سرفه‌ای می‌کند و صاف می‌نشیند روی صندلی، روبه‌رویم! منتظر است! سؤال‌ها را مرور می‌کنم. می‌گوید: «در خدمتم!» می‌گویم: «می‌خواهم گفت و گویی داشته باشیم.»

جواب می‌دهد: «چه خوب و ممنون! هر چه می‌خواهید، بپرسید؛ امّا راستی، این گفت و گو، برای کجا یا چه کسانی است؟»

پاسخ می‌دهم: «مجله‌ی سلام بچه‌ها. مال نوجوانان و جوانان است.»

می‌خندد و باز می‌گوید: «چه خوب، و ممنون! بفرمایید.»

این‌طوری است که گفت‌وگوی صمیمانه‌ی ما و البته شاید بهتر باشد بگویم گفت‌وگوی صمیمانه‌ی ما، به نمایندگی و کنجکاوی بنده و مخاطبان مجله، با آقای «رضا فیاضی» بازی‌گر سینما، تئاتر و تلویزیون شکل می‌گیرد.

در ابتدای صحبت، مطابق معمول می‌پرسم:

· آقای فیاضی شما کی هستید؟

- لبخندی می‌زند و جواب می‌دهد: «رضا فیاضی»، بازی‌گر تلویزیون، تئاتر و سینما!

· دوست دارید درباره‌ی خودتان چه صحبت بیش‌تری داشته باشید؟

- اسمم را که هم شما گفتید، هم خودم؛ امّا مسأله‌ی دیگر، این است که اول از همه، از طریق مجله و این گفت‌وگو، به خوانندگان بگویم‌ «سلام!» و بعد یادآوری کنم به قول معروف، بچه‌ی اهوازم و جنوب. شهری با نخل‌های استوار و بلند و هوایی داغ و گاه مملو از شرجی. در سال 1332، برای اولین بار به دنیا آمدن را تجربه کردم و در ادامه، پس از گذر از سال‌هایی چند، در تاریخی که حکایت از سال می‌کند، وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبا، دانشگاه تهران شدم. خواندن‌ها و پرسیدن‌ها ادامه پیدا کرد تا یک بار دیگر متوجه شدم، به دنیا آمدم! در واقع، ورود به عرصه‌ی فعالیت‌های هنری برای من، دومین تولد بود. آن هم چه تولد خوبی. یک بازی‌گر در درون من به دنیا آمده بود! با این ترتیب می‌بینید که من، دوبار متولد شده‌ام!

· به چه کسی می‌گویند بازی‌گر؟

- به کسی که بتواند بازی کند! منتها این بازی، مفهوم و معنی خاص خود را دارد.

· بازی‌گری سخت است یا آسان؟

- بی‌تعارف بگویم، حرفه‌ی سختی است؛ یا به عبارتی، سهل ممتنع. شاید خیلی‌ها فکر کنند می‌توانند بازی کنند. به عنوان مثال مادری می‌آید و می‌گوید: دختر یا پسر من، خیلی خوب می‌تواند بازی کند. وقتی از او سؤال می‌کنیم، چگونه؟ جواب می‌دهد، آخر خیلی قشنگ ادا در می‌آورد. تازه، تقلید صدایش هم حرف ندارد!

· منظور شما آن است که بازی‌گری، چیزی جدا از این حرف‌هاست؟

- دقیقاً. چون بازی‌گری در درجه‌ی اول تربیت بازی‌گری می‌خواهد و نیاز است تا فرد، در جهت یک کار خلاق حرکت و راه برود. بازی‌گری مانند هر حرفه‌ای نیاز به دانش و تمرین دارد. شاید مانند یک پزشک که سر و کارش با گوشی و تشخیص و‌ آزمایش و این طور حرف‌هاست، و یا مانند یک ویلونیست که با سازش مرتبط است، و  همین‌طور مانند یک مکانیک که با آچار و سایر ابزار مورد نیازش، سر و کار دارد. البته باید یادآوری کنم که مشاغلی از این دست و سایر مشاغل دارای ابزار بیرونی‌اند، در حالی‌که بازی‌گر هیچ چیز بیرونی ندارد و هر چه هست و هر چه دارد، در وجودش و ذهنش است. مانند: بیان، بدن و ذهن خلّاق، که هر سه‌ی این موارد، بسیار مهم‌اند و نیاز لازم برای بازی و بازی‌گر شدن.

· کدام‌یک از این سه مورد، نقش مهم‌تری در تربیت بازی‌گری دارد؟

- ذهن خلّاق. اگر کسی این ذهن را داشته باشد، بداند که می‌تواند به بازی و بازی‌گری نزدیک شود.

· چه مسیری شما را به بازی‌گری هدایت کرد؟

- راستش دوست داشتم وکیل بشوم! وکالت را در تلویزیون و سینما دیده بودم. منظورم بازی‌گری که در این حرفه در فیلم، ایفای نقش می‌کرد. خیلی برایم جذاب و جالب بود. فکر می‌کردم همه‌ی وکلا، این‌طوری پُر انرژی و هیجان‌زده، کار و صحبت می‌کنند! غافل از آن که همه‌ی این حالات، مربوط به بازی‌گری آنان در آن نقش خاص، مربوط می‌شده نه شخصیت واقعی‌شان. البته رفته رفته این را متوجه شدم تا این که چشم باز کردم و دیدم این انرژی و قدرت،‌ در وجودم به دنیا آمده است! تولدی که مرا به بازی‌گری، پیوندی محکم و سرشار از علاقه، زده بود.

· آیا برای یکی شدن و یا همزاد پنداری بازی‌گر با نقشی که به او واگذار می‌شود، مراحل خاصی وجود دارد؟

- بله. مرحله‌ی اول، جست‌و‌جو و مطالعه در آن نقش است. این‌که این نقش متعلق به چه کسی و با چه خصوصیاتی است و یا این‌که این شخصیت، آیا به زمان خاصی تعلق دارد و زندگی او بر اساس چه اتفاق‌ها و وقایع و حوادثی شکل گرفته است. از این‌ها گذشته بازی‌گر باید از اطلاعات وسیع و صمیمی برخوردار باشد؛ از تاریخ گرفته تا روانشناسی. در کُل، بازی‌گری که هدفش بازی و بازی‌گریِ حرفه‌ای و درست است، نباید به کم اکتفا کند؛ چون باید بداند هیچ محدودیتی برای آگاهی وجود ندارد!

· چرا خیلی‌ها دوست دارند بازی‌گر بشوند؟

- همه‌ی آدم‌ها دوست دارند دیده شوند و یا در قطب توجه افراد دیگر قرار بگیرند. این اولین احساس مخفی و آشکاری است که چنین علاقه‌ای را در فرد تقویت و یا به وجود می‌آورد؛ امّا با یک یا چند بار مطرح شدن در بازی، پایان نمی‌پذیرد. علت اصلی این مسأله هم، آن دغدغه‌ای است که برای بازی‌گر یک اصل تلقی شده یا می‌شود.

· می‌توانید درباره‌ی این «اصل» یا حسی که فراتر از احساس معروفیت برای یک بازی‌گر است توضیح بیش‌تری بدهید؟

- مسأله‌‌ی اصلی احساس تعهدی است که نسبت به جامعه‌ی خویش پیدا می‌کند. به همین دلیل است که بعضی‌ها زود فراموش می‌شوند و بعضی می‌مانند تا هویت این اصل را برای خود و دیگران اثبات کنند. به اعتقاد من،‌ بازی‌گری هویت بازی‌گر است. هویتی که خود من، در تمام این سال‌ها، سعی کرده‌ام آن را هم‌راه داشته و حفظ کنم؛ حتی زمانی که مشکلات فراوانی داشتم و هر فعالیت مرتبطی را در این حرفه انجام دادم.

· فکر نمی‌کنید انجام این «هر فعالیت مرتبط» یک مورد الزامی برای رسیدن به همان اصل، یا تعهد یا هویت بشود؟

- کاملاً درست می‌گویید؛ چون مجموعه‌ای از تجارب است که بازی‌گر را به آن درجه‌ی نهایی می‌تواند برساند؛ چون بازی‌گر باید برای رسیدن به حس بازی، این دغدغه‌ها را در طول زمان تجربه کرده باشد.

· هنر تسلط در بازی و نقش، اکتسابی است یا ذاتی؟

- اکتسابی.

· یعنی ذات فرد، استعداد و علاقه‌ی او هیچ نقشی در این میان نمی‌تواند داشته باشد؟

- به‌طور مسلم چرا! به قول معروف هر کسی در مثلاً یک چیزی، می‌بیند صاحب یک ویژگی یا یک «آن» است. اگر این ویژگی خاص، یا این «آن» در وجود او نباشد، که هیچ؛ وگرنه این «آن» همان عاملی است که شخص را وادار به حرکت در رشته‌ی مورد علاقه‌اش می‌کند. این «آن» باید در ذات فرد وجود داشته باشد. آن هم نه به صورت خفته! اگر این «آن» در درون انسان بیدار شده باشد، آن وقت است که می‌تواند با استفاده از موارد اکتسابی، تربیت و متولد بشود!

· برجسته‌ترین خصوصیاتی که یک بازی‌گر باید داشته باشد و البته به‌جز ذات یا استعداد و علاقه‌مندی و «آنی» که گفتید!

- دریافت قوی از متن و دیدگاه کارگردان؛ به خصوص در سینما که شکست زمان آن‌قدر سریع در آن اتفاق می‌افتد که اگر بازی‌گر دارای آن دریافت قوی که گفتم نباشد، دچار مشکلات جدی خواهد شد.

· ممکن است به یکی از تفاوت‌های ایفای نقش، در تئاتر با سینما اشاره کنید؟

- یکی از شاخص‌ترین این تفاوت‌ها، همین موضوع شکست زمان است. به این معنی که گاه ملاحظه شده، یک بازی‌گر قدرت‌مند تئاتر، نتوانسته در سینما، سریع عمل کند؛ چون بازی‌گر تئاتر، فرصت بسیار زیادی در ارایه نقش خود در تئاتر دارد، امّا در سینما این‌طور نیست. سینما، زمان خاص خود را دارد. یک زمان تعیین شده و مشخص برای ایفای نقش بازی‌گر؛ یعنی بازی‌گر برای اتصال زمان بازی و ارایه‌ی نقشی که به او واگذار شده، باید سریع باشد؛ چون زمان سریع است.

· اگر بازی‌گر نبودید، دوست داشتید چه شغل دیگری داشتید؟

- معلم؛ چون یاد دادن را دوست دارم و برای معلمان احترام خاصی قایلم. من حتی در این زمان فعلی، هنوز با معلم کلاس اول دبستانم، ارتباط دارم!

· می‌خواهید از روی همین ورق و گفت‌وگو، به ایشان سلام بدهید؟

بله و چه خوب. آقای معلم عزیزم که اسم شما آقای جوادی است و ساکن اهوازید و هنوز مشغول تدریس، منتها در مقطع دبیرستان، سلام! خسته نباشید! به یاد شما هستم.

· بهترین و دوست‌داشتنی‌ترین نقش‌تان؟

نقش پرنس دال گورکی، سفیر روس در دوره‌ی ناصرالدین شاه، در سریال امیرکبیر که تهیه‌کننده‌اش آقای سعید نیکپور بودند. دوم، نقش آقای جمالی در سریال «تابه‌تا» و سوم، نقش ناصرآقا (پدر)، در سریال دنیای شیرین که برایم تا همیشه سه نقش ماندگار خواهند بود.

· چرا تا به این حد ماندگاری؟ علت آن؟

- چون در زندگی هنری و بازی‌گری من، تعیین‌کننده بودند. چرا که در سریال امیرکبیر، یک نقش بسیار جدی، در «تابه‌تا» کمدی و در دنیای شیرین، محبوبیت برای بچه‌های فیلم را در من کشف و به‌ هم‌راه آورد.

· و جالب‌ترین و ماندگارترین نظر یا صحبت از سوی مخاطبان عام؟

- برخورد بچه‌ها که همیشه برایم شیرین بوده است؛ حتی زمانی که زی زیگولو پخش می‌شد، یک‌بار در میناب، بچه‌ای آنچنان دست‌های مرا در دست گرفته بود که هیچ‌وقت او را فراموش نمی‌کنم. یک‌بار هم وقتی مدت کوتاهی بازی نکرده بودم، آقایی وسط خیابان زد روی ترمز، شیشه‌ی اتومبیلش را کشید پایین و داد زد: «بابا کجایی؟ دل‌مون پوکید! بیا دیگه!»

· نظرتان درباره‌ی نقد و نظر مردم نسبت به فیلم یا سریالی که می‌بینند، چیست؟

- مردم همیشه منتقدین خوب و منصفی بوده و هستند. وقتی از یک سریالی خوش‌شان نمی‌آید، امّا با شخصیت محبوب خود، در آن سریال روبه‌رو می‌شوند، از او انتقاد می‌کنند. این مسأله برای خود من پیش آمده.

· واکنش شما، نسبت به این انتقادات چه بوده؟

- هم درک‌شان کرده‌ام و هم حق را به آن‌ها داده‌ام؛ چون قضاوت مردم در این‌گونه برخوردها مغرضانه و از روی جهت و ضایع کردن نیست.

· اگر روزی دعوت به هیچ کاری نشوید، چه‌قدر غمگین خواهید شد؟

- غمگین؟ نه، دق می‌کنم!

· آیا تا حالا دق کرده‌اید؟ چند بار؟

- در حد یک ناامیدی مطلق یا فاجعه، آن را تجربه کرده‌ام!

· برای چه چیزی بیش‌تر عطش دارید؟

- یادگیری، یادگیری، یادگیری! هیچ‌وقت دلم نمی‌خواهد اطلاعاتی را که به‌دست آورده‌ام، از دست بدهم. هنوز که هنوز است دنبال آموختنم و از این‌کار، واهمه‌ای ندارم.

· زیباترین معنی برای هنر در یک قاعده‌ی کلی؟

- زیباترین شوری که خداوند در وجود آدمی قرار داده است. بزرگ‌ترین لطف خدا که شاید سعادت آن را نصیب هر کسی نمی‌کند؛ چون انسان دارای هنر، یا انسانی که هنرمند است، بسیار سعادت‌مند است. هنرمند بودن شایستگی لطف و محبت خدا را می‌طلبد. بی‌شک‌ می‌توانم بگویم، شگفت‌انگیزترین نعمتی است که خداوند در وجود بعضی انسان‌ها قرار می‌دهد.

· آیا یک شبه، می‌شود موفق شد و با تصمیم هنرمند شد؟

- ظاهراً بله! خیلی‌ها ممکن است فکر کنند یک‌شبه ره صد ساله را طی کرده‌اند؛ امّا اگر تهی باشند و بی‌ظرفیت، مطمئن باشید با کله، زمین می‌خورند. هنری که هدیه‌ی خداوند است و بر اساس استعداد، ذات، تلاش و سعی برای تقویت آن و کسب تجارب مفید حاصل شده، هیچوقت یک‌شبه نمی‌تواند و نتوانسته، حتی خوش‌شانس‌ترین افراد را هم به آن چیزی برساند و ماندگار کند که گروه با استحقاق دیگر، آن را به دست آورده است. ماندگاری کاذب تا ماندگاری واقعی خیلی فاصله دارد، و این به دست نمی‌آید، مگر با زحمت و تجربه برای رسیدن به هنرمندی واقعی.

· تمام این گفت‌وگو، برای مخاطبان بود؛ امّا یک جمله یا صحبت خارج از آن برای خوانندگان؟

- نوجوان‌ها و جوان‌ها، قدر خودشان را بدانند و همیشه سعی کنند نهالی باشند که سبز می‌شود و رشد می‌کند و به بالندگی می‌رسد و برای بقیه حضوری مفید را به اثبات می‌رساند. سعی کنند همیشه در زندگی تبدیل به درمان شوند نه درد! شیرینی را به کام دیگران بریزند نه تلخی را. گل باشند نه خار! و خلاصه این‌که بزرگ‌اندیش باشند و بزرگ، نه کوچک‌بین و کوچک! محبت کنند بدون انتظار. یادمان باشد، همیشه دوست داشتن، بهتر از دوست داشته شدن است. خود من، بیش‌تر دوست دارم، دوست داشته باشم تا دوستم داشته باشند! چون این هم یک هنر بزرگ است!

· نام تعدادی از کارهای‌تان؟

- امیرکبیر، شاه شکار، یکی از این روزها، شهر قشنگ که برای تلویزیون بوده‌اند و برای سینما، گوزل مجسمه، مرد پنجم، آسمان پُرستاره، روسری آبی و دربه‌درها.

· ازکارهای تازه چه خبر؟

- برای کودکان: همبازی، سبز کوچک و مینی‌بوس. برای سینما: گزارش مریم، پرنده باز و جای خالی زن. برای تلویزیون: صندوقخانه، گوربه‌گور، پس از جدایی و تبریز مه‌آلود.

· ظاهراً فعالیت‌هایی هم در زمینه‌ی‌ کارگردانی برای تلویزیون و حتی صحنه، داشته‌اید؟

- بله، البته بیش‌تر برای کودکان بوده؛ از جمله کارهای تلویزیونی، زاغچه‌ی کنجکاو و قصه‌های کوچه‌ی ما، آقای رایا، یک تابلو و...

برای صحنه‌ هم کارهایی مانند: خورشید، زیتون، دریا-عصای کارگشا، یأجوج و مأجوج، وای به حال قاصدک‌ها و ت، مثل تئاتر و...

· از این‌ها بگذریم، میانه‌ی‌تان با فقر و ماشین بنز چطور است؟

هم خنده‌دار و هم متعجب! زمانی بود که مشکلات زیادی از نظر اقتصادی داشتم. درست در همین ایام، روزی سوار مینی‌بوس بودم. مادر و دختری مرا دیدند و این‌که آیا من همان بازی‌گری هستم که در نقش سلطان، بازی می‌کرده یا نه! که ناگهان مادر با لحنی جدی به دختر گفت: «آخر دختر ورپریده، سلطان، در مینی‌بوس چند تومنی و شلوغ و قراضه چه‌کار می‌کند؟»

ماشین بنز هم انصافاً آرم قشنگی دارد! فکر کنم صندلی‌هایش هم باید قاعدتاً راحت و نرم باشند!

· شنیده‌ایم گاهی هم سری به دل‌تان می‌زنید و شعری را از آن، صید می‌کنید؟

- درست شنیده‌اید. تا به حال دو مجموعه‌ی شعر بزرگ‌سال داشته‌ام به نام‌های، بازی‌گر و بانوی نیلوفری.

· می‌خواهید خداحافظی را با شعری کوتاه، گفته باشید؟

- خیلی خوب است و ممنون.

مرا در آینه شست‌وشو دهید

گلاب از تن داغ شقایق بگیرید

و

مجال آهی اگر مانده هنوز،

نفسم به عطر شریف هنر بگردانید!

CAPTCHA Image