نویسنده

 

 


 


ستاره شناس بی‌گناه (2)

در قسمت قبل خواندیم که ابوریحان بیرونی- ستاره شناس بزرگ ایرانی- در خوارزم از سوی سپاهیان سلطان محمود غزنوی اسیر و به غزنین آورده شد. سلطان با او میانه‌ی‌ خوشی نداشت؛ پس در باغ هزار درخت، از او خواست تا بگوید که از کدام‌یک از درهای اتاق چهاردری خارج می‌شود. پاسخ درست ابوریحان باعث عصبانیت سلطان شد. ادامه‌ی ماجرا...

ابوریحان که آرام و امیدوار بود، به وزیر لبخند زد. وزیر خواست که هم‌راه او به باغ برود؛ اما پیشکار را در کنار خود دید.

- به دستور سلطان بزرگ، باید ابوریحان همین الآن به روی بام بیاید!

- دل وزیر پر از ترس شد.

- یعنی چه شده؟ لابد...!

ابوریحان هم نگران شد. هنوز چند دقیقه‌ای نبود که قلبش آرام شده بود. یکی از آن مردها گفت: «شاید می‌خواهد درباره‌ی ستاره‌ها سؤالی بپرسد!»

پیشکار گفت: «فقط ابوریحان به روی بام بیاید.»

وزیر با ناراحتی ایستاد و ابوریحان پشت سر پیشکار، از پله‌های آجری و مارپیچ کاخ بالا رفت تا به بام بلند آن رسید. از آن‌جا که دُرُست در وسط باغ هزار درخت بود و می‌شد همه جای شهر زیبای غزنین را دید. نسیم خنک و دوست داشتنی، صورت داغ ابوریحان را پر از بوسه کرد.

موهای انبوه ابوریحان به هم ریخت. در بام کاخ، نه سلطان حضور داشت نه کسی دیگر. فقط دوتا مأمور قدبلند در کنار بادگیر بزرگ آن ایستاده بودند. پیشکار گفت: «دستور سلطان است که شما را از روی بام کاخ به زمین پرت کنیم!»

- چی؟ سلطان محمود چنین دستوری داده... آخر چرا؟

پیشکار به مأمورها چشمک زد. آن‌ها جلو رفتند و از دوطرف، دست‌های او را گرفتند. ابوریحان در همان حال یاد نوشته‌ی توی تقویم خود افتاد...

آن‌ها معطل نکردند و او را به شرق کاخ به طرف دیوار کوتاه بردند. ابوریحان نه داد و هوار کرد و نه به التماس افتاد. مأمورها او را رو به حیاط هُل دادند...

نقشه‌ی سلطان به اجرا درآمد. ابوریحان از آن بالا چرخ خورد و پایین آمد؛ اما در نزدیکی زمین، توی تور بزرگی که در دوطرف دیوار و درخت‌های باغ بسته شده بود گیر کرد. بعد آرام روی زمین نشست.

مأمورها به خنده افتادند. ابوریحان با ناراحتی برخاست و موهای سر و رویش پریشان بود و احساس تهوّع داشت. وزیر سراسیمه به طرفش رفت و پرسید: «تو سالمی ابوریحان؟» ابوریحان با ناراحتی جواب داد: «به خواست خدا، بله!»

غلام پیر ابوریحان جلو آمد. کاسه‌ای شربت در مقابلش گرفت و با احترام گفت: «بفرمایید، شربت زعفران است!»

ابوریحان کاسه را کنار زد و آهسته از پله‌های حیاط بالا رفت. وقتی وارد ایوان کوچک شرقی شد، سلطان را در مقابل خودش دید.

- هان... فکر کرده‌ای من بی‌رحم هستم و دانش‌مند عزیز خودم را می‌کشم؟

وزیر آمد حرفی بزند و پادرمیانی بکند که سلطان گفت:

«ای دانش‌مند بزرگ، آیا تو این اتفاق را هم پیش‌بینی کرده بودی؟»

ابوریحان برگشت و به غلامش گفت: «از میان کوله‌ام، تقویم مخصوصم را بیاور.»

غلام به سراغ کوله‌ی ابوریحان که در خورجین اسبش بود رفت. تقویم مخصوص او را بیرون کشید و به سمت ابوریحان برگشت. بعد آن را توی دستان او گذاشت.

ابوریحان که هنوز ضعف داشت و دست‌هایش می‌لرزید، تقویم را که به شکل کتابی بزرگ و قطور بود باز کرد. یکی از صفحه‌های آن را نشان سلطان داد و برایش خواند:

«در این روز این بنده‌ی حقیر- ابوریحان بیرونی- را از روی بامی بلند به پایین می‌اندازند؛ اما به سلامت به زمین می‌آیم و هیچ آسیبی به من نمی‌رسد.»

سلطان با لبخند تلخی رو به او کرد: «آفرین! نگفتم که تو آدم بزرگ و با سوادی هستی!» بعد برگشت و وارد اتاق چهاردری شد.

وزیر با خوش‌حالی کاسه‌ی شربت را از غلام گرفت و به ابوریحان گفت: «بخور دوست من! ببین دست‌هایت ضعف گرفته، به گمانم به خاطر پایین آمدن ناگهانی از روی بام، فشارت افتاده...»

ابوریحان کاسه‌ی شربت را گرفت و چند جرعه از آن نوشید. بعد گفت: «اگر من یک آدم چاپلوس و ذلیلی بودم، حتماً به‌خاطر این دانسته‌هایم کیسه کیسه طلا می‌گرفتم!»

 وزیر فوری چشم‌هایش را درشت کرد و گفت: «هیس!»

صدای آواز پرنده‌ها در باغ هزار درخت، بلند و دلنشین بود. وزیر دست ابوریحان را گرفت و به حیاط برد. آن‌ها کمی در میان درختان قدم زدند. وزیر خواست سرِ صحبتی تازه را با او باز کند که یکی از نگهبان‌ها با عجله به آن‌ها نزدیک شد.

- این نامه به دستور سلطان بزرگ محمود غزنوی نوشته شده است!

وزیر با تعجب نامه را گرفت، باز کرد و آن‌را آهسته خواند: «ابوریحان باید همین امروز به قلعه‌ی نندنه(1) برده و زندانی شود!»

وزیر بغض کرد و با غصه به ابوریحان خیره شد. ابوریحان گفت: «نگران نباش دوست عزیز! من دنبال فرصت‌های خوبی بودم تا به تحقیقات علمی خودم ادامه بدهم. هنوز کتاب‌های زیادی هست که باید بنویسم!»

ابوریحان بیرونی شش ماه تمام در زندان ماند. سرانجام احمد حسن میمندی، با زیرکی و دانایی توانست سلطان محمود را راضی کند و دستور آزادی او را بگیرد. ابوریحان از زندان آزاد شد و بیش‌تر از قبل به کار و تلاشِ علمی خود ادامه داد. از آن به بعد، خُلق و خوی سلطان محمود نسبت به او تغییر کرد و با او خوب شد. بعد او را در سفرهای مهمی مثل سفر به هندوستان با خود هم‌راه کرد.

1) این قلعه امروزه در کشور هندوستان قرار دارد.

منبع داستان: چهار مقاله‌ی نظامی عروضی- مقاله‌ی سوم- این کتاب در سال‌های 551 و 552 قمری از سوی ابوالحسن نظام‌الدین احمد سمرقندی تألیف شده است.﷼

CAPTCHA Image