بوده... با ترس فراوان پتو را کنار انداختم و به طرف درِ شبستان دویدم. جمعیت با دیدن من فریاد کشیدند: «مرده زنده شد.» و فرار کردند. ترس من وقتی به ماکزیمم رسید که مشهدی غلامعلی را در میان جمعیت دیدم. تازه فهمیدم که دیشب را کنار مردهای به سر بردهام. دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و از مسجد بیرون دویدم تا به جمعیتی که برای تشییع میت آمده بودند حالی کنم که مرده زنده نشده است و آنها مرا با میت عوضی گرفتهاند. همان طور که من مشهدی غلامعلی را با میت عوضی گرفته بودم.»
بیشک اگر دوست رزمندهی من از همان اول میدانست کسی که در مسجد است یک مرده است، با روحیهای که از او سراغ داشتم محال بود پایش را در مسجد بگذارد؛ اما چون این را نمیدانست، برای همین با خاطری آسوده تا صبح کنار میت خوابید.
بهراستی فرق دوست رزمنده که کنار میت خوابیده با میتی که احتمالاً چهار-پنج ساعت پیش جان به جان آفرین تسلیم کرده چیست؟
از نظر بدنی هر دو دارای بدن هستند. از نظر وزن هر دو دارای وزن هستند. از نظر چشم، گوش و بینی هر دو آنها هر دو را دارند. از نظر دست و پا هر دو، دست و پا دارند؛ اما چرا به یکی از آنها مرده میگوییم و به دیگری خوابیده؟ فرق آدمی که خواب است با آدمی که مرده است چیست؟
معروف است که میگویند: «خواب، برادر مرگ است؛ (النوم اخ الموت).» البته و احتمالاً برادر کوچکتر او. ما تا برادر کوچکتر را که هر شب با او سر و کار داریم و پا به سراپردهی دل ما میگذارد نشناسیم، چگونه میخواهیم برادر بزرگتر را درک کنیم؟ بهراستی خواب چیست؟ یکی از فیلسوفان، خواب را در دو کلمه تعریف کرده است: «النوم تعطیل الحواس، یعنی خواب عبارت است از تعطیلی حواس.» ما چند حس داریم. ظاهراً پنج تا؛ حس شنوایی، بویایی و سه تای دیگر. در خواب، همهی اینها از کار میافتد. آدمی که خواب است، بوها را حس نمیکند. صداها را نمیشنود و... اما به یک سؤال اساسی در اینجا مطرح میشود که اگر بتوانیم جواب درستی به آن بدهیم، یک قدم به تشریح روح و کالبدشکافی مرگ نزدیک شدهایم.
وقتی ما میگویم در حال خواب، بوها را احساس نمیکنیم (هر چند کنارمان عطر یا ادکلن زده باشند)، یا صداها را نمیشنویم و یا... میتوانیم بپرسیم: در عالم خواب کدام بوها را استشمام نمیکنیم، کدام صداها را نمیشنویم، کدام منظرهها را نمیبینیم؟ ممکن است بپرسی مگر چند نوع بو، صدا و منظره داریم؟ باید بگویم دو نوع. بله، ما دو نوع بوییدنی، دو نوع شنیدنی، دو نوع خوردنی، دو نوع چشیدنی و... داریم.
نوع اول همان بوییدنیها، شنیدنیها، خوردنیها و دیدنیهایی است که در بیداری با همین بینی، با همین گوش و دهان، و با همین چشم ظاهری میبوییم، میشنویم، میخوریم و میبینیم.
اما ما بجز حواس پنجگانه که در بیداری از آنها استفاده میکنیم و در خواب، دکانشان تعطیل میشود، در خواب حواس پنجگانهی دیگری به کار میافتد که بسیار شبیه حواس پنجگانه در بیداری است، اگر نگوییم دقیقاً عین آن است.
با حواس پنجگانهای که در دنیای خواب داریم، دقیقاً همهی کارهای دنیای بیداری را انجام میدهیم. تازه در عالم خواب به تواناییهای بزرگتری هم میرسیم که در بیداری از آن ناتوانیم. مثلاً در بیداری قدرت پرواز را نداریم، اما در عالم خواب، بدون هواپیما و... قدرت پرواز را داریم.
بسیار خوب، تا حالا به اینجا رسیدیم که تفاوت دوست رزمندهی ما که در مسجد کنار آن میت خوابیده با آن آدمی که بیدار است چیست. البته فعلاً اندکی فهمیدیم. آن رزمنده در وقت خواب همهی کارهایی را که در بیداری انجام میداد در خواب میتواند به گونهی دیگری انجام دهد. بگذار با طرح یک پرسش اساسیتر گامی دیگر به سوی تشریح روح برداریم. فکر میکنید آن چشم، گوش، بینی و اعضایی که در خواب به کار میافتند، واقعاً واقعیت دارند و جزء اوهام و خیالات به شمار میآیند؟ و آیا اصولاً راهی برای اثبات چنین دست، پا، گوش و زبانی که با وجود تعطیلی حواس ظاهری همچنان به کار خود ادامه میدهند وجود دارد؟ بعداً به خواست خدا در اینباره بیشتر سخن خواهیم گفت. همانطور که در بدن در حالت بیداری، چشم، گوش و بینی جدا از بدن نمیتواند ببیند، بشنود و ببوید (در پیوند اعضا این مسأله بسیار قابل فهمتر است. کسی که عضوی از بدنش را به بیماری اهدا میکند آن عضو وقتی جواب میدهد که بر بدنی قرار گیرد.)، همانطور چشم، گوش و بینی در عالم خواب وقتی میتواند جواب بدهد که روی بدنی سوار باشد. اما کدام بدن؟ همان بدنی که بتواند پاسخگوی نیازهای دنیای خواب ما باشد. مسلماً بدن ظاهری ما که در رختخواب خوابیده و احتمالاً خر و پف میکند، قدرت پرواز کردن و رفتن در یک لحظه از این سوی شهر به آن سوی شهر را ندارد. پس بدن دیگری لازم داریم که این کارها را انجام دهد. فیلسوفان به این بدن، بدن مثالی میگویند. علت نامیدنش به بدن مثالی آن است که درست شبیه همین بدن ما است؛ به طوری که اگر کسی که در عالم خواب، بدن مادیاش را در خواب ببیند، با تعجب میگوید: اِ، این که من هستم. پس من که هستم؟ اگر او منم، پس من کیست؛ و اگر من او هستم، پس او کیست؟
یکی از صفات بدن مثالی آن است که بدن مثالی ما دارای حجم است و طول و عرض و ارتفاع دارد؛ اما وزن و سنگینی (یا جرم) ندارد.
برای بهتر فهمیدن مسألهی روح و بدن مثالی، همین الآن مجله را زمین بگذار و برو به اتاق پذیرایی و تصویر خودت را در آینهی تمامنما ببین.هم طول دارد، درست به درازای طول خودت، و هم عرض دارد و هم ارتفاع.
اما آیا تصویر تو در آینه سنگینی و وزن هم دارد؟
مثلاً اگر آینه سه کیلو وزن داشته باشد، وقتی تصویر تو در آن میافتد، آیا آینه سنگینتر میشود؟
مثلاً اگر وزن تو سی و پنج کیلو باشد، آیا معادلهی زیر درست خواهد بود؟
وزن تو در آینه (35 کیلو)+ وزن آینه (3 کیلو)= 38 کیلو
این گونه نیست. چون تصویر تو در آینه وزنی ندارد.
بدن مثالی، بدنی مانند بدن ما در آینه است. قیافه، شکل و ابعاد آن درست مثل بدن ماست، امّا از محدودیتها و سنگینیهای جسم در آن خبری نیست.
آیا واقعاً چنین بدنی وجود دارد؟ هیچ کس نمیتواند بگوید من با چشم خودم بدن مثالیام را دیدهام- مگر کسانی که قادر بر خلع بدن هستند که پس از این دربارهی آنها سخن خواهیم گفت- همانطور که هیچ کس نمیتواند بگوید بدن مثالی وجود ندارد. دست کم همهی ما خواب دیدهایم. همینطور همهی ما احتمالاً خواب راه رفتن یا پرواز کردن را دیدهایم. از نظر فیلسوفان، بدن مثالی وجود دارد. از نظر متکلمان (دانشمندان علم عقیدهشناسی) هم وجود دارد. نپذیرفتن بدن مثالی برای فیلسوفان و متکلمان همان قدر خندهدار است که کسی وجود خواب دیدن را انکار کند.
کمترین دلیلی که میتوان برای اثبات بدن مثالی آورد، خوابهایی است که میبینیم. مخصوصاً خوابهایی که درست درمیآید و در آینده اتفاق میافتد.
نظر دین دربارهی بدن مثالی چیست؟ آیا آیه و روایتی هست که بر وجود یا عدم وجود بدن مثالی اشاره داشته باشد؟ بله، هم آیه هست و هم روایت؛ اما آیه قرآن میگوید: «به محض این که آدمها میمیرند تا هنگامی که قیامت برپا گردد، در دنیایی به نام برزخ به سر میبرند. در آن دنیا آدمها زندهاند، میخورند، لذت میبرند، با یکدیگر گفتوگو میکنند، و بر اساس روایت، حتی وقتی آدمی تازه از دنیا میرود، از آمدنش به دنیای برزخ باخبر میشوند.»
به خود آیه توجه کنیم: «تا آن که مرگ سوی یکی از آنان آید گوید: پروردگارا مرا به دنیا بازگردان، باشد که با کارهای شایسته، گذشته را جبران کنم. هرگز. این تنها سخنی است که او گویندهی آن است و در ورای آنان تا زمانی که برانگیخته شوند برزخ قرار دارد.»(1)
بر اساس روایتی از امام صادق(ع) وقتی خداوند جان کسی را میگیرد، روح او را در قالبی مانند بدن دنیاییاش قرار میدهد. اهل برزخ در آن قالب او را با همان صورتی که در دنیا بود میشناسند.
قالبی که امام صادق(ع) به آن اشاره میفرماید همان چیزی است که به آن بدن برزخی یا مثالی میگویند.(2)
تا اینجای مطلب را داشته باش، در جلسهی بعدی بیش از این دربارهی آن با هم سخن خواهیم گفت.
به امید حق.
1) لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ.
2) کافی، ج3، ص245.﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله