چشم امید

مادرم

گفت که بعد از پدر

چشم امیدم به توست

رفت و در

پشت‌سرش بسته شد

***

روزها

می‌گذرد، او ولی

مثل ابر

می‌چکد از غم هنوز

گاه‌گاه

خیره به در می‌شود

بیش‌تر

سرد و پریشان و پَکَر می‌شود

ریخته در هر طرفش غصه‌ای

سقف و در و پنجره‌ها ابری‌اند

کاشکی!

پنجره‌ای توی دلش وا شود

رو به نور

رو به نفس‌های زلال نسیم

رو به هوای بهار

کاش به جای سکوت

باز هم

خنده سرِ سفره‌ی ما می‌نشست.

فریدون سراج

 

 

 


پرنده

پنجه می‌کشی به شیشه‌های پنجره!

فکر می‌کنی به شام امشبت؟

فکر می‌کنی به خون گرم من؟

فکر می‌کنی به بال‌های نرم من؟

گربه‌ی حریص!

من

با شنیدن صدای تو

نمی‌پرم!

من پرنده‌ام، ولی

روی یک درخت لاستیکی بزرگ

خشک مانده‌ام!

از پرنده‌ای که سال‌های دور

جلد آسمان پرستاره بود

غیر چند مشت پر

غیر یک مجسمه

چیز دیگری نمانده است

این پرنده بعد از این

از درخت لاستیکی‌اش

دل نمی‌بُرد!

او فقط...

او فقط به درد موزه‌ی حیات‌وحش

می‌خورد!

کبرا بابایی

 

 

 

 


 


پرنده

اگرچه خسته و شکسته بالش

اگرچه بسته پایش

پرنده، از قفس هم

به گوش می‌رسد ترانه‌هایش

بیوک ملکی

 

 

 

 


 


خدا و شاعر...

خدا شاعر است

آری، آری

ولی شاعر شعر نو نیست

شعر کهن نیست

و شعر خدا

مثل شعر تو و شعر من نیست!

خدا،

شعرهایش

برای تمام گروهان سنّی‌ست

خدا شعرهایش

نه تکنیکی است و نه فنّی‌ست

خدا شعرهایش

همه شعر ناب است

بدون کتاب است!

جعفر ابراهیمی‌«شاهد»

 

 

CAPTCHA Image