قلعه‌ی دست‌نیافتنی


 

 


داستان یک بنا

قلعه‌ی دست‌نیافتنی

سیدعلی‌اکبر رضوی

وقتی پیش پدربزرگ، مادربزرگ یا یک آدم مسن مثلاً 60 یا 70 ساله می‌نشینیم و او از خاطره‌های قدیمی‌اش برای‌مان می‌گوید، خیلی جذاب است. این‌که مثلاً چهل‌- پنجاه سال پیش یا بیش‌تر که ما اصلاً نبودیم چه خبر بوده، مردم چطوری زندگی می‌کردند و هزار و یک سؤال دیگر که پاسخ هرکدام برای‌مان بسیار شیرین خواهد بود. هرچه سن او بیش‌تر باشد، به خاطر این‌که تجربه‌ها و خاطره‌های بیش‌تری دارد، حرف‌هایش هم جالب‌تر خواهد بود. حالا فرض کنید یک بنای تاریخی قدیمی با قدمت چندین قرن در مقابل‌تان لب به سخن باز کند. چه‌قدر خاطره و تجربه‌هایی که از زبان او می‌شنویم شیرین خواهد بود! روزگاری که شاید حتی یک لحظه‌اش را هم نتوانیم تصور کنیم، او همه را دیده و لمس کرده و از آن‌ها گذشته است... مثلاً قلعه‌ای که 1200 سال عمر کرده، پادشاهان و سلسله‌های بسیاری را دیده، جنگ‌ها و صلح‌ها را پشت سر گذاشته...

الموت، قلعه‌ی دست‌نیافتنی

اگر تا به حال به شهر قزوین سفر کرده باشید و از اهالی آن‌جا مکانی را برای دیدن پرسیده باشید، حتماً نام قلعه‌ی «الموت» را به شما معرفی کرده‌اند. چند کیلومتر بیرون شهر، در دامنه‌ی رشته‌کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی البرز، روستای گازرخان است. جایی که کوه الموت هم هست. از جاده‌ی پر پیچ و خمی که به سمت قلعه می‌رود هم باید عبور کنید. یک ساعتی هم باید در پله‌ها و دامنه‌ی کوه پیاده‌روی کنید تا به ورودی قلعه برسید؛ در ارتفاع 2100 متری دریا. با یک نگاه به قلعه و اطرافش بهترین صفتی که برایش می‌توان انتخاب کرد همین دست‌نیافتنی است. پشت دیوارهای مرتفع قلعه که رنگ خستگی و کهن‌سالی به خود گرفته‌اند، دره‌های عمیقی است که ورود به قلعه را غیرممکن می‌کند. دور تا دور قلعه همین‌طور است. تنها راه ورود، دالانی است که در شمال شرقی قلعه در سنگ تراشیده‌اند؛ آن هم طوری که دیده‌بان‌ها کاملاً بر آن مسلط باشند؛ یعنی فقط کسانی را که اهالی قلعه می‌خواستند، می‌توانستند وارد شوند.

این‌ها همه ابتکار ایرانیان 1185 سال پیش است. این که در سال 246 هجری در زمان خلافت عباسیان، ایرانی‌ها از نظر استراتژیک این چنین مکانی را ساخته و معماری کرده‌اند، خود شاه‌کاری بزرگ است. سال‌ها می‌گذشت و قلعه قدرت و زوال پادشاهان را می‌دید و می‌گذشت. عباسیان، آل‌زیار، آل‌بویه و سلجوقیان هرکدام مدتی فرمان‌روایی کردند و منقرض شدند تا نوبت به دیلمیان رسید. در تمام این مدت، هیچ‌کس توان فتح قلعه را از دست حاکم وقت نداشت. بعد از گذشت دو قرن از ساخت قلعه، برای اولین‌بار در سال 483 هجری قمری «حسن صباح» از امیران فرقه‌ی اسماعیلیه در ایران، با یک نقشه‌ی زیرکانه توانست قلعه را تصرف کند. برای همین اهالی آن‌جا این قلعه را به نام قلعه‌ی «حسن صباح» هم می‌شناسند. تا دو قرن هم قلعه در اختیار آن‌ها بود تا این‌که مغول‌ها به ایران حمله کردند و به دستور هلاکوخان قلعه به آتش کشیده شد. از آن به بعد تا سال‌ها از آن‌جا فقط به عنوان زندان و تبعیدگاه استفاده می‌شد. با روی کار آمدن صفویان قلعه بار دیگر تعمیر شد و تقریباً به همان شکوه پیشین خود دست یافت.

حکومت‌ها یکی پس از دیگری می‌آمدند و می‌رفتند و هریک برای این قلعه حکایتی نو و خاطره‌ای دیگر رقم می‌زدند. چرخ روزگار گشت و گشت تا این‌که نوبت به قاجارها رسید. آن‌ها به طمع دست یافتن به گنج‌ها و عتیقه‌ها قلعه را می‌کندند. خیلی از خرابی‌های امروز قلعه را همان روزها رقم زدند.

ساختمان قلعه

دیوارها دور تا دور قلعه را گرفته‌اند. قلعه‌ای که به خاطر دره‌های عمیق و شیب زیاد دامنه دست‌نیافتنی بود، حالا با این دیوارها غیرقابل نفوذ می‌شود. دیوارهایی که قلعه‌ای با طول 120 متر و عرض بین 10 تا 35 متر به وجود آورده است. دور تا دور قلعه در دل صخره‌ها اتاقک‌های نگهبانی ساخته شده؛ طوری که بر تمام فضای دامنه‌ی پایین دست مسلط باشند. داخل قلعه چند چاله و حوض دیده می‌شود که برای ذخیره‌ی آب به مدت طولانی از آن استفاده می‌کردند. کنار دیوار شرقی قلعه، اتاق‌ها و خانه‌ها بیش‌تراند و مشخص است که محل استقرار خانواده‌ی سربازها و اهالی قلعه بوده است. چهارگوشه‌ی قلعه برج‌های نگهبانی تعبیه شده که البته یکی‌شان کاملاً از بین رفته و روی بقیه هم غبار فرسودگی و کهنگی نشسته است. معماری قلعه طوری است که اهالی قلعه تا مدت‌ها می‌توانستند بدون نیاز به خروج از قلعه، آب و غذای کافی داشته باشند و از محاصره‌های طولانی جان سالم به‌در برند.

داستان‌های قلعه

این پیر 1200 ساله به یقین داستان‌ها و خاطرات بی‌شماری از عمر دوازده قرنی‌اش دارد. حیف که زبانش بسته است و مجبوریم از نقل‌های تاریخی، خاطره‌های روزهای او را بشنویم...

راز الموت

قدیمی‌های محلی آن‌جا دلیل نام‌گذاری الموت را برای‌مان گفتند. «الموت» در واقع از دو قسمت «آله» و «اموت» است. کلمه‌ی «آله» هنوز هم در بین مردم کاربرد دارد و معنی آن عقاب است. «اموت» هم از لغات قدیمی پارسی است و به معنی «آموخت» است. «حمدالله مستوفی» که از مورخین قرن هشتم هجری است، داستان نام‌گذاری این قلعه را این‌طور بیان می‌کند: «می‌گویند زمانی در زمان متوکل عباسی، «حسن بن زید» که از امیران زیدیه در ایران بود، هنگام شکار، عقابی را به پرواز درآورد. عقاب بر آن صخره‌ی بلند نشست و امیر آن مقام را شایسته‌ی ساختن دژی استوار دید و قلعه‌ای مستحکم بر آن بلندی بنا کرد. به این دلیل نام دژ را «آله آموخت» گذاشت که به مرور زمان و بر اثر کثرت استعمال به «الموت» تبدیل شد.»

حیله‌ی زیرکانه‌ی صباح...

در زمان رسیدن حسن صباح به الموت، قلعه‌ی الموت در دست «علوی مهدی» بود که از طرف سلطان ملکشاه سمت امارت قلعه را داشت. «حسین قائنی»، از گماشتگان زیرک حسن صباح، مأمور نفوذ به قلعه‌ی الموت شد. او با رئیس سربازان سلجوقی طرح دوستی ریخت و آن‌ها را به مذهب اسماعیلی دعوت کرد.

زمانی که علوی مهدی فرمانده‌ی قلعه باخبر شد که عده‌ای از نگهبانان و سربازان تحت فرمان او به اسماعیلیان ملحق شده‌اند، حیله‌ای اندیشید تا خود را از خطر شورش آنان در امان نگه دارد. او در ظاهر، دعوت حسین قائنی را پذیرفت تا اسماعیلیان را کاملاً شناسایی کند. علوی مهدی با این حیله، سربازانی را که دعوت اسماعیلیان را پذیرفته بودند، شناخت و آن‌ها را به بهانه‌های گوناگون از دژ بیرون فرستاد و دروازه‌ی قلعه را محکم بست و گفت: «دژ از آن سلطان است و بیگانه را به درون آن راه نیست.» اما تبلیغات اسماعیلیان به طور گسترده‌ای روی مردم اطراف قلعه و حتی سربازان داخل دژ اثر کرده بود. این اتفاق‌ها بر علوی مهدی هم پوشیده نبود. پس از گفت‌وگو و وساطت حسین قائنی، رانده‌شدگان دوباره به دژ وارد شدند؛ ولی کاملاً واضح بود که دیگر از علوی مهدی اطاعت نمی‌کردند. پس از گذشت چند روز از این مسأله، حسن صباح در شب چهارشنبه ششم رجب 483 ه.ق. به هم‌راه عده‌ای از طرف‌دارانش با نام مستعار «دهخدا» وارد دژ شد و پس از چند روز علوی مهدی را از کار برکنار کرد. علوی مهدی که توان مقابله و مقاومت را در خود نمی‌دید از دژ بیرون رفت و قلعه‌ی الموت بدون خون‌ریزی به تصرف درآمد.

کرامت تصادفی!

پیروان حسن صباح یک تصادف محض را در تاریخ به حساب کرامات او گذاشتند. آن‌هم این است که واژه‌ی «الموت» یا همان ترکیب دو واژه‌ی «اله‌+اموت»، وقتی با حروف ابجد به عدد تبدیل می‌شوند، اتفاق جالبی می‌افتد. الف، ل، ه، الف، م، و، ت‌- 1- 30‌- 5‌- 1‌- 40‌- 6‌- 400 به حساب ابجد می‌شود 483 و این عدد همان سال ورود و فتح قلعه به دست حسن صباح است.

CAPTCHA Image