نویسنده
به رنگ خاکستر
نویسنده: سیدسعید هاشمی
ناشر: توسعهی کتاب ایران (اتکا)
چاپ اول: 1388
«به رنگ خاکستر» شامل 15 داستان مجزا برای نوجوانان است.
در بعضی از این داستانها که مربوط به زمان قاجاریه است، نویسنده آداب و رسوم مردم آن روزگار را به دقت در متن داستان گنجانده است.
شروع داستان «جهانبان، به دوام سلطنت فکر نکردی!» را برایتان آوردهایم: سربازان سوار بر اسب، منظم ایستاده بودند؛ گروهی شمشیر به کمر و گروهی تفنگ در دست با لباس نظامی یکرنگ و مرتب، صاف و ساکت. آغا محمدخان سوار بر اسب، آرام و سنگین میگذشت و از لشکریان سان میدید. از این همه نظم و انضباط کِیف میکرد. ذوقزده شده بود. احساس غرور میکرد. وزیر و ولیعهد در دو طرفش و صاحبمنصبان و فرماندهان پشت سرش در حرکت بودند. از نیمی از لشکر سان دیده بود که ناگهان فریادی از میان صف او را در جای خشک کرد.
- اعلیحضرت عرضی داشتم.
رنگ از روی صاحبمنصبان پرید. شاه که ایستاد، آنها هم مجبور شدند بایستند.
شاه سربرگرداند. صدا از صف نوکران بود. یکی از نوکران...
ماجراهای ناگوار
نویسنده: لمونی اسنیکت
مترجم: فرزانه کریمی
ناشر: قدیانی
چاپ اول: 1387
مجموعهی اول از سری داستانهای «ماجراهای ناگوار» شامل سه جلد، با عناوین: «شروع بد»، «تالار خزندگان»، «پنجرهی بزرگ» را به شما عزیزان معرفی میکنیم.
از بخش دوم، تالار خزندگان:
متأسفم که داستان را با سفر یتیمان بودلر در ناخوشایندترین جادهی دنیا شروع میکنم و برایتان میگویم که از این لحظه به بعد، اوضاع مدام بدتر و بدتر میشود. در میان همهی آدمهای دنیا، بچههای بودلر نمونهی ناب آنهایی هستند که زندگی فلاکتزدهای دارند.
منظورم از نمونهی ناب این است: برای این بچهها، اتفاقهای وحشتناکی رخ داده که هیچ آدم دیگری نظیر آنها را تجربه نکرده است.
بداقبالی بودلرها با آتشسوزی بزرگی شروع شد که خانهی آنها را نابود کرد و جان پدر و مادرشان را گرفت. چنین اتفاقی آنقدر غمانگیز است که میتواند آدم را تا آخر عمر رنج بدهد؛ اما در مورد بچههای بودلر این تازه یک شروع بد بود. بعد از حادثهی آتشسوزی، بچهها را پیش یکی از خویشاوندان دورشان به نام کنت اولاف- مردی طمعکار و ترسناک- فرستادند...
پلنگ صورتی بالدار
نویسنده: محدثه رضایی
تصویرگر: سمائه شریفی
ناشر: مدرسه
چاپ اول: 1388
کتاب شامل یازده داستان کوتاه برای نوجوانان است.
از داستان «تصمیم من و کبری» چند خط میخوانیم:
همانطور که نگاهم به کتاب پارهپورهی کبری بود گفتم: «چه بلایی سر کتابت آمده؟»
کتاب پارهپورهاش را ورق زد و گفت: «وای، نمیدونی درس خواندن زیر درخت توت چه کیفی میده. اونجا خیلی خوب درسمو میفهمم. دیروز اونجا درس خواندم. یکدفعه مامانم صدام کرد برم کمکش. من هم کتابمو زیر درخت توت جا گذاشتم. عوضش حالا کتابم بوی باران میده.»
این را گفت و کتابش را از روی میز برداشت، سرش را لای کتاب فرو برد و نفس عمیقی کشید: «بهبه! بهبه!»
گفتم: «بده من هم بو کنم.» کتابش را گرفتم و بو کردم. راست میگفت: بوی باران میداد. بوی باران...
سیرک دکتر دولیتل
نویسنده: هیو لافتینگ
مترجم: محمد قصّاع
ناشر: محراب قلم
چاپ اول: 1387
از سری داستانهای دکتر دولیتل، اینبار سیرک دکتر دولیتل را به شما معرفی میکنیم:
دکتر دولیتل، مردی مهربان است که به اصول اخلاقی و حقوق دیگران احترام میگذارد؛ حتی اگر به ضرر خودش باشد و او را دچار دردسر کند.
رفتار دکتر دولیتل با حیوانات و بازیگران سیرک بسیار محبتآمیز است. بازیگران سیرک که از دست تحقیرهای رئیس سیرک عصبانی هستند دکتر دولیتل را به عنوان رئیس انتخاب میکنند؛ اما در سیرک دولیتل اتفاقهای عجیبی میافتد...
در فصل دوم کتاب آمده:
میتوماگ مرد عجیبی بود. او دوست داشت شغلهای جدید را آزمایش کند؛ که شاید این مسأله یکی از دلایل پولدار نشدنش بود. معمولاً تلاشهایش در شغلهای جدید، به برگشت به شغل اصلی او منجر میشد. شغل اصلی او فروش گوشت به صاحبان سگها و گربهها و گرفتن موش برای کشاورزان و آسیابانهای پادلبای بود.
میتو قبلاً سعی کرده بود در سیرک گریمبلدون شغلی پیدا کند، اما پاسخ رد شنیده بود؛ ولی وقتی فهمید که دکتر دولیتل میخواهد وارد سیرک شود امیدوار شد. آن شب...
مجموعهی فرزانگان با معرفی مشاهیر و شخصیتهایی از سدههای پیشین، ما را با زندگی پرفروغ این چهرههای درخشان آشنا میکند. مشاهیری که هریک روزگاری عطر و بوی خاصی در فضای میهن پراکندند و در پربار کردن فرهنگ و تمدن ایران عزیز نقشی بهسزا داشتهاند.
از جمع این بزرگان دو شخصیت را به شما عزیزان معرفی میکنیم:
محمد قریب
نویسنده: فرهاد حسنزاده
ناشر: مدرسه
چاپ اول: 1387
دکتر محمد قریب اولین متخصص و اولین استاد دانشگاه در رشتهی پزشکی کودکان هستند. ایشان پدر طب اطفال نام دارند.
یکی از روزهای بهاری سال 1288 شمسی در تهران، کوچهی تنگ و باریک میرزا محمود وزیر، واقع در خیابان چراغ برق (امیرکبیر فعلی) شاهد بروبیای خانوادهای بود که انتظار تولد فرزندشان را میکشیدند. پدر این خانواده میرزا علیاصغر قریب نام داشت، مردی که متدین و نزد همسایهها و کسبهی بازار خوشنام بود. چیزی نگذشت که میرزا علیاصغر از اتاق، صدای گریهی نوزادش را شنید. در همین موقع یکی از زنهای فامیل پردهی اتاق را کنار زد و مژده داد: «مبارک است! بچه به دنیا آمد، پسردار شدید. الحمدلله هر دو خوب و سالم هستند.»
میرزا علیاصغر، دستهایش را به نشان شکر رو به آسمان گرفت. به آرامی وضو گرفت و نماز شکر بهجای آورد. همان شب در گوش طفل اذان گفت و نامش را محمد گذاشت...
آیتالله اشرفی اصفهانی
نویسنده: اصغر فکور
ناشر: مدرسه
چاپ اول: 1387
آیتالله اشرفی اصفهانی، امام جمعهی کرمانشاه بود که در سال 1361 به دست منافقین در محل نماز جمعه به شهادت رسید. ایشان از شهدای محراب هستند.
از متن کتاب:
چراغ پتپت میکند. نور آن کمرنگ میشود. پسرک سر از کتاب برمیدارد و پدرش میرزا اسدالله را میبیند که از پشت میز کوچکش برمیخیزد و به چراغ نگاه میکند.
شاپرک برای آخرین بار بالهای نیمسوختهاش را به هم میزند. پسرک نگاه میکند و از پدرش میپرسد: «مُرد پدر؟»
میرزا اسدالله شاپرک را کف دستش میگذارد و دلرحم به آن چشم میدوزد.
-بله! میبینی عطاءالله؟
عطا که از حزن صدای پدر فهمیده شاپرک مرده است، آرام گردن میکشد و به کف دست او نگاه میکند. پدر کمی نفت میآورد و در چراغ میریزد.
میرزا اسدالله میگوید: «میبینی پسرجان؟ عجب است این عالم خلقت! این شاپرک فقط به عشق سوختن آمده بود. میدانست برای درک لذت نور باید بسوزد...»
ارسال نظر در مورد این مقاله