نویسنده

 


فرشته‌تر از فرشته‌ها

محدثه رضایی

مادر می‌خندد. خنده‌اش در قاب پنجره‌یِ ذهنم زیباتر از همیشه می‌درخشد. دستانش را برایم تکان می‌دهد. بوی مهربانی‌اش در فضای دلم می‌پیچد. دوست دارم تا ابد به آن چهره‌ی مهربان زل بزنم و مهربانی‌اش را از نزدیک لمس کنم. مادرم می‌خندد. صدای خنده‌ی مهربانش شبیه صدای پرنده‌هاست؛ پرنده‌هایی که پر از بوی آسمان، پر از رهایی و پروازند. مادرم می‌خندد. چه‌قدر خنده‌اش را دوست دارم. صدای خنده‌اش را که می‌شنوم تمام شادی‌های دنیا می‌آید در دلم. بهاری می‌شوم. پرستوها همه به قلبم مهاجرت می‌کنند. مادرم در قاب پنجره‌ی ذهن من، تصویر زیبایی از مهربانی است. دستانش بوی بهار می‌دهد؛ بوی سبزه، بوی شکوفه‌های زردآلو. دوستش دارم به اندازه‌ی تمامی کلمه‌ها، به اندازه‌ی تمام خوبی‌ها. در قاب پنجره‌ی ذهنم، مادر، مهربان بودن را برای همیشه ثبت کرده است. مادرم تصویری است با شکوه از عشق. مادرم آسمانی است پر از ستاره، پر از ابرهای بارانی. چه‌قدر باران زیباست، وقتی مادرم از پشت پنجره به باران لبخند می‌زند. چه‌قدر زیباست وقتی من کنار او می‌آیم و با هم باران را نگاه می‌کنیم. مادر شبیه باران است؛ پر از تازگی، پر از زلالی. مادرم می‌خندد. باران می‌خندد. دنیا می‌خندد. امروز روزِ اوست. امروز نه، همه‌ی روزها روز اوست. او که در دنیا مهربان‌تر از او نیست. او که فرشته‌ی زمینی است. او که از همه‌ی فرشته‌های آسمان، فرشته‌تر است.

 

CAPTCHA Image