نویسنده

 

 


من منتظرم تا آن «اتفاق بد» بیفتد.

من آن «اتفاق بد» را دوست ندارم؛ با این حال گوش‌هایم را تیز کرده‌ام تا صدای قدم‌های سنگینش را بشنوم، تا آمدنش را روی صفحه‌ی ساعت مچی‌ام تماشا کنم.

من قول داده‌‌ام، به خودم، به مادر، و به تمام عروسک‌هایم که گریه نکنم، که اگر خیلی حالم بد شد مقاومت کنم و خودم را پرت نکنم توی دست «اتفاق بد» تا هر چه‌قدر دوست داشت در آغوشم بگیرد.

من از «اتفاق بد» می‌ترسم؛ «اتفاق بد» چشم‌های بدی دارد، با موهای کوتاه خاکستری و گونه‌های استخوانی.

اتفاق بد در یکی از خواب‌‌های بدم به من گفت که یکی از همین روزها می‌آید و من باید منتظرش باشم تا با لگد، درِ تنهایی‌‌ام را باز کند و با هم چای بنوشیم و تمام کاغذهای سفید را دو تایی خط خطی کنیم.

من از اتفاق بد می‌ترسم. اتفاق بد ترس‌ناک نیست، اما من می‌ترسم. با این‌که می‌دانم تنها چند دقیقه مهمان لحظه‌هایم می‌شود. فقط چند دقیقه کنارم می‌نشیند و تمام روز و شبم را خاکستری می‌‌کند. فقط چند ثانیه طول می‌کشد تا نفسم را توی سینه حبس کنم و قدم‌های سنگینش را بشمارم و دور شدنش را تماشا کنم. می‌دانم و فقط چند دقیقه توی چشم‌هایم نگاه می‌کند و بلند بلند می‌خندد. می‌دانم، می‌دانم، خوب می‌دانم. همه‌ی اتفاق‌های بد همین‌اند؛ فقط چند دقیقه‌ای در دنیا می‌افتند و بعد می‌میرند؛ اما تکه‌‌های‌شان که پخش شود... آه نه!

من می‌ترسم. از درد کشیدن می‌ترسم. از این‌که اتفاق بد بنشیند رو به رویم، دست‌های زمختش را بزند زیر چانه‌اش و خیس شدن گونه‌هایم را تماشا کند.

دیشب که همه خواب بودند، دست‌هایم را گذاشتم لای ابرها، کنار ستاره‌ها، و دعا کردم. به فرشته‌ها سفارش کردم که هوایم را داشته باشند و آن‌ها لبخند زدند. به خدا گفتم مراقبم باشد. خدا چیزی نگفت. ساکت نگاهم کرد. باران بارید و من خدا را به تمام قطره‌های باران قسم دادم. به خدا گفتم که می‌ترسم، که از تمام اتفاق‌های بد دنیا می‌ترسم. به خدا گفتم چرا اتفاق‌های بد را دعوا نمی‌کند. چرا آن‌ها گاهی می‌ایستند بالای سرم و سایه‌ی پر رنگ و تاریک‌شان همه جا را می‌گیرد...

خدا به من یک راز گفت. یک راز بزرگ درباره‌ی اتفاق‌های بد و من دلم سوخت برای‌شان و تمام شب گریه کردم...

نه! نمی‌توانم آن راز بزرگ را بگویم؛ این یک راز است بین من و خدا. درباره‌ی اتفاق‌های بد که قرار است از این به بعد، با لباس‌های صورتی گل‌دار توی دنیا بیفتند.

من برای تمام اتفاق‌های بد دعا خواهم کرد...

CAPTCHA Image