کوچه رنگینکمان
کفشهای پنبهای
آن دخترک با کوزه در دست
میرفت تا سرچشمهی آب
تابیده گرما بر سر او
رویای او بود عالم خواب
***
آهسته با خود گفت: «افسوس
تا کی بپوشم کفش پاره»
سر را به سوی آسمان کرد
نالان دعا کرد او دوباره
***
در آسمان دید ابرهایی
بودند شکل کفش زیبا
او در خیالی ناز پوشید
آن کفشهای پنبهای را
مریم محمودی- همدانفرصت پرواز
فرصت پرواز هست
این تو و این آسمان
میتوان در هر نماز
بال زد تا بیکران
*
هیچ کس ای خوب من
بالهایت را نبست
خوب میدانی نماز
بال پرواز تو است
*
عاشقانه میروی
تا به اوجِ آسمان
رد پرواز تو هست
مثل یک رنگینکمان
قنبر یوسفی- آملرود اشک
با غروب چشم مهربان تو
من میان باغ و کوچههای خاطره
میشوم پر از غم و سرود اشک
غرق آه میشوم
بیپناه میشوم
با تمام عشق و با وجود انتظار
میروم به پای رود اشک
میدهم تمام خاطرات خود به باد
من مسافرم
سفیر جادههای دور
من مسافرم
مسافر کویر و راههای دور
میبرد مرا به جنگل وسیع
دستهای مهربان تو
آه، ای نسیم ماندگارِ آفتاب زندگی
ای یگانهی طلایهدارِ آفتاب زندگی
با غروب چشم مهربان تو...
سعادتسادات جوهری- قم
ارسال نظر در مورد این مقاله