نویسنده
گنجشکهای کلمهها
محدثه رضایی
دفتر، دفترهای سفید، با خطهای سبزی که انگار تا آن دورها میروند. این خطها انگار راه مدرسهاند. راه مدرسه که از کنار درختهای کاج میگذرد. درختهای کاج که پر است از صدای جیکجیک؛ جیکجیک گنجشکهایی که انگار تاپتاپ قلب من است. میروم و میروم، شانه به شانهی همکلاسیهایم. تا مدرسه چیزی نمانده است. تا مدرسه چیزی نمانده است. این را کاجها به من میگویند که هر چه به مدرسه میرسم تعدادشان بیشتر میشود. چندتایشان تا حیاط مدرسه هم آمدهاند و چندتایشان توی کلاسها تخته سیاه شدهاند، پر از گنجشک، گنجشکهای کلمهها نشستهاند روی شاخ و برگ این تختههای سیاه.
دفتر، دفترهای سفید در نسیمی که از پنجره میآید پرواز میکنند. خطهای سبز راه پرواز را نشان میدهند. گنجشکها از روی تخته سیاه میآیند و روی خطهای سبز مینشینند. انگار گنجشکهای راه خانهاند که بالای کاجها در دلم تاپ تاپ میکنند.
دفترها در نسیم تکان میخورند. یکی از آنها را میگیرم. پر از صفحههای سفید، پر از خطهای سبز. مینویسم: کاج، گنجشک، درخت، باد، باران...
صفحهها، سیاه میشوند، مثل تخته سیاه. کاجها از هر صفحه به آسمان قد میکشند. باران میآید. خانم معلّم روی تخته سیاه مینویسد خورشید. کلاس پر از رنگینکمان میشود. راه خانه پر از آفتاب است. خطهای سبز، مثل فواره، بالا میروند. بالای بالا. گنجشکها روی فوارهها مینشینند. من بلد نیستم ظلمت را در املا درست بنویسم. آفتاب میخندد. گنجشکها میخندند. آسمان پایین میآید، از همان خطهای سبز. مینشیند روی نوک انگشتانم. انگشتانم را به تنهی کاجها میکشم. کاجها تا مدرسه با من میآیند.
ارسال نظر در مورد این مقاله