باید بلند شوم
کولهبار آرزوهایم را بلند میکنم... آن، چهقدر سنگین است! و به این فکر میکنم که باید این جادهی بیانتها را بروم تا به اون نقطهی وسط برسم. تازه اون وقت نصف راه رو رفتم! سخته، ولی یه کم تلاش و پشتکار میخواد.
گام اول را با سختی برمیدارم، دستم را سایهبان چشمهایم میکنم، چشمانم را تنگ میکنم و به آن دوردستها مینگرم. از کجا باید شروع کنم؟
گام دوم را با اکراه برمیدارم. حالا یه کم سبکتر شدهام؛ راحتتر از قبل.
سومین گام را هم برمیدارم. میخواهم شروع به دویدن کنم که باد تندی میوزد و زمین میخورم. دست و پایم زخمی میشود. بلند شدنم سخت است!
اول تصمیم میگیرم بلند نشوم؛ اما آفتاب داغ سرم را میسوزاند و ندای رفتن را میدهد. به هر سختی است بلند میشوم. دوباره گام اول سخت است؛ اما میدانم که میتوانم. جلو میروم و عهد میبندم هر جا زمین خوردم بلند شوم تا هدفم را فراموش نکنم!
عاطفه اللهاکبری- قممثبتاندیشی
چرا همهی ما آدما فکر میکنیم که باید یه کاری کنیم که جلو یکی دیگه کم نیاریم؟ چرا فکر میکنیم همهی دنیا مقابل ما ایستادند و میخوان مارو زمین بزنند؟ چرا فکر میکنیم همهی عالم بسیج شدن تا مارو از صحنهی زندگی اخراج کنن؟
اگه فقط یه ذره مثبتاندیش باشیم میفهمیم که با یهکم منطقی فکر کردن و تصمیم گرفتن میشه کاری کرد که دنیا به جای ایستادن مقابل تو، کنارت قرار بگیره؛ اگه باهاش با صداقت رفتار کنی، اگه بهش دروغ نگی، اگه واقعاً واقعاً یکرنگ باشی! خیلی کار سختی نیست. یهکم، فقط یهکم اراده میخواد و یه کوچولو اعتماد به نفس!
آهان!
حالا شد!
عاطفه اللهاکبری- قم
ارسال نظر در مورد این مقاله