شانس کیِ در خانه را می‌زند؟ 2

نویسنده


 

 


شانس کیِ در خانه را می‌زند؟ (2)

بهزاد سلمانی

در مقاله‌ی قبلی شما با بعضی از تفاوت‌های افرادی که به شانس اعتقاد دارند با افرادی که به توانایی‌های خود متکی هستند آشنا شدید. همچنین متوجه شدید که روان‌شناسان به گروه اول افراد با منبع کنترل بیرونی و به گروه دوم افراد با منبع کنترل درونی گویند. در این مقاله قصد داریم تفاوت‌های دیگر این دو گروه را مورد تحقیق قرار دهیم و همچنین نگاهی بیندازیم به این‌که چرا اصولاً افراد جامعه به این دو گروه تقسیم می‌شوند.

در آغاز باید بگوییم که یکی از تفاوت‌ها‌ی مهم این دو گروه در نحوه‌ی نگرش و دیدِ ‌آن‌ها به بیماری‌های لاعلاج است. در مقاله‌ی قبلی شما با تفاوت‌های آن‌ها در مقابله با بیماری‌ها به‌طور کلی آشنا شدید؛ ولی باید بدانید وقتی پای بیماری لاعلاج به میان می‌آید، این تفاوت‌ها می‌تواند جان یک گروه را بگیرد، درحالی‌که گروه دیگر با سلامت به زندگی ادامه می‌دهد. وقتی به افراد این دو گروه گفته شود بیماری لاعلاجی دارند، اوّلین واکنش آن‌ها به این خبر، شوکه شدن و ناراحتی است. تا این‌جا هیچ تفاوتی بین دو گروه وجود ندارد و هر دو گروه با شنیدن چنین خبری بسیار ناراحت می‌شوند. گروهی که به شانس اعتقاد دارند به دام افسردگی می‌افتند و همه چیز را تمام شده می‌دانند. سیستم ایمنی بدن آن‌ها به‌خاطر غمگینی بیش‌از‌حد و افسردگی، از آن‌چیزی که قبلاً بوده‌ هم ضعیف‌تر می‌شود و آن‌ها زودتر به سوی مرگ گام برمی‌دارند. گروهی که به توانایی‌های خودشان اعتماد دارند پس از ناراحتی‌های اولیه سعی می‌کنند خودشان را جمع‌و‌جور کنند و با مشکل‌شان به‌طور منطقی برخورد کنند. آن‌ها پیش خود حساب ‌و ‌کتاب می‌کنند و می‌گویند: «حالا که از پزشک‌ها قطع امید شده‌است بهتر است به سازنده‌ی همان بدن امید بست.»

درست مثل وقتی‌که وسایل خانه‌ی شما خراب می‌شود و شما نزد هر نمایندگی که می‌روید می‌گویند: آن را پیش سازنده‌اش بفرستید. این افراد با امیدوار بودن به خدا و قوی کردن ایمان خود اگر وضعیت جسمانی خود را بهتر نکنند، هرگز آن‌را بدتر نخواهند کرد. شما از طریق تلویزیون، رادیو، مجله‌های گوناگون و... با موارد بسیاری از افراد سرطانی و یا بیماری‌های لاعلاج دیگر آشنا می‌شوید که پس از این‌که پزشک جواب‌شان کرده، با امیدوار بودن و ادامه دادن زندگی و لذت بردن از آن توانسته‌اند غیر‌ممکن را ممکن کنند؛ حتی اگر این افراد نتوانند بر بیماری خود غلبه کنند، در بدبینانه‌ترین حالت هم از باقی عمر خود بهترین سود را می‌برند. این‌جاست که می‌بینیم دو گروه افراد با بیماری مشابه در جاهای مختلفی قرار دارند. یک‌گروه در زیر خروارها خاک، درحالی‌که گروه دوم به زندگی هرچند کوتاه خود با خوشی ادامه می‌دهد.

از تفاوت‌های دیگر افراد با منبع کنترل درونی و بیرونی این است که بیش‌تر افراد با منبع کنترل بیرونی (یعنی افراد معتقد به شانس و قسمت و...) دلایل اتفاق‌هایی را که در اطراف آن‌ها می‌گذرد درست متوجه نمی‌شوند. به‌طور مثال فرض کنید که شما سوار ماشینی می‌شوید و رانند‌ه‌ی آن شروع به صحبت در مورد تصادف خونینی که قبلاً دیده ‌بود، می‌کند و می‌گوید: «قسمت بوده که فرد یا افرادی که در آن خودرو بوده‌اند، مرده‌اند.» حال بیایید این مثال را کمی موشکافی کنیم. ابتدا باید از راننده‌ی فرضی پرسید: «قسمت یعنی ‌چه؟» دوماً اگر فرضاً توانستیم قسمت را هم تعریف کنیم، باید بپرسیم: «اگر قسمت بوده که فرد در آن ‌روز و تاریخ بمیرد، پس چرا نیروی انتظامی این همه تابلو و علائم راهنمایی در جاده‌ها و خیابان‌ها کار گذاشته است؟» از نظر افراد با منبع کنترل درونی، تصادف‌ها و یا هر اتفاق دیگری که حداقل یک طرف قضیه انسان قرار دارد، اگر اشتباهی روی دهد، از رفتار انسان‌ها‌ی دیگر در آن ماجرا سرچشمه می‌گیرد و تصادف فرد فرضی ما نه قسمت بوده و نه خواست خدا، و فقط‌و‌فقط به‌خاطر اشتباه خود وِی، ماشینش، خرابی جاده و یا ترکیبی از آن‌ها که در هر‌حالت به انسان‌ها مربوط می‌شود.

حال ببینیم اصولاً چرا انسان‌ها به شانس یا قسمت، خرافات و... اعتقاد پیدا می‌کنند. مهم‌ترین دلیل آن بی‌سوادی و نداشتن اطلاعات کافی در زمینه‌های مختلف است. اگر از افراد مُسن فامیل خود بپرسید حتماً به شما خواهند گفت که در گذشته‌های نه چندان دور وقتی خورشید یا ماه می‌گرفت، آن‌ها فکر می‌کردند که اژدها یا هیولایی در حال بلعیدن خورشید یا ماه است و آن‌ها برای ترساندن و دور کردن آن موجود به مراسم مختلفی می‌پرداختند. امروزه که ما با دلایل علمی این پدیده‌ها آشنا هستیم، این قبیل کارها خنده‌آور به نظر می‌رسد.

بعضی انسان‌ها هم به همین روش به شانس و هرچیز خیالی دیگر اعتقاد پیدا می‌کنند و به‌عنوان مثال چون دلیل بیماری‌های مختلف را نمی‌دانند، راه درمان آن را هم بلد نیستند و مجبورند به راه‌هایی مثل اسفند دود کردن و یا تخم‌مرغ شکستن متوسل شوند. در ذهن این‌گونه افراد شانس و قسمت حکمرانی می‌کند و اصولاّ آن‌ها معتقد نیستند که خودشان می‌توانند جلو بیماری‌ها و بعضی اتفاق‌های دیگر را بگیرند. اگر فرضاً در این‌حین فرد یا بیمار بهبود یابد آن‌ها دلیلِ بهبود‌یافتن آن‌را درمان ویژه‌ی خود می‌دانند و نه‌تنها برای آن بیماری خاص بلکه برای تمام بیماری‌ها نسخه‌ی خود را تجویز می‌کنند و خدا می‌داند جان چند نفر را به‌خطر می‌اندازند یا جلو درمان وی را می‌گیرند. در زمینه‌های دیگر نیز افراد به همین طریق می‌توانند به چیزهایی اعتقاد پیدا کنند که در دنیای واقعی هیچ نقشی ندارند. اگر شما از این به بعد در مورد این افراد تحقیق کنید، متوجه خواهید شد که در میان آن‌ها اکثریت با بی‌سوادان و یا کم‌سوادان است. همین‌طور برعکس، در میان افراد با منبع کنترل درونی (کسانی که به توانایی‌های خودشان متکی هستند) اکثریت با کسانی است که تحصیلات دانشگاهی دارند و یا همه‌چیز را با دید علمی می‌نگرند. دومین دلیلی که باعث می‌شود افراد به شانس و... اعتقاد پیدا کنند، نداشتن اعتماد‌به‌نفس کافی است. انسان‌ها به‌طور ذاتی وقتی با مشکلی رو‌به‌رو می‌شوند، دوست دارند به چیزی متوسل شوند. حال اگر آن‌ها به دلیل نداشتن اعتماد به نفس نتوانند به توانایی‌ها و استعدادهای خودشان متکی باشند، راه دوم را برمی‌گزینند و به عوامل بیرونی متوسل می‌شوند که شاید مهم‌ترین آن‌ها شانس باشد. بحث نداشتن شانس به همین‌جا ختم نمی‌شود و کسانی که به‌خاطر عدم اعتماد ‌به ‌نفس به شانس اعتقاد پیدا می‌کنند از طرفی می‌خواهند از زیر بار مسؤولیت شانه خالی کنند. به‌طور مثال فرض کنید یکی از همین‌گونه افراد در کنکور قبول نشود، اگر از وی بپرسیم که دلیل شکست وی در کنکور چه بوده‌است، احتمالاً جواب خواهد داد که شانس با من یار نبوده ‌است و دلیل قبولی دیگران نیز احتمالاً خوش‌شانسی آن‌ها بوده و نه چیزی دیگر.

در پایان قصد داریم گوشزد کنیم اگر شما به افرادی که به شانس اعتقاد دارند بیش‌تر از گروه دیگر شبیه هستید و می‌خواهید از این پس روی پای خود بایستید و نتیجه‌اش را بگیرید، باید بدانید که هرگز منبع کنترل درونی و بیرونی به‌طور ذاتی به انسان‌ها داده نشده و افراد به مرور زمان و با تجربیات گوناگون آن را کسب می‌کنند. پس انتخاب با خودتان. به این تفاوت‌ها بنگرید و قضاوت کنید که کدام روش زندگی ثمربخش‌تر و لذت‌بخش‌تر است.

بار دیگر جمله‌ای را که در پایان مقاله‌ی اول گفتیم تکرار می‌کنیم. شانس مثل سایه است. هیچ‌گاه به دنبال آن نروید؛ زیرا از شما دور خواهد شد. به توانایی‌های خودتان متکی باشید و خودتان را همه‌کاره‌ی خودتان بدانید و نتایج خوب ‌و ‌بد رفتارهای خودتان را بپذیرید. آن‌وقت است که شانس به دنبال شما می‌دَوَد.

CAPTCHA Image