پاییز و تابستان

غم‌های من، از جنس پاییز است

و شادمانی‌های من از جنس تابستان.

من در بهار و در زمستان هم

در فکر تابستان و پاییزم.

در فکر گرمای نشاط‌انگیز

در فکر سرمای غم‌انگیزم.

من، شکل تابستان و پاییزم!

پاییز 1386

جعفر ابراهیمی‌شاهد

 

 

 


 


میهمانِِ آسمان

شبنم چشمم چکید

بر سر سجاده باز

چون که می‌کرد این دلم

با خدا راز و نیاز

تا شکفتم مثل گل

با نسیم ربنا

چون فرشته آمدند

سوی من پروانه‌ها

لحظه‌ی دیدار ما

پخش می‌شد بوی گل

هر دعایم می‌چکید

مثل شبنم روی گل

بال زد هم‌راه‌شان

این دلم تا بیکران

رفت افطاری شود

میهمانِ آسمان

احمد خدادوست

 

 

 


مغازه‌دار

یک مغازه روبه‌روی خانه‌مان

توی آن پر از قفس

هر قفس پر از پرنده است

یک پرنده آبی است

یک پرنده سبز سبز

یک پرنده رنگ چادر نماز مادرم،

سفید

فکر می‌کنم:

«کاش جای این مغازه‌دار پیر

من مغازه‌دار می‌شدم.»

حامد محقق

 

 

 


خواهرم در خواب

خواهرم مهتاب

داشت می‌خوابید

شب چه روشن بود!

ماه می‌تابید

*

باد، هو می‌کرد

خانه می‌لرزید

خواهرم در تب

خواب بد می‌دید

*

پرده را با دست

باد، پس می‌زد

خواهر من تند

هی نفس می‌زد

*

یک شغال آن دور

زوزه سر می‌داد

اتفاقی را

او خبر می‌داد

*

جیرجیر موش

در دل دیوار

خواهرم در خواب

مادرم بیدار

سیداحمد میرزاده

 

CAPTCHA Image