نویسنده
وقتی ببینیم که یک نابینا یا یک ناشنوا میتواند مثل ما بخواند، بنویسد، نقاشی بکشد و خلاصه همهی آن چیزهایی را که در مدرسه میشود یاد گرفت، یاد میگیرد، خیلی خوشحال میشویم. تا به حال از خود پرسیدهاید روش آموزش آنها چطور است؟ یا معلم آنها نسبت به معلم ما چهقدر باید بیشتر زحمت بکشد؟ جالب است بدانید تا همین هشتاد- نود سال پیش، اصلاً کسی یا جایی در ایران نبود که به این کودکان آموزشهای مدرسهای بدهد. تا اینکه یک معلم دلسوز، «جبار باغچهبان» بنیان این کار را گذاشت و حالا دیگر هیچ ناشنوایی نیست که نتواند خواندن و نوشتن یاد بگیرد.
روزگار آغازین جبار
نامش جبار بود، نام خانوادگیاش هم عسگرزاده. به اینکه چرا به او باغچهبان میگویند هم خواهیم رسید. پدر جبار، «عسگر عسگرزاده»، هم معماری میکرد و هم شیرینیپزی بلد بود. نیاکانشان اهل تبریز بودند؛ اما چند سالی بود که عسگر، همراه خانواده در ایروان، پایتخت ارمنستان کنونی، زندگی میکرد. برای همین، سال 1264 هجریشمسی هم، وقتی که جبار به دنیا آمد، در ایروان بودند. پدر جبار، شخصی مذهبی و متعصب بود. برای همین اجازه نمیداد پسرش در مدرسههای شهر درس بخواند. در مسجد محلهیشان مکتبخانهای بود. جبار همانجا خواندن و نوشتن را شروع کرد و اتفاقاً خیلی هم موفق بود. پانزده سالش هم که شد، مثل بقیهی همسن و سالانش و به رسم آن روزها راهی بازار شد تا گلیمش را دیگر خودش از آب بیرون بکشد.
معلم نوجوان و روزهای در پیش
اما جبار عاشق درس و مشق بود. تا حالا هم خوب پیش آمده بود. برای همین کنار کار، درس را هم ادامه داد. همان وقتها اولین تجربهی معلم بودن را هم کسب کرد. گاهی مخفیانه در خانهی دوستانش کلاسهایی میگذاشت و دست و پا شکسته چیزهایی یادشان میداد. چند سالی را همینطور گذراند. هنوز بیست سالش هم نشده بود که در قفقاز بین مسلمانان و ارمنیها درگیری ایجاد شد. جبار هم که در تیم مسلمانان بود دستگیر و راهی زندان شد؛ ولی آنجا هم بیکار نبود. هم به زندانیها درس و مشق یاد میداد، هم یک دمخور خوب برای خودش پیدا کرده بود. یک جوان مسلمان دیگر که اتفاقاً نویسنده هم بود. با کمک او همانجا کار نشریهای را در دست گرفتند که البته یک ماه بیشتر دوام نیاورد. چند وقت بعد، میرزا جبار- نامی که در زندان به او میگفتند- یک نشریهی طنز منتشر کرد. بعد از آزادی از زندان، برای روزنامهی «قفقاز»، «ملانصرالدین» و «لکلک» طنز مینوشت. جنگ جهانی اول، اوضاع قفقاز و ارمنستان را بحرانی کرده بود. جبار هم مثل خیلی از جنگزدههای دیگر، همراه کاروان صلح به شهر مرند استان آذربایجان آمد تا فصل تازهای از زندگی را شروع کند.
معلم دلسوز و کودکان بیمار
در مرند، در مدرسهی احمدیه مشغول به تدریس شد؛ اما بیشتر دانشآموزان آنجا اکثراً مریض بودند؛ یا کچلی داشتند یا یک بیماری خاص محلی. برای همین آقای معلم، هم به آنها درس یاد میداد، هم با پول خودش، یعنی همان حقوق ماهی 90 ریال، برای شاگردانش دارو میخرید. آنها به خاطر فقر سالهای بعد جنگ، پول دوا و دکتر هم نداشتند.
بچهها حالشان هر روز بهتر میشد. جبار ذهن خلّاقی داشت. از هر کاری که به تشویق بیشتر بچهها و افزایش امیدشان به زندگی میانجامید کوتاهی نمیکرد. یک دست لباس فرم برای همهی بچهها سفارش داد. در مدرسه گروه تئاتر راه انداخته بود. نمایشنامهاش را خودش مینوشت و اجرا هم میکرد.
به خاطر این روشهای ابتکاری و تلاش بیدریغش، شهردار تبریز، او را در 1299 شمسی به عنوان رئیس فرهنگستان تبریز انتخاب کرد.
آغاز باغچهبانی
قرن چهاردهم تازه شروع شده بود. سال 1303، جبار، اولین کودکستان ایران را در شهر تبریز باز کرد و نام آن را هم «باغچهی اطفال» گذاشت. جبار پیشنهاد کرد همانطور که معلمین دبستان و دبیرستانها ، آموزگار و دبیر نامیده میشوند، مربیان کودکستانها هم باغچهبان نامیده شوند. برای شروع هم نام خانوادگیاش را تغییر داد و گذاشت «باغچهبان»، و از آن به بعد شد جبار باغچهبان.
مردم بچههایشان را به کودکستان آوردند و ثبتنام کردند. بین دانشآموزان اولین کلاس درس باغچهبان، سه کودک کر و لال هم بودند. آنها نمیتوانستند پا به پای بچههای دیگر یاد بگیرند؛ زیرا نه میشنیدند و نه میتوانستند تکرار کنند. باغچهبان معلم دلسوزی بود. نمیتوانست غصهی گلهای باغچهاش را تحمل کند. وجود همین سه کر و لال او را به فکر ایجاد مدرسهی مخصوصی برای کودکان کرولال انداخت. طولی هم نکشید که به آرزویش جامهی عمل پوشانید و در سال 1305 خورشیدی در باغچهی اطفال، کلاسی برای تعلیم و تربیت کر و لالها تأسیس کرد و سه کودک را یک سال تدریس کرد. باغچهبان عاشق کارش بود. آنقدر که وقتی یک سال بعد رئیس فرهنگ تبریز، کمکهای مالی به باغچهی اطفال را قطع کرد، باغچهبان، باغچهی اطفال را بدون دریافت آن کمکها اداره کرد.
در روزهایی که مردم روی درس خواندن دخترها خیلی متعصب بودند و خانمها همیشه محکوم به بیسوادی بودند، باغچهبان پیشنهاد تأسیس «مکتب نسوان» را داد تا از آن طریق دخترها هم درس خواندن را شروع کنند؛ اما باز هم با سنگاندازی رئیس فرهنگ مواجه شد. هرچند، باغچهبان دست از کار نکشید و با کمک همسرش، چند کلاس درس برای دخترها هم تشکیل داده بود.
روزگاری گذشت و جبار، به شیراز منتقل شد. چند سالی هم در شیراز زندگی کرد. جبار، آنجا هم باغچهبانی کرد و در کودکستانی که خودش تأسیس کرده بود کار کرد. پنج سال بعد، در 1312 خورشیدی، از شیراز هم جدا شد و راهی تهران شد. اتفاقاً در تهران هم رئیس کودکستان شد، آن هم به نام باغچهبان. بلافاصله یک مدرسهی مخصوص کر و لالها هم تأسیس کرد و خودش هم سرپرستیاش را برعهده گرفت.
در همان سال دستگاهی اختراع کرد که کر و لالها از طریق دندان و حس استخوانی قادر به شنیدن میشدند. این دستگاه پس از تکمیل شدن به نام «تلفن گنگ» در ادارهی ثبت اختراعات به تاریخ 22 بهمن 1312 با شمارهی 118 به ثبت رسید.
ده سال بعد، در 1322 خورشیدی جمعیتی به نام جمعیت حمایت از کودکان کر و لال را تأسیس کرد و از آن به بعد کودکان کر و لال تحت حمایت این جمعیت، تحصیل میکردند و مشکلاتشان خیلی کمتر شده بود. باغچهبان طی سالها تعلیم و تربیت به کودکان به روشی دست یافت که امروز آن را روش ترکیبی میگویند.
باغچهبان، شاعر و ناشر کتاب کودک
شاید بتوان گفت که جبار باغچهبان، نخستین کسی است که شعر کودکان را بنیاد نهاد. او همچنین نخستین نویسنده و ناشر کتاب کودک در ایران است. او بیش از دهها کتاب داستانی، علمی و ادبی برای کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان به رشتهی تحریر در آورده است. یکی از دوستان او در اینباره میگوید: «جبار در سال 1307شمسی، به رغم مشکلات زیادی که برای چاپ در آن روزها بود، کتابهای ویژهی کودکان را چاپ کرد و نقاشیهایی را که خود میکشید، در آن قرار میداد.» بد نیست بدانید که یکی از کتابهای جبار باغچهبان با عنوان «بابا برفی» از سوی کانون پرورش کودکان و نوجوانان به چاپ رسید و شورای جهانی کتاب کودکان، آن را به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب کرد.
ذوق ادبی باغچهبان
جبار باغچهبان، در سرودن شعر هم استعداد و قریحهی لطیفی داشت. او با تبلیغ صلح و انساندوستی در شعرهایش، آرزو داشت که دنیا برای همه، به ویژه کودکان، محیط امن و شادابی باشد. جبار طرفدار صلح و دوستی انسانها بود. این هم یکی از شعرهای باغچهبان است که برای صلح و دوستی سروده است:
بیجا نشدم عاشق و دیوانهی صلح
لیلی نرسد به پای افسانهی صلح
ماهی است به عاشقان مساوی مهرش
عشاق خوشاند در حرمخانهی صلح
ای مهر به روی تابناک تو قسم
ای غنچه به این سینهی چاک تو قسم
بی صلحِ ملل شاد نگردد دل من
ای بلبل من به عشق پاک تو قسم
درگذشت باغچهبان
سرانجام معلم گلهای خاموش ایران، میرزا جبار عسگرزاده باغچهبان، پس از عمری تلاش در راه بالا بردن فرهنگ ایرانی، در روز چهارم آذرماه سال 1345، در 81 سالگی چشم از جهان فرو بست و به دیار باقی شتافت و در تهران به خاک سپرده شد. با مرگ او، کودکان استثنایی، دلسوزترین پدر خود را از دست دادند.﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله