شدّادبن عاد: شدّاد و شدید فرزندان عاد بودند و بنابر بسیاری مآخذ (مانند: تاریخ بخارا، مجمل التواریخ و القصص) پسرعموی ضحاک بودند. شدید، بزرگ قوم عاد و انسانی دادگر و درست کردار بود. وی پس از سیصد سال پادشاهی از دنیا رفت و پس از او شدّاد که انسانی کافر و زورگو بود و ادعای خدایی داشت به جای او نشست.

حضرت هود(ع) که‌پیامبر قوم عاد بود،پیش شدّاد رفت و او را به دین حق و یکتاپرستی دعوت کرد. شدّاد گفت: «اگر من حرف تو را بپذیرم، خدایت چه پاداشی به من می‌دهد.»

حضرت هود(ع) گفت: «بهشت جاودانه.»

شدّاد گفت: «بهشت چیست؟ کجاست و چگونه است؟» حضرت هود بهشت برین را به بهترین نحو برای او توصیف کرد.

شدّاد گفت: «بهشتی که تو گفتی من می‌توانم مانند آن را در این دنیا بنا کنم.»

به این ترتیب شدّاد ایمان نیاورد و در کفر و طغیان باقی ماند.

شدّاد تمام نزدیکان خود را جمع کرد و گفت که تصمیم دارد باغ‌های زیبایی مانند بهشتی که هود گفت بنا کند، که در همان زمان به نام باغ‌های ارم معروف شد.

شدّاد هرجا توصیفی از بهشت می‌شنید همان را در ساخت باغ‌ها یا بهشت خود در نظر می‌گرفت تا هیچ کم و کاستی نداشته باشد.

برخی می‌گویند این باغ‌ها بین صنعا و حضرموت در سرزمین یمن قرار دارد. برخی هم مانند صاحب «منتهی الارب» اعتقاد دارند باغ ارم در دمشق یا اسکندریه یا در سرزمین مصر قرار دارد.

بنابر روایات مشهور، آن‌چه که در سوره‌ی فجر، آیه‌ی 7 آمده: «ارم ذات العماد»، اشاره به همین باغ‌های ارم دارد و گفته‌اند«ذات العماد» صفت بهشت شدّاد است. برخی هم آن‌را نام قوم عاد دانسته‌اند...

به دستور شدّاد هزاران تن به این کار گمارده شدند تا با استخراج جواهرات از معادن و گردآوری آن از ممالک دیگر در ساختمان این باغ به‌کار گرفته شوند.

بهشت یا باغ شدّاد، دارای نهرهای گوارا و درختان بسیار بلند و سرسبز با دیوار‌هایی از زر، سیم، یاقوت و زمرد ساخته شد. گفته شده طول دیوارهای باغ 12 فرسخ و گرداگرد آن حصاری به بلندی 200 ذراع کشیده شده است. در داخل باغ سیصد قصر بزرگ و زیبا که با انواع جواهرات تزیین شده ساخته شد. سیصد تا پانصد سال طول کشید تا باغ ارم ساخته شود. هنگامی که ساخت این بنا تمام شد، شدّاد و نزدیکانش به تماشای بهشتی که ساخته بودند رفتند. وقتی شدّاد به در باغ رسید، زمانی که می‌خواست از اسب پایین بیاید، در حالی که یک پایش در رکاب و یک پایش روی زمین بود، عزرائیل جان او را گرفت. در روایتی دیگر آمده که صیحه‌ای آسمانی، یا جبرئیل بانگی سر داده و شدّاد و همه‌ی یارانش هلاک شدند.

خداوند ارم ذات العماد «بهشت شداد» را پس از ساخته‌شدن از چشم جهانیان پنهان کرد. از آن پس جز آن‌که خدای متعال بخواهد، کسی به آن‌جا راه نیافته است.

در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده که در زمان معاویه، شخصی به نام عبدالله بن قلاده که در جستُ‌و‌جوی شترش در بیابان‌های یمن می‌گشت، به آن‌جا وارد شد و دیگر تا روز رستاخیز کسی به آن‌جا راه نخواهد یافت.

در کتاب «الف لیلة و لیلة» نیز روایت بهشت شدّاد آمده و به این مطلب اشاره شده که کسی جز عبدالله بن قلاده آن‌جا را ندیده است.

باغ ارم، در ادبیات فارسی و در چشم شاعران نکته سنج، مظهر زیبایی قرار گرفته و مضامین دقیقی در ارتباط با آن آورده‌اند:

از ابر اندر آمد به هنگام غم

جهان شد به کردار باغ ارم

(فردوسی)

به گل افشان ارم ماند آن مجلس تو

مجلسش خرم و خوش جز که گل افشان نشود

(سنایی)

برفتند با شادی و خرمی

چو باغ ارم گشت روی زمی

(شاهنامه)

هرجا که می‌روی در کار سنگ و عمارت هستند،

اما روح پرنده‌ی راوی می‌گفت:

«بهشت شدّاد

وقتی تمام شد

کارش تمام نخواهد شد.»

 (طاهره صفارزاده)

سرندیب:

سرندیب (سراندیب) نام جزیره‌ی بزرگی است در شبه قاره‌ی هند که امروز سیلان نامیده می‌شود. در آن‌جا کوهی بلند وجود دارد که مکان هبوط (فرود آمدن) حضرت آدم(ع) و قدمگاه ایشان است. چون از زمان خیلی قدیم جای پای انسانی روی تخته سنگ بزرگی از کوه باقی مانده، مسلمانان آن‌را جای پای حضرت آدم(ع) می‌دانند.

در روایات اسلامی آمده که آدم(ع) پس از فرود آمدن به کوه سرندیب، سر به سجده نهاد و صد سال بر گناه خویش گریه کرد. از آب چشم او گرداگرد کوه مرغزاری خرم شد و گیاهان بسیاری از جمله مهرگیا در آن‌جا روییدند.

گفته می‌شود هر شب در این کوه، بدون آن‌که ابری در آسمان باشد، صاعقه‌ای زده می‌شود و بارانی هرچند کم، می‌بارد و جای پای حضرت آدم(ع) را می‌شوید.

یاقوت سرخ که بسیار نادر است از این کوه به دست می‌آید.

از پیامبر(ص) نقل شده که خجسته‌ترین مکان‌هایی که مردم به سوی آن می‌شتابند مکه، مسجدالنبی، مسجدالاقصی و جزیره‌ی (کوه) سرندیب است که پدر ما حضرت آدم(ع) بر آن فرود آمد.

آورده‌اند که قبر حضرت آدم و حوّا، تا زمان طوفان نوح نبی در دامنه‌های سرندیب بود. پس از طوفان نوح(ع) قبر هردو را به بیت المقدس برده و در آن‌جا دفن کردند.

در گرشاسپنامه‌ی اسدی طوسی چنین آمده که هنگامی که گرشاسپ به سرزمین سرندیب می‌رود، از مکان هبوط آدم(ع) که به کوه «دهوبر» شهرت دارد، توصیفی خیره‌کننده ارایه می‌دهد:

به کوه دهو برگرفتند راه

چه کوهی بلندیش بر چرخ ماه

که گویند آدم چو فرمان بهشت

برآن کوه برز اوفتاد از بهشت

نشان کف پایش آن‌جا تمام

بدیدند هر پی چو هفتاد گام

ز هرچ اسپر غم است و گل گونه گون

بر آن کوه بُد صد هزاران فزون

ز شمشاد و از سوسن و یاسمن

ز نسرین و از سنبل و نسترن

هم از خیری و گاو چشم و زرشک

بشسته رخ هریک ابراز سرشک

همدکوه، چون تختِ گوهر فروش

ز سینبر و لاله و پیل غوش

(گرشاسپنامه)

فرهاد:

فرهاد نام دل‌داده و عاشق افسانه‌ای شیرین، دختر پادشاه ارمنستان است.

فرهاد را رقیب خسرو پرویز می‌دانند. در متون تاریخی به صراحت نامی از فرهاد برده نشده است. فقط در برخی از کتب تاریخ قدیم، از کسی به نام فرهاد حکیم، که مهندس بوده و کار ساختن بعضی از نقوش و بناهای عهد خسرو پرویز را به عهده داشته، نام برده شده است.

حکیم نظامی در منظومه‌ی جذاب و دلکش خسرو و شیرین، اسطوره‌ی آشفتگی و بی‌دلی فرهاد را به عنوان یکی از زیباترین «مثلث‌های عشاق» در ادب فارسی و شاید هم در جهان ماندگار کرده است.

فرهاد کارگر دل‌سوخته‌ای از اهالی بیستون است که از نظر پایگاه طبقاتی، هیچ‌گونه مشابهتی با رقیب خود خسرو، امپراطور مقتدر ایران ندارد. به همین جهت است که خسرو، قصه‌ی دل‌دادگی او را جدی نمی‌گیرد. کار خسرو و فرهاد به بحث و جدل‌های بسیار می‌کشد. زمانی که خسرو می‌فهمد نمی‌تواند جلو فرهاد بایستد و یا او را راضی کند از علاقه‌اش به شیرین دست بردارد، برای این‌که فرهاد را براند و از نزدیک شدن به شیرین دور کند، به او پیشنهاد می‌کند:

که ما را هست کوهی بر گذرگاه

که مشکل می‌توان کردن بدو راه

میان کوه راهی کند باید

چُنانکْ آمدْ شُدِ ما را بشاید

(خمسه)

خسرو به گمان خود سنگی بزرگ سر راه فرهاد گذاشته؛ اما فرهاد برای رسیدن به خواسته‌اش سنگ‌ها را خرد می‌کند و راه رسیدن به شیرین را هموار. از این‌جا بود که به کوه کَنی شهره و آفاق شد:

به گرد عالم از فرهاد رنجور

حدیث کوه کندن گشت مشهور

در طول این داستان دلکش، شیرین هیچ‌گاه فرهاد را باور نمی‌کند، یا این‌که صداقت و علاقه‌اش به خسرو اجازه نمی‌دهد مهر دیگری را به دل راه دهد. به همین جهت از فرهاد می‌خواهد که از میان کوه‌ها تا قصرش، راهی یا جویی بکند تا شیری که پرستاران به زحمت و از راه دور برایش می‌آورند، آسان به دستش برسد.

به جوی شیر چو فرهاد تیشه فرسودن   

یکی ز جمله‌ی بازیچه‌های طفلانه است

(صائب)

جوی شیر از قدرت فرهاد می‌بخشد خبر

می‌توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را

(صائب)

حتی کندن جوی شیر هم نمی‌تواند در عزم راسخ و سنگین فرهاد خلل و سستی وارد کند

به ناچار برای آن‌که جلو فرهاد را بگیرند، خبر مرگ شیرین را همه‌جا پخش می‌کنند.

هنگامی‌که خبر به گوش فرهاد رسید، از سر دل‌دادگی و عشق جنون‌آمیز به قول نظامی: «ز طاقِ کوه، چون کوهی در افتاد» و

صلای عشق شیرین در جهان داد

زمین بر یاد او بوسید و جان داد

﷼ برخی محققین اعتقاد دارند فرهاد نام یکی از شاهان اشکانی بوده که نام رومی‌اش «فراآتس» و تلفظ پهلوی‌اش «فراهات» و در فارسی «فرهاد» گفته می‌شود، که فرهاد پهلوان باستانی و دل‌داده‌ی شیرین، همین پادشاه است. این موضوع از نظر بسیاری از مورخین دور از ذهن و دارای پایه و اساس درستی نیست.

بعدها نام فرهاد از آوازه‌ای بلند برخوردار شد و بسیاری از قبایل کرد- مانند قبیله‌ی کلهر- خود را از نژاد فرهاد دانستند.

حکایت عشق اسطوره‌ای فرهاد، حتی قبل از نظم داستان نظامی هم، در ادب پارسی شناخته شده است و پس از قرن ششم، آوازه‌ی کوه‌کَنی فرهاد ابعاد وسیع‌تری می‌یابد؛ به خصوص در سبک هندی زمینه‌ساز بسیاری از خیال‌پردازی‌ها و به کار گرفتن مضامین دل‌پذیری شده که به اندکی از بسیار اشاره می‌کنیم:

بیستون را تیشه‌ام در حمله‌ی اول گداخت

نیست با من نسبت فرهاد سنگین دست را

(صائب)

بگو از من به پرویزان این عصر

نه فرهادم که گیرم تیشه در دست

(اقبال)

شهره‌ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

(حافظ)

من اول روز دانستم که با شیرین در افتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

(سعدی)

جهان پیرست و بی‌بنیاد ازین فرهاد کُش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش، ملول از جان شیرینم

(حافظ)

از کمر بیرون نیاید تیشه‌ی فرهاد ما

کوه را برداشت از جا ناله و فریاد ما

(صائب)﷼

CAPTCHA Image