نویسنده
زیبایی شناسی کتاب آسمانی
ایرانیان در قرآن
مرتضی دانشمند
روزی در دفتر مجله، نامهای به دستم رسید. نویسندهی نامه نوجوانی از نسل سومیها بود. بیش از ده سؤال پرسیده بود که پاسخش را میخواست. آنچنان بر پاسخ پافشاری میکرد که آدم احساس میکرد اگر دیر بجنبد و پاسخ نامه را حتی به فردا موکول کند نسلی از دست میرود. البته شاید این احساس چندان هم از واقعیت دور نبود. به نظر میرسد هر آدمی گره یا گرههایی در ذهنش دارد که اگر بتواند با مطالعه، مشورت و فکر کردن، گرهها را باز کند، به آرامش و اطمینان میرسد؛ وگرنه گرهها کلافهای در هم خواهد شد و آدم را کلافه خواهد کرد. اول در ذهن و بعد در چهره گره میافتد و سپس در رفتار و گفتار هم اثر خود را نشان خواهد داد. منظورم از گرهها، گرههای سؤال است. همین الآن چند تا از این سؤالهای سمج در ذهن ما وول میخورد. هر سؤال چند خاصیت دارد. یکی از آنها فضول بودن است. وقتی سؤال به ذهن آمد، همچون زالو به دیوار ذهن میچسبد. خیلی غلیظ شد. بگو مثل میهمانی است که پا به خانه میگذارد و تا از او پذیرایی نکنی تو و خانهات را رها نخواهد کرد. پذیرایی از او هم تنها با یک چیز است؛ پاسخ دادن. نمیدانم این حرف از چه کسی است. از هرکه باشد به قول استادمان معقول ومتین است. سؤال، داماد است و جواب، عروس. فرزند آنها، علم و دانش است.
بگذرم. از سؤالهای دهگانهی آن نسل سومی تنها به یکی اکتفا میکنم. در خانه اگر کس است یک حرف بس است! چرا قرآن به زبان عربی نازل شده است؟
این سؤال ممکن است ده جواب داشته باشد که دهمی آن درستترین است. «نمیدانم!» این، بهترین جواب است. از قدیم گفتهاند نمیدانم نیمی از دانش است؛ اما شاید کسی دوست داشته باشد کمی بیشتر از نصف بداند. خوب او باید تلاش بیشتری کند. از آن نسل سومی خواستم به دفتر مجله بیاید تا او را ببینم و جواب را تازهتر دریافت کند.
همین سؤال را روزی یک نوجوان لبنانی پرسید که لماذا نزل القرآن بالعربی؟ (بگذار کمی قمپز درکنیم که ما هم به ممالک خارجه رفته و با زبان عربی آشنایی داریم.) به آن نسل سومی گفتم: «اگر به فارسی هم نازل میشد باز عربها یا انگلیسیها یا فرانسویها یا ... میپرسیدند چرا به فارسی نازل شد؟ چرا به عربی یا فلان زبان نازل نشد؟» امیدوارم با این توجیهها قانع شده باشی. البته این سؤال، جوابهای تخصصیتر هم دارد که به درد از ما بهتران میخورد. درست است که ما در عصر اطلاعات و (اینفرمیشن = قمپز دوم) به سر میبریم، اما لازم نیست درهمان اول کار، چوب حراج به همهی معلوماتمان بزنیم. به قول شاعر:
آب کم جو تشنگیآور به دست
سنگی آمد شیشهی عینک شکست
(مثل اینکه مصرع دوم را باید جور دیگری میخواندم).
به آن نوجوان عرب زبان هم که در مملکت لبنان از محضر ما جویای جواب صواب شده بود تنها آیهای از سورهی یوسف (همان یوذارسیف سیما) خواندیم. پاسخ ما آنچنان کوبنده بود که برقی در نگاه آن بنده درخشیده و چارهای بجز خنده ندیده بود. میخواهی بپرسی چه بود! لعلکم تعقلون (ترجمهاش با خودت). بالاتر از این سؤال، ادعایی بود که یکبار، نگارنده در مجلسی مطرح کرد. فکر نمیکرد حاضران در مجلس، مسأله را جدی بگیرند. فکر میکرد طبق معمول از این گوش میشنوند و از دیگری به در میکنند. مثل خیلی حرفهای دیگر. مگر در هر سال صدها سمینار و سمپوزیوم برگزار نمیشود و پز آن داده میشود که... اما پیشبینی نگارنده درست از آب در نیامد؛ چون در جمع مشارالیه یک شیرپاک خوردهای بود که هر دو پای مبارک را در یک کفش فرو کردند و گفتند: «این تنها ادعایی بیش نیست.» ادعا چه بود؟ بندهی حقیر سراپا تقصیر ادعا کرده بود که در قرآن آیاتی دربارهی ایرانیان داریم. آن شیر پاک خورده هم گفته بود: «نداریم.» از ما که داریم و از ایشان که نداریم. قرار شد مجلسی ترتیب دهیم تا در آنجا جناب این جانب ثابت کنم که داریم. روز مناظره یک عالمه کتاب بار زدم.
آیات زیادی پیدا کرده بودم که دربارهی ایرانیهاست. شما چطور فکر میکنید؟ چنین آیاتی داریم یا نه؟ من فقط به یک مورد اشاره میکنم. سورهی جمعه آیهی 3. در این آیه قرآن میگوید:
«گروهی دیگر (بجز مردم مدینه و مکه) از آنها هنوز به ایشان نپیوستهاند و خداوند عزیز و حکیم است.»
به کلمهی «هنوز» معادل «لما» فکر کن. ما این کلمه را در کجا به کار میبریم؟ اول درجایی که فعل جمله منفی باشد. مثلاً میگوییم: «هنوز صبح نشده است؟» دوم اینکه انتظار مثبت شدن فعل، وجود دارد؛ یعنی انتظار صبح شدن هست.
آیه میگوید: «عدهای از ایشان هنوز به آنها نپیوستهاند.» این چه معنایی دارد بجز اینکه انتظار پیوستن آنها وجود دارد!
گفتند: «هنگامی که این آیه نازل شد پیامبر(ص) آن را بر یارانش خواند. آنها پرسیدند: «یا رسول الله! اینها چه کسانی هستند؟»
پیامبر(ص) دستش را بر شانهی سلمان فارسی (که آن روز آنجا بود) گذاشت؛ یعنی منظور از کسانی که پس از شما به قافلهی ایمان میپیوندند، هم شهریهای این آقا هستند. بعد هم برای اینکه مطلب خوب جا بیفتد و کسی نخواهد –مثل جریان خلیج فارس که میخواستند خلیجش را تبدیل به الخلیج و فارسش را تبدیل به العربی کنند- فرمود: «اگر ایمان در ثریا (ستارهای دوردست) باشد، مردانی از اینان –سلمان فارسی- به آن دست خواهند یافت.»(1) کتاب خدمات متقابل استاد مطهریِ شهید را بخوان یا دست کم برگه زنی کن تا بدانی ایرانیان چه خدمتهایی را به ایمان، اسلام و دانش کردند.
ممکن است بپرسی حالا که چه؟ گیرم آیاتی از قرآن هم دربارهی ایرانیان باشد. این چه چیزی را اثبات میکند. نچ... نع... نگرفتی عزیزم! مطلب را نگرفتی که خیلی چیزها را ثابت میکند. یکی از آن چیزها این است که خیلی از کلّه گندههای صاحب کتاب، فکر میکنند قرآن، کتابی عربی است. همانطور که خیلیترها فکر میکنند دیوان حافظ و مثنوی معنوی ایرانی است؛ اما اینطور نیست: عزیز من! اینها انسانیاند!
آیا کسی میتواند بگوید آب یا اکسیژن عربی یا فارسی است؟ باز نمیدانم این جمله از کیست. میگوید: «واژگان قرآن، عربی، اما پیام آن انسانی است.» بگذار جور دیگری بگویم. قرآن چشمه است. آیا کسی میتواند بگوید این آب،ایرانی است یا آن چشمه عراقی است یا فلان چیز فلان جایی است؟ نه؛ چون چشمه و آب و دریا فراتر از اقلیم و جغرافیاست. تا نیاز به تشنگی در انسان هست، آب و چشمه انسانی است.
بس است. بقیهی حرفها بماند برای بعد و به گفتهی باز نمیدانم چه کسی (فکر کنم مولوی باشد) حکایت همچنان باقی...
1) بحارالأنوار ج 16/ص 311.
ارسال نظر در مورد این مقاله