با گذشتگان قدمی بزنیم
﷼نیایش
شُکر و سپاس و منّت و عزّت خدای را
پروردگار خَلق و خداوند کبریا
چندین هزار سکّهی پیغمبری زده
اول به نام آدم و آخر به مصطفی(ص)
کَس را چه زور و زَهره که وصف علی کند
جبّار، در مَناقب(1) او گفته: هل اتی
زورآزمای قلعهی خیبر که بند او
در یک دگر شکست به بازوی لافتی
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یا رب به خون پاک شهیدان کربلا
یا رب به صدق سینهی پیران راستگوی
یا رب به آب دیدهی مردان آشنا
دلهای خسته را به کَرَم مرهمی فرست
ای نام اعظمت درِ گنجینهی شفا
یا رب به لطف خویش، گناهان ما بپوش!
روزی که رازها فتد از پرده برمَلا
کردی تو آنچه شرط خداوندی تو بود
ما در خورِ تو هیچ نکردیم ربّنا!
سعدی
﷼ کویر
در کویر، خدا حضور دارد! این شهادت را یک نویسنده زمانی داده است که برای شناختن محمد(ص) و دیدن صحرایی که آواز پر جبرئیل همواره در زیر غرفهی بلند آسمانیاش به گوش میرسد و حتی درختش، غارش، کوهش، هر صخره سنگش و سنگریزهاش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا میشود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرارآمیز آن استشمام کرده است.
آسمان کویر، سراپردهی ملکوت خداست و... بهشت!
بهشت، سرزمینی که در آن کویر نیست- با نهرهای سرشار از آب زلالش، جویهای شیر و عسل و نان بیرنج و آزادی و رهایی مطلقش، بیدیوار، بیحصار، بیشکنجه، بیشلاق، بیخان، بیقزاق... بیکویر!
دکتر علی شریعتی
﷼ ایرانی
من وقتی در باب گذشتهی ایران تأمّل میکنم از اینکه ایرانیها دنیا را به نام دین یا به نام آزادی به آتش و خون نکشیدهاند؛ از اینکه مردم سرزمینهای فتحشده را قتلعام نکردهاند و دشمنان خود را گروهگروه به اسارت نبردهاند؛ از اینکه در روزگار قدیم، یونانیهای مطرود(2) را پناه دادهاند، ارامنه را در داخل خانهی خویش پذیرفتهاند، جهودان و پیغمبرانشان را از اسارت بابِل نجات دادهاند؛ از اینکه در قرنهای گذشته جنگ صلیبی بر ضدّ دنیا راه نینداختهاند و محکمهی تفتیش عقاید درست نکردهاند؛ از اینکه جنگ گلادیاتورها و بازیهای خونین با گاو خشمآگین را وسیلهی تفریح نشمردهاند؛ از اینکه سرخپوستها را ریشهکن نکردهاند، احساس آرامش و غرور میکنم و در این احوال اگر سؤال سِمِج و تأملانگیز «منتسکیو» و «پاریسیها»ی کنجکاوش یقهام را بگیرد و باز از من بپرسد: «چگونه میتوان ایرانی بود؟» جواب روشنی برای آن آماده دارم. جوابی که خود سؤالی دیگر است: «چگونه میتوان ایرانی نبود؟»
نه شرقی، نه غربی، انسانی- دکتر عبدالحسین زرینکوب
﷼ نامه به حاکم بصره
امّا بعد! پسر حُنَیف! به من خبر رسیده است که مردی از جوانان بصره، تو را برخوانی(3) فراخوانده است و تو بهدانجا شتافتهای. خوردنیهای نیکو برایت آوردهاند و پیدرپی کاسهها پیشت نهاده. گمان نمیکردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندشان به جفا رانده است و بینیازشان فراخوانده. بنگر کجایی و از آن سفره چه میخایی؟(4) آنچه حلال از حرام ندانی بیرون انداز و از آنچه دانی از حلال به دست آمده در کار خود ساز... بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامهی فرسوده و دو قرصهی نان را خوردنی خویش نموده. بدانید که شما چنین نتوانید کرد. لیکن مرا یاری کنید به پارسایی و در پارسایی کوشیدن و پاکدامنی و درستی ورزیدن.
نهجالبلاغه- ترجمهی سیدجعفر شهیدی
﷼ جمعه و شنبه
یکی، مردی را سوار بر خری دید. گفت: «کجا میروی؟»
مرد گفت: «میروم به نماز جمعه بپیوندم.»
مرد گفت: «شگفتا! امروز سهشنبه است.»
گفت: «خوشا به حال من اگر این خر، مرا روز شنبه به مسجد جامع برساند!»
رسالهی دلگشا- عبید زاکانی
﷼ پیراهن
شبی دزدی به خانهی جُنید رفت. جز پیراهنی نیافت و برداشت و رفت. روز دیگر، شیخ در بازار میگذشت. پیراهن خود به دست دلّالی دید که میفروخت. خریدار به دلال میگفت: «آشنایی میخواهم تا گواهی دهد که این پیراهن از آن تو است تا بخرم.»
جُنید رفت و گفت: «من گواهی میدهم که از آن اوست.»
پس بخرید.
تذکرةالاولیا- عطار نیشابوری
﷼ دیدار با انیشتن
اولین دیدارم را با او هرگز فراموش نمیکنم. برجستهترین نکته، سادگی بیاندازهی او بود. پیراهنی کِشی و کفش خیلی معمولی پوشیده بود. چهرهی آرام، مهربان و با توجهی داشت. بسیار متواضع بود. وقتی حرف میزد، بسیار مؤدب و صمیمی بود...
یک ربع قبل از من به محل ملاقات آمده بود. در اتاق انتظارش به استقبال من آمد و مرا به اتاق کارش برد. اتاق کار او وسایلی بسیار ساده داشت. تعارف کرد تا روی مبل بنشینم. خودش هم روی مبل، کنار من نشست. نظریهی خود را برای استاد بیان کردم؛ نظریهی «بینهایت بودن ذرّات».
استاد پس از اینکه نظرات مرا شنید به ورقههای محاسبات من که چندین دفترچهی بزرگ بود نگاهی انداخت. نکاتی را خواند و لبخندی زد و گفت: «بهتر است به من فرصت بدهید...»
یک ماه بعد، وقت ملاقات و جلسهی بعدی بحث من با انیشتن تعیین شد. وقتی به دیدار او رفتم برخوردش بسیار صمیمیتر بود و با علاقهی بیشتری به من نگاه میکرد. وقتی در کنار هم قرار گرفتیم با سادگی گفت: «در طول این یک ماه، خوب مرا مشغول کردید. به عنوان کسی که در فیزیک تجربهای دارد، باید با شهامت به شما بگویم نظریهی شما در آیندهای نهچندان دور علم فیزیک را در جهان متحول خواهد کرد.»
پروفسور محمود حسابی
1) مناقبت: بزرگداشت.
2) مطرود: رانده شده.
3) خوان: سفره.
4) میخایی: میجَوی.
ارسال نظر در مورد این مقاله