گوناگون


 

 


گوناگون

سیدمهدی حسینی

اسم اعظم:

به معنی نام بزرگ. بزرگ‌ترین نام از نام‌های خدای تعالی که در تعیین آن اختلاف است. بعضی گفته‌اند: «اللّه»، بعضی «صمد»، بعضی «الحیّ‌القیوم» و بعضی «مهیمن.»

به نظر جرجانی «اسم اعظم» اسمی است در برگیرنده‌ی تمام اسم‌ها و آن «اللّه» است؛ زیرا «اللّه» در برگیرنده‌ی تمام صفات خداوند است.

برخی گفته‌اند: «تمامی اسامی خداوند، اسم اعظم است که باید در نهایت پاکی و صفای دل بیان شود.»

- جمله‌ی اسمای او از اسم اعظم خوانده‌ایم اسم او گر بایدت اسمای او، اسمای او می‌گویند کسی که اسم اعظم را می‌داند دعاهایش مستجاب می‌شود. از قصص و روایات اسلامی چنین برمی‌آید که بجز معصومین، سه شخص دیگر به نوعی با نام بزرگ خدا در ارتباط بوده‌اند. آن سه تن عبارت‌اند از: بلعم (بلعام) باعور، آصف‌بن‌برخیا، سلیمان‌بن‌داود. به سرگذشت بلعم در سوره‌ی اعراف(1) به اختصار اشاره شده است. بلعم نام بزرگ خدا را می‌دانست. هنگامی که سپاه پادشاه ستم‌گر شهر بلقا در برابر سپاه حضرت موسی(ع) قرار گرفته بود، پادشاه شهر بلقا از بلعم خواست تا با گفتن اسم اعظم، سپاه بنی‌اسرائیل را از اطراف شهر دور کند. بلعم که مردی پارسا بود به این کار راضی نشد. او را تهدید به قتل کردند، ترسید و اسم اعظم گفت و دعا کرد. چون از اسم بزرگ خداوند، علیه پیامبر خدا استفاده کرد، خداوند نام اعظم خویش را از او پس گرفت و دیگر دعاهایش اجابت نشد.

- آصف‌بن‌برخیا که در قرآن از او به عنوان «الذی عنده علم من الکتاب(2)» یاد شده، نام بزرگ خدای تعالی را می‌دانست. هنگامی که حضرت سلیمان(ع) از او خواست بلقیس‌- ملکه‌ی سرزمین سبا‌- را نزد او آورد، آصف با به کار بردن اسم اعظم پروردگار، بلقیس را در حالی که روی تختش نشسته بود به طرفة‌العینی نزد سلیمان(ع) حاضر کرد.

- حضرت سلیمان انگشتری داشتند که روی آن اسم اعظم خداوند حک شده بود. تمام ملک سلیمان(ع) زیر نگین این انگشتری به فرمان ایشان بودند. روزی هنگام وضو انگشتر را درآورده بود. شیطان خود را به شکل آدمی شبیه سلیمان(ع) درآورد، انگشتر را دزدید و به انگشت خود کرد و به جای سلیمان(ع) بر تخت نشست. چون انگشتری را که اسم اعظم روی آن بود هم‌راه داشت کسی به او شک نکرد تا چهل شبانه‌روز‌...

این داستان در ادبیات فارسی، به‌ویژه در شعر حافظ به صورت زیبایی بیان شده:

- اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود

- سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی

چو اسم اعظمم باشد، چه باک از اهرمن دارم

در کتاب‌های عرفانی معانی لطیفی پیرامون اسم اعظم و خصوصیات آن بیان شده است: «بایزید را یکی پرسید که «اسم اعظم کدام است؟» گفت: «از دون حق دل فارغ کن، آن‌گاه به هر نام که خواهی‌- خدا را‌- به خوان، که از مشرق به مغرب پری به یک ساعت.»(3)

- بر طبق الواح گلی به دست آمده، اسم اعظم در میان بزرگان و عالمان قوم سومر به نام «کلمه‌ی آسمانی» مطرح بوده است.

- اسم اعظم نزد ما باشد قدیم

یعنی بسم‌اللّه‌الرحمن‌الرحیم

(مولانا)

- اسم اعظم کارساز ذات اوست

عقل کل یک نقطه از آیات اوست

اسم اعظم می‌نماید صورتش

این معما می‌گشاید صورتش

صورتش آیینه‌ی گیتی نماست

معنی او پرده‌دار کبریاست

(مولانا)

کبوتر:

کبوتر پرنده‌ای سبکبال و خوش‌پرواز است. قدیمی‌ترین روایت درباره‌ی کبوتر به زمان حضرت نوح(ع) مربوط می‌شود. طوفان تقریباً تمام شده بود و مقداری آب به زمین فرو رفته بود که کشتی نوح(ع) روی کوه «جودی» نشست. نخست حضرت نوح(ع) زاغ را فرستاد تا ببیند چه‌قدر آب در زمین مانده است. زاغ پرواز‌کنان از کشتی دور شد و در خشکی‌های کوه جودی به مردارخواری مشغول شد و برنگشت. بعد نوح(ع) کبوتر را فرستاد. کبوتر پرواز کرد و در نقطه‌ای دور بر زمین نشست و پایش را در آب فرو کرد. از شوری آب پرهای پایش ریخت و پایش سرخ‌رنگ باقی ماند. کبوتر نزد نوح(ع) آمد و گفت چه مقدار آب در زمین باقی مانده است. نوح(ع) کبوتر را دعا کرد‌...

در روایات دیگر آمده که روز هفتم پس از طوفان، نوح(ع) کبوتر را فرستاد و آن کبوتر شاخه‌ای از درخت زیتون هم‌راه خود آورد. در جایی دیگر آمده کبوتر با یک برگ انجیر در منقار و مقداری خزه در پای بازگشت و به پاداش این کار اهلی شد و طوق به او عطا گردید. این نخستین استفاده‌ی انسان از کبوتر بود.

- به عشق بلبل مست و غمِ کبوتر نوح

به حدس هدهد بلقیس و عزت عنقا

(عطار)

شاید با توجه به قضیه‌ی فوق است که بسیاری از فرهنگ‌ها مانند: فرهنگ ایران، از کبوتر به عنوان پیک، نامه‌بر و قاصد یاد کرده‌اند.

در ایران باستان کبوتر را پیک ناهید (فرشته‌ی نگهبان آب) می‌نامیده‌اند و مجسمه‌هایی که از کبوتر و قمری در خورستان و جاهای دیگر ایران پیدا شده، همگی رمزی از ناهید هم‌راه دارند.

ارتباط کبوتر با ناهید از یک‌سو و رابطه‌ی این پرنده به عنوان مظهر مهرورزی با آفرودیت (الهه‌ی زیبایی در اساطیر یونان) از سوی دیگر سبب شده به کبوتر «پیک عشق و قاصد عشق» هم بگویند.

در بسیاری از دوره‌های تاریخی در ایران از کبوتر به عنوان قاصد استفاده می‌شده است.

بسیاری از مردم در گذشته به خوش‌یمن و مبارک بودن کبوتر اعتقاد داشته و کبوتران را جهت رفع چشم‌زخم و دور شدن بلا در خانه نگهداری می‌کرده‌اند.

امروز نیز کبوترداری در جاهایی از ایران معمول و مرسوم است.

نکته‌ی آخر این‌که چون گرداگرد خانه‌ی کعبه و حرم پیامبر(ص) و ائمه‌اطهار(ع)، کُشتن و آزار رساندن انسان و حیوانات حرام است، بسیاری از کبوتران به این اماکن متبرکه پناه می‌برند و از نذورات زوار این اماکن مقدسه بهره‌مند می‌شوند. این‌گونه کبوتران که به علت مجاورت با حرم شکارشان ممنوع است، به «کبوتر حرم» معروف هستند.

- شکسته بال‌تر از من میان مرغان نیست

دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است

اگر چه باز سپید است جان خاقانی

کبوتر حرم احترام او زیبد

(خاقانی)

- آمد نفس صبح و سلامت نرسانید

بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید

من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم

چه سود که بختم سوی بامت نرسانید

(خاقانی)

- دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه‌ی بامی که پریدیم، پریدیم

(وحشی بافقی)

قارون:

قارون شخص بسیار ثروت‌مندی از قوم بنی‌اسرائیل و پسر عموی حضرت موسی(ع) بود. برخی گفته‌اند قارون در ابتدا انسان بدی نبود، امّا علت سرپیچی و نافرمانی او از دستورهای الهی، ثروت زیادش بود که باعث غرور او شده بود. نام قارون، چهار بار در قرآن ذکر شده است.(4)

- در کتب دینی ادیان دیگر آمده که فقط کلید گنج‌های قارون را روی شصت شتر بار می‌کردند.

تعداد کلیدهای خزاین او را چهارصدهزار‌تا عنوان کرده‌اند.

وقتی موسی(ع) از مناجات چهل روزه با خداوند بازگشت، دید قومش در غیاب او گوساله‌پرست شده‌اند و قارون ثروت زیادی اندوخته است. حضرت موسی(ع) از قارون خواست زکات بدهد. قارون وقتی دید که مقدار زکاتش زیاد است از دادن آن سر باز زد و زکاتش را پرداخت نکرد. بعد با هم‌دستی ثروت‌مندان بنی‌اسرائیل علیه حضرت موسی(ع) توطئه کردند. آنان به زنی بدکاره طلای زیادی دادند تا به موسی(ع) تهمت فساد بزند؛ امّا آن زن پرده از این توطئه‌ی شوم برداشت و به پاکی حضرت موسی(ع) شهادت داد و گفت که قارون از او خواسته در عوض طلا، موسی(ع) را بدنام کند.

- زمانی که حضرت موسی(ع) ریاست قربان‌گاه (کشتارگاه) را به برادرش هارون داد، قارون ناراحت شد و اعتراض کرد، تا جایی که اساس پیامبری موسی(ع) را زیر سؤال برد. به حضرت موسی(ع) گفت: «اگر می‌خواهی فرمان‌بردارت باشم و دستورهای خدایت را گوش دهم، همین حالا معجزه‌ای کن.» موسی(ع) عصای برادرش‌- هارون‌- را که از چوب بادام بود در دست گرفت. به اذن خداوند، از عصا شاخ و برگ سبز و تازه روییده شد. قارون، موسی(ع) را جادوگر خطاب و باز هم نافرمانی کرد‌...

هر چه حضرت موسی(ع) تلاش کرد او را به راه حق برگرداند نتوانست و قارون هر روز ستم‌کارتر می‌شد تا بالأخره به خواست حضرت موسی، خداوند قارون و تمام ثروت بی‌کرانش را در زیر زمین مدفون کرد.

در فرهنگ اسلامی و ادبیات فارسی، قارون، کنایه از کسی است که حرص زیادی در مال‌اندوزی و جمع کردن ثروتی داشته باشد که هیچ‌گاه به دردش نخورد و نتواند از آن استفاده کند. تعبیر گنج قارون نیز همین معنا را دارد. سرگذشت قارون در شعرِ شاعران پارسی زبان بسیار آمده:

تا تو را در دل چو قارون گنج‌ها باشد ز آز

چند گویی از اویس و چند پویی در قَرَن

(سنایی)

قارون هلاک گشت که چل خانه گنج داشت

نوشیروان نَمُرد که نام نکو گذاشت

(سعدی)

هنگام تنگدستی، در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را

(حافظ)

علم دادند به ادریس و به قارون زر و مال

شد یکی فوق سما و دِگری زیر سمک

(ابن‌یمین)

حجرالاسود:

حجرالاسود (سنگ سیاه)، سنگی است سیاه رنگ بر دیوار رکن کعبه، که حُجّاج از روی تبرک آن را لمس می‌کنند و می‌بوسند. این سنگ قبل از اسلام نیز مورد توجه و احترام بوده است. نوشته‌اند: وقتی حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل(ع) خانه‌ی کعبه را می‌ساختند، قبل از این‌که سقف خانه زده شود، خداوند حجرالاسود را از بهشت فرستاد تا در رکن نشاندند.

روایت است این سنگ ابتدا سفید بوده و به آن حجرالابیض می‌گفتند. از بس کفار دست ناپاک به آن مالیدند، سیاه شد.

حقا که بجز دست تو بر لب ننهادم

جز بر حجرالاسود و بر خاک پیمبر

(ناصر خسرو)

گاهی به حجرالاسود، سنگ کعبه هم می‌گویند:

ور همه سنگ کعبه را، بوسه زنند حاجیان

ما همه بوسه‌گه کنیم، آن سر زلف سعتری

کوی مغان و ما و تو، هر سرسنگ کعبه‌ای

درد تو کرده زمزمی، دست تو کرده ساغری

(خاقانی)

گز:

گز درختچه‌ی محلی سیستان است با شاخه‌هایی بلند و باریک.

قضیه‌ی چوب درخت گز در شاهنامه به داستان رستم و اسفندیار برمی‌گردد.

هنگامی که رستم از مقابله با اسفندیار رویین‌تن درمانده می‌شود و هر چه ضربه‌ی گرز و شمشیر به اسفندیار می‌زند در بدن او اثر نمی‌کند، رستم از پدرش‌- زال‌- چاره‌جویی می‌کند. زال هم سیمرغ را فرا می‌خواند تا مشکل را برطرف کند. سیمرغ به کنار دریا می‌رود و بر درخت گزی می‌نشیند. به راهنمایی سیمرغ، رستم از بلندترین شاخه‌ی آن درخت، پیکانی (تیری) ساخته و به زهر کشنده‌ای آغشته می‌کند. فردوسی آورده:

چو آمد به نزدیک دریا فراز

فرود آمد آن مرغ گردن فراز

گزی دید بر خاک سر بر هوا

نشست از برش مرغ فرمانروا

مرگ اسفندیار به همین چوب گز بستگی داشت. رستم توانست تیر زهرآگین را به چشم اسفندیار، که تنها عضو آسیب‌پذیر بدنش بود بزند و او را از پا درآورد.

می‌گویند نام درختی که رستم از آن تیری زهرآگین ساخت «طرفاء» بوده، که در جزیره‌ای قرار داشته است و تنها راهنمایی سیمرغ بود که باعث کشته شدن اسفندیار شد.

- موارد زیادی برای چوب گز بیان کرده‌اند:

- در آتشکده‌های ایران باستان، از این چوب به جهت آن‌که زیاد شعله‌ور می‌ماند بسیار استفاده می‌شد.

- در مصر قدیم آن را یکی از درختان مقدس (اوزیریس) و الهه‌ی باروری و نعمت می‌شناخته‌اند.

در ایران باستان هر که از چوب گز عصایی در دست داشت، نشانه‌ی مردانگی او می‌دانستند.

با توجه به داستان رستم و اسفندیار است که چوب گز به شعر شاعران راه یافته:

تو را سیمرغ و تیر گز نباید

نه رخش جادو و زال فسونگر

(دقیقی)

قوت مرغ جان به بال در است

قیمت شاخ گز به زال زر است

(خاقانی)

از خرد بس نادر افتد کز بنِ یک چوب گز

عزر یاییلی برآید از پی اسفندیار

(سنایی)

 

1) سوره‌ی اعراف، آیه‌های 175 و 176.

2) سوره‌ی نمل، آیه‌ی 40‌- (کسی که علم قرآن در سینه‌ی اوست).

3) شرح شطحیات.

4) سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 39‌- سوره‌ی قصص، آیه‌های 76 و 79‌- سوره‌ی مؤمن، آیه‌ی 24

CAPTCHA Image