گوناگون


 

 


گوناگون

سیدمهدی حسینی

آب

آب از عناصری است که از قدیم نزد ایرانیان مقدس بوده است.

ایرانیان هم مانند سومریان معتقد بوده‌اند که آب نقش مهمی در آفرینش نظام جهان دارد. از این رو بارها در متون کهن باستانی به اهمیت و تقدس آب اشاره شده و از «آناهیتا» یا «ناهید» (به معنی پاک و بی‌آلایش) که ایزد بانوی بزرگ آب و باروری است، بسیار یاد شده است.

مورخان یونانی ستایش آب را به ایرانیان نسبت داده و می‌نویسند: «ایرانیان آب را نجس نمی‌کنند، در آب، آب دهان نمی‌اندازند، دست‌های آلوده‌ی خود را در آب نمی‌شویند و آب را از هرگونه کثافت دور نگه می‌دارند. (مقصود آب جاری است.)»

همچنین ایرانیان در مراسم خاصی برای آب قربانی می‌داده‌اند. در روایت‌ها هست که یک قرن قبل از میلاد، ایرانیان، هنگام قربانی برای فرشته‌ی آب، در کنار رود یا سرچشمه و کرانه‌ی دریا گودالی می‌کندند و در کنار آن قربانی می‌کرده‌اند؛ به‌طوری‌که آب به خون قربانی آلوده نمی‌شده است. این مراسم و احترام به آب تا قرن‌های پنجم و ششم میلادی هم ادامه داشته است.

ابوریحان در آثارالباقیه نوشته است: «روز یازدهم اسفند، روز «خور» است. در این روز بود که خداوند آب را آفرید. هشتمین ماه سال و دهمین روز هر ماه، به نام این عنصر، آبان نامیده شده است. عنصر آب دو فرشته‌ی نگهبان دارد؛ یکی «اپم نپات» و دیگری «آناهیتا» یا «ناهید» که به عنوان فرشته‌ی مخصوص آب از آن یاد می‌شود. در متون کهن ایران درباره‌ی جلال و عظمت ناهید، مطالب بسیاری آمده است.

آب، تنها در ایران‌باستان جنبه‌ی اساطیری نداشته، بلکه در بسیاری از فرهنگ‌های باستانی نیز دارای اهمیت و اعتبار بوده است. در لوحی از لوح‌های کهن بابلی آمده: «تمام گیتی در ابتدا توده‌ی بزرگی از آب بود. به مرور زمان خشکی‌ها از آب‌ها بیرون آمدند و سرزمین‌هایی شکل گرفت و به امر خداوند حد و حدود آب‌ها و خشکی‌ها مشخص شد.»

تأثیر آب در آفرینش در اساطیر هندی نیز مورد توجه است.

گردیزی آورده: «از فرقه‌های هند باستان «آب‌پرستان» بوده‌اند که اعتقاد داشته‌اند آب، اصل همه‌ی نباتات، جانوران و اصل زندگانی همه است.»

در حماسه‌ی رامایانا و روایت‌های سامی نیز درباره‌ی اهمیت آب مطالبی آمده است.

در روایت‌های اسلامی آمده که خداوند پس از آفریدن لوح و عرش و کرسی، همه‌ی عالم را از آب آفرید. بعد به آب نگریست. آب از هیبت خداوند جوشید و دودی (بخاری) از آن بلند شد...

خداوند در قرآن می‌فرماید: «ثُم استَویٰ اِلی‌السَّمآء و هِیَ دُخان؛ و روز رستاخیز نیز چون ویران شود، همه را دود گرداند.» (فُصلت/11)

در جای دیگر (انبیاء/30) زندگی همه چیز از آب دانسته شده: و جَعَلنا مِنَ المآء کُلَّ شیءٍ حَیُّ؛ و جای دیگر عرش خدا روی آب تجسم گردیده است.

در روایتی منسوب به معصومین آمده: اِنَّ المآء اولُ ماخلق الله؛ آب اولین چیزی بود که خدا آفرید.

امام صادق(ع) می‌فرمایند: «طعمُ الماءِ طعمُ الحیات؛ مزه‌ی آب، مزه‌ی زندگی است.»

در قرآن‌کریم 63 « بار کلمه‌ی «ماء» به‌کار رفته و از جهت‌های مختلف موردتوجه قرار گرفته است.

اهمیت آب در اعتقادهای عامه از قدیمی‌‌ترین روزگار تا زمان حال نیز موردتوجه بوده است.

مغول‌ها در زمان‌هایی خاص به نوعی جادوگری به نام «جدامیشی» متوسل می‌شدند و آن عبارت بود از چند سنگ که اعتقاد داشتند هنگامی‌که آن‌ها را در آب چشمه قرار دهند بلافاصله برف، باران و سرما به‌وجود می‌آید؛ حتی اگردر وسط تابستان باشند. همچنین از این روش برای دفع و فرار دشمنان استفاده می‌کردند.

هنوز هم در بسیاری از باورهای مردم، جنبه‌ی اساطیری آب آشکار است؛ مثلاً کاسه‌ی آب بر سر سفره‌ی عقد می‌نهند. در سال‌های گذشته در بسیاری از روستاهای غرب کشور مرسوم بود پس از مراسم عقد کاسه‌ی آب را بر سر عروس بریزند.

رویین‌تنی

رویین‌تنی، یعنی داشتن بدنی نیرومند، محکم و قوی، که ضربه‌ی هیچ‌گونه اسلحه و شمشیری بر آن کارگر نباشد. در افسانه‌های جهان چند تن به رویین‌تن بودن مشهورند. وجه مشترک همه‌ی آن‌ها این است که هرکدام با شست‌وشوی بدن‌شان در آب چشمه‌ای، به طرز معجزه‌آسایی رویین‌تن شده‌اند؛ اما نقطه‌ای در بدن‌شان آسیب‌پذیر باقی می‌ماند که سرانجام همان نقطه مورد اصابت قرار می‌گیرد و باعث نابودی‌شان می‌شود.

یکی از رویین‌تنان که نیبلونگن، او را به عنوان قهرمان حماسه‌ی آلمان معرفی کرده، «زیگفیرید» نام دارد. هنگامی که زیگفیرید در آب چشمه‌ای که آدمی را رویین‌تن می‌کند، آب‌تنی می‌کند، برگ درختی به پشتش (میان دو کتفش) می‌چسبد و آب به آن‌جا نمی‌رسد و همین تنها جای آسیب‌پذیر بدن او می‌شود. در جنگ جهانی دوم، آلمانی‌ها مستحکم‌ترین خط دفاعی خود را با الهام از این داستان به نام زیگفیرید، نام‌گذاری کرده بودند.

دومین قهرمان رویین‌تن، «آشیل» یا «اخیلوس» فرزند پله (Pele) نژادشان میریمیدون‌ها، مشهورترین قهرمان افسانه‌ای یونان است که طبق روایت‌های هومر در ایلیاد و اودیسه، مادرس، پس از تولد با دو انگشت، قوزک پایش را گرفت و وارونه در شط (رود) افسانه‌ای ستیکس فرو برد و بدین ترتیب تمام بدن او، جز قوزک پایش،آسیب‌ناپذیر بود و سرانجام در نبرد تروا، ازسوی پاریس (شاهزاده تروی) از همین نقطه زخم برداشت و کشته شد.

شاید ضرب‌المثل فارسی بر قوزک پایش لعنت، با این داستان بی‌ارتباط نباشد.

سومین قهرمان رویین‌تن،اسفندیار، شاهزاده‌ی ایرانی است که بنا بر روایت‌های کهن، هنگام آب‌تنی در چشمه‌ای معروف، چشمش بسته بود و فقط همین عضو او آسیب‌پذیر باقی ماند که سرانجام، رستم، با راهنمایی و هم‌فکری سیمرغ، تیری از چوب گز درست کرد و به چشم اسفندیار زد و او را از پا درآورد.

در مورد نحوه‌ی رویین‌تنی اسفندیار نظرهای مختلفی هست که هیچ‌کدام از نظر تاریخی و اسطوره‌شناسی به اثبات نرسیده است. برخی آورده‌اند او به دعای یکی از صاحب‌کمالان عصر خود رویین‌تن شد. برخی دیگر اعتقاد دارند با تدبیر زردشت، اسفندیار پیام‌رسان سروش ایزدی بین مردم جهان شد. چنین کسی باید بدنی نیرومند و قوی داشته باشد تا بتواند حامل چنین پیامی باشد و در برابر دشمنان از بین نرود. پس به او رویین‌تنی اهدا کرد.

به‌هرحال در فرهنگ و ادب ایرانی، رویین‌تنی صفت ویِژه‌ی اسفندیار است و هرجا لفظ رویین‌تن آمده، منظور اسفندیار است:

بدو گفت بهمن که من بهمنم

ز پشت جهاندار رویین‌تنم

(فردوسی)

دلاور بدو گفت: من بیژنم

به جنگ اندرون دیو رویین‌تنم

(فردوسی)

به من می‌رسد بازوی بهمنی

که اسفندیارم به رویین‌تنی

(نظامی)

اندیشه‌ی رویین‌تنی، که ریشه‌ای کهن دارد، کنایه از آرزوی بشر به آسیب‌ناپذیر ماندن، بی‌مرگی و عمر جاوید داشتن است. جاودانگی با آب به اعتقاد ایران اسلامی نیز راه یافته و آن به دست‌آوردن آب حیات است که هرکس از آن بنوشد هیچ گزند و آسیبی نمی‌بیند و عمر جاوید دارد.

در روایت‌ها آمده اسکندر برای رسیدن به آب حیات به ظلمات قدم گذاشت و چشمه‌ی آب حیات از نظرش ناپدید شد؛ ولی حضرت خضر و الیاس که با او بودند با هدایت و راهنمایی ماهی به چشمه رسیدند و از آن نوشیدند...

چو رویین‌تن اسفندیارست هر دم

بر او فتح رویین دژ آسان نماید

(خاقانی)

خروس

اصل کلمه‌ی خروس از مصدر «خرئوس» به معنای خروشیدن (اوستا)، با واژه‌ی خروش در زبان پارسی هم‌ریشه است. بنابراین خروس، به معنی «خروشنده» است. این نسبت به مناسبت بانگ‌زدن خروس است.

فرهنگ مزدیسنا، خروس را از مرغان مقدس شمرده که در سپیده‌دم، با بانگ خویش، دیو ظلمت را می‌راند و مردم را به برخاستن و عبادت و کشت و کار می‌خواند.

در شاهنامه آمده، خروس و سگ از یاران ایزد پاک هستند که به کمک یک‌دیگر، دیو بوشاسب (دیو ظلمت و تاریکی که مردم را به خواب و تنبلی دعوت می‌کند) را از بین بردند.

ایزد به پاس این خدمت، خروس را به عنوان پیک سروش معرفی می‌کند. پیک سروش هنگام سپیده‌دم، مژده‌ی سپری شدن تاریکی شب و برآمدن فروغ و روشنایی روز را اعلام می‌کند.

بلعمی آورده: سیامک به سفارش پدرش کیومرث، همیشه هم‌راه خود از ماکیان و به‌خصوص خروس سفید می‌برد تا دیوان (دشمنان) به او آسیبی نرسانند. زمانی دشمنان از آمدن سیامک به سواحل دریای پارس مطلع شده و قصد نابودی‌اش را کردند. سحرگاه مار سیاه بزرگی را نزدیک خیمه‌ی سیامک رها کردند. خروس مار را دید و بانگ برآورد و خروشید. غلام سیامک متوجه شد و مار را کشت. از این رو پارسیان بانگ خروس به وقت را خجسته می‌دانند، به‌خصوص اگر خروس سفید باشد، و اعتقاد دارند در هر خانه‌ای که باشد، دیو و پلیدی و سیاهی به آن خانه راه ندارد.

اما اگر خروس هنگام شب (اول تاریکی) بانگ برآورد، آن را شوم می‌دانند و به فال بد می‌گیرند؛ زیرا هنگامی که کیومرث به آخر کار رسید، خروس سفیدش، بی‌وقت‌- هنگام نماز شام- بانگ سوزناکی سرداد. مردم پی‌گیر شدند و دیدند کیومرث جان داده است.

شاهنامه پرورش مرغان، و از جمله خروس را به «تهمورث» نسبت می‌دهد و در باب سرگرمی‌های تهمورث آورده:

چو این کرده شد ماکیان و خروس

کجا برخروشد گهِ زخم کوس

بیاورد و یک‌سر به مردم کشید

نهفته همه سودمندش گزید

در فرهنگ اسلامی نیز، ویژگی‌هایی برای خروس ذکر شده است. در تفسیر طبری آمده: پیامبر(ص) در شب معراج، در آسمان چهارم مرغی دید سپیدتر از عاج، مانند خروس. پای او در طبقه‌ی هفتم زمین بود و سر او در آسمان هفتم. جبرئیل به پیامبر(ص) گفت: «این خروس سپید است که هرگاه دو بال خود را باز کند و بانگ زند، همه‌ی خروس‌های زمین بانگ می‌زنند.»

- عوام معتقدند که خروس سفید را نباید کشت؛ زیرا که او فرشته است و خروسی که بی‌وقت بخواند، باید کشت یا بخشید، وگرنه صاحبش می‌میرد.

- جنگ خروس از قدیم‌الایام، از سرگرمی‌های رایج به‌حساب می‌آمده و خروس‌هایی از نژاد مخصوص برای این کار تربیت می‌شدند. این‌کار در افغانستان و قسمت‌هایی از خراسان هنوز باقی است. به همین دلیل «خروس جنگی» کنایه از افراد تندخو و ستیزه‌جو بوده است.

ترکیبات بدیع و زیبایی مانند: بانگ خروس، خروش خروس، چشم خروس (در شعر، تشبیه به آراستگی و زیبایی شده و گاهی هم کنایه از قرمزی است)، خشم خروس و... به شعر شاعران راه‌یافته:

چرا از روز شد کوه چون سندروس

به ابر اندر آمد خروش خروس

(فردوسی)

به شبگیر برخاست آوای کوس

هوا شد به کردار، چشم خروس

(فردوسی)

از خروسانِ خراسان، چو منی نیست چه سود

که گهِ صبح، خروشان شدنم نگذارند

(خاقانی)

به شبگیر، هنگام بانگ خروس

از آن دشت برخاست آوای کوس

(فردوسی)

هنگام سپیده‌دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه‌گری

زیرا که نمودند در آیینه‌ی صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی‌خبری

(خیام)

 

CAPTCHA Image