شعر


 

 


من تنهایم

تنها بودم

مثل وقتی که به دنیا آمدم

مثل حس گنگ اوّل مهر و مدرسه‌های غریب

همیشه فکر می‌کردم

این‌که گاه گاه بیایم

و چرت سر ظهر مادرم را پاره کنم

بهتر از همیشه بودن است

همیشه فکر می‌کردم

دوری و دوستی!

و فاصله مرا به وجد می‌آورد

امّا تنها ماندم

با اتوبوس‌هایی که آسمان شهرم را

از روی سرم دزدیدند

جاده‌های خشکی که نمی‌دانستند

مقصد نهایی من کجاست

عاقبت من ماندم و حسرتی

با طعم گس خرمالو!

حالا دیگر

خودم نیستم

حتماً از یاد برده‌ام

ته این کوچه به کدام خیابان اصلی می‌رسد

و نمی‌دانم این فراموشی

از کدام خاطره‌ی تلخ به من ارث رسید...

من تنهایم و این یعنی سقوط

به عمیق‌ترین نقطه‌ی یک آه

زیتا ملکی

آی نور ناب

آفتاب

گوشه‌ی حیاط خانه‌ی‌‌مان بساط کرده است

مورچه سیاه‌ها

زیر نور آفتاب

قهوه‌ای شدند

شاد شاد

بار می‌کنند

نور را

می‌برند راه دور

تا نوید روز‌های خوب‌شان شود

فرشته اسماعیل‌بگی


آیا می‌دانی

شعر از اِثل ام. وگرت

مترجم: مهدی مرادی

کیست که در خانه‌ای شیشه‌ای و گرد زندگی می‌کند

و هرگز و اصلاً و ابداً صدایی از او شنیده نمی‌شود؟

کیست که در خانه‌ای سیمی و کوچک زندگی می‌کند

و یک ریز می‌خواند و می‌خواند و می‌خواند؟

کیست که در خانه‌ای از پوشال روی شاخه‌ای بر درخت زندگی می‌کند

و بچه‌هایش را دور از چشم من و تو بزرگ می‌کند؟

کیست که در تنه‌ی توخالی درختِ جنگل زندگی می‌کند

و فندق‌ها را برای زمستان انبار می‌کند؟

کیست که در خانه‌ای با پدر و مادر زندگی می‌کند

و شاید با یک خواهر و شاید با یک برادر، آیا می‌دانی؟

میمون و تمساح پیر

بود یک تمساح پیر

در میان رود نیل

در کنار رود بود

یک درخت نارگیل

*

داشت یک میمونِ ناز

خانه‌ای بر آن درخت

لحظه‌هایش می‌گذشت

گاه آسان، گاه سخت

*

روزی آن تمساح پیر

پیش میمون ناله کرد

در صدای خسته‌اش

موج می‌زد آه و درد:

*

«توی دنیا هیچ‌کس

دوستِ تمساح نیست

آه! میمون‌جان بگو

جرم یک تمساح چیست؟»

*

باز، از چشمان او

چند قطره اشک ریخت

ترس آن تمساح، زود

از دل میمون گریخت

*

بعد با یک نارگیل

آمد آن میمون، زمین

آه! یادش رفته بود

اشکِ تمساح است این

*

همچنان تمساح پیر

داشت نم‌نم می‌گریست

حدس آیا می‌زنید

آخر این قصه چیست؟

*

راستی میمون چه شد؟

باز شانس آورد او

چون که آن تمساح بود

توبه‌کار و راست‌گو

سیداحمد میرزاده
CAPTCHA Image