برادر تندگویان
رامین باباگل‌زاده
در 22 خرداد 1329 در خانواده‌ای مذهبی در یکی از جنوبی‌ترین محله‌های قدیمی تهران (خانی آباد) به دنیا آمد. پس از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه و طی دوره‌ی آموزش نظام وظیفه، جهت خدمت در پالایشگاه تهران مشغول به کار شد. در این دوران، شرکت در فعالیت‌های سیاسی منجر به دستگیری او به دست ساواک شد. فعالیت‌های چشم‌گیرش در ارتباط با خنثی کردن توطئه‌ها، ایجاد آرامش لازم برای انجام گرفتن کارهای صنعتی و راه اندازی پروژه‌های بزرگ، باعث شد در اواسط سال 1359 به عنوان وزیر نفت منصوب شود. شهید تندگویان، سرانجام در نهم آبان 1359، زمانی که برای نظارت مستقیم کارکنان پالایشگاه نفت آبادان به منطقه رفته بود، در جاده‌ی ماهشر- آبادان، هم‌راه معاون و دیگر هم‌راهانش به اسارت رژیم بعث در آمد. در واقع او بالاترین مقام کشوری ما بود که در دوران هشت ساله‌ی دفاع مقدس از سوی عمال بعثی رژیم صدام، به اسارت گرفته شد. سرانجام پس از پایان گرفتن جنگ و تبادل اسرا و شهدا میان دوطرف، پیکر پاک شهید تندگویان که بر اثر شکنجه‌های دشمن به شهادت رسیده بود، پس از طواف مرقد مطهر اباعبدالله الحسین(ع) در کربلا، به میهن بازگردانده و در آذر سال 1370 در ایران به خاک سپرده شد.
خاطره‌ها و دل‌گفته‌ها
از زندان قصر برای‌مان نامه می‌نوشت. از کودکی عادت داشت هر چیزی که می‌نوشت آن را با «بسم‌الله الرحمن الرحیم» شروع می‌کرد. اولین نامه‌ای را که فرستاد با همین عنوان آغاز کرد و بعد نوشت: «دانی چگونه باشد از دوستان جدایی؟/ چون دیده‌ای که ماند خالی ز روشنایی.»
(مادر شهید)

یک ‌روز در هیأت دولت، قرار شده بود که یک‌ نفر از وزرا چند آیه از کلام‌ا... مجید را تلاوت کند تا جلسه شروع شود، که البته بعضی از آقایان از خواندن امتناع می‌کردند و زمانی که نوبت به آقای تندگویان رسید، ایشان چند آیه تلاوت کردند و سپس به تفسیر آن آیه‌ها پرداختند. در پایان جلسه، شهید فیاض‌بخش جلو آمد و گفت: «ما را حلال کن!»
شهید تنگویان گفت: «چه‌طور؟»
ایشان (شهید فیاض‌بخش) گفتند: «ما در مورد شما قضاوت درست و دقیقی نداشتیم؛ اما الآن می‌بینیم که شما از همه‌ی این جمع جلوتر هستید.»
البته در تأیید این مسأله باید بگویم که یک ‌روز، به ‌هم‌راه دوستان، برای تبریک ولادت مولای متقیان علی(ع) نزد آقای رجایی رفتیم و از آقای تندگویان صحبت به میان آمد. ایشان (شهید رجایی) گفتند: «جواد، ستاره‌ی کابینه‌ی من است.»
(دوست و هم‌کار شهید)

طبق معمول، نامه‌هایی را که به دفتر می‌رسید و لازم بود ایشان دستور بدهند، روی آن‌ها می‌نوشتم: «جناب وزیر». یک ‌روز ایشان با حالت عصبانی به اتاقم آمدند و گفتند: «جناب وزیر کیست که تو روی نامه‌ها می‌نویسی؟ من همان جوادم؛ و اگر هم می‌خواهی خیلی جدی و اداری باشی، بنویس: «برادر تندگویان.»
(دوست و هم‌کار شهید)

جواد در مسائل عبادی‌اش بسیار مقیّد بود، به‌طوری‌که از یکی از افراد خانواده‌اش شنیده‌ام که ایشان همواره به تهجد و شب زنده‌داری می‌پرداخت. او همیشه در خانواده یک تکیه‌گاه –بعد از پدر- به حساب می‌آمد و زمانی‌که پدر در زندان به سر می‌برد، جواد ضمن تحصیل، مغازه‌ی پدر را هم اداره می‌کرد و بار مسؤولیت زندگی بر دوش او بود. از جلسه‌هایی که در شکل دادن به شخصیت مذهبی و افکار انقلابی‌اش بسیار مؤثر بود و در خصوص شرکت در آن‌ها به خود و دوستانش تأکید داشت، جلسه‌های درس استاد محمدتقی جعفری، استاد شهید مرتضی مطهری، دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد بود. او برخلاف ظاهر آرام و سر به زیرش، روحیه‌ای ظلم‌ستیز، مقاوم و خستگی‌ناپذیر داشت و دارای درونی پرشور و فعال بود.
(دوست و هم‌کار شهید)

خیلی با‌تواضع و ساده بود؛ به‌طوری‌که کارگر کارخانه راحت می‌نشست و با ایشان صحبت می‌کرد. وقتی می‌رفت داخل کارگاه سر بزند و می‌دید که کارگرها دارند ناهار می‌خورند، یا نان و پنیری، چیزی، می‌نشست چهار‌زانو پهلوی آن‌ها و یک لقمه با آن‌ها می‌خورد که کارگرها فکر نکنند که آن آدمی است جدای از آن‌ها.
(مهندس بوشهری- معاون پیشین وزیر نفت)

وقتی وزیر شده بود، به اتفاق و این‌بار نیز بی‌خبر به منزل پدرش در خانی آباد رفتیم. مادر مهربان او با آشی از ما پذیرایی کردند. منزلی بسیار کوچک و قدیمی. پس از اسارت جواد، دوستان وی کوشیدند که هر از چندگاهی و به مناسبتی در این خانه‌ی کوچک و پرصفا گردآیند، بدان‌امید‌که جای خالی وی را برای پدر و مادر مهربانش پر کنند.
(دوست و هم‌راه شهید در وزارت نفت)

خودش می‌گفت که هر روز مدتی کتکش می‌زدند. می‌گفت در آن‌جا دو تا لباس داشته که یک لباس برای کتک خوردن بود، چون خونی می‌شد و وقتی که کتکش می‌زدند و شکنجه تمام می‌شد، لباس خونی را در می‌آورده خودش را تمیز می‌کرده و با لباس تمیز نماز می‌خوانده است.
(هم دانش‌کده‌ای و هم‌کار شهید)

وقتی از زندان آمد تا چند ماه مهدی را نمی‌بوسید، در‌حالی‌که می‌دانستم چه‌قدر شیفته‌ی بچه است و می‌گفت: «من احتمال برگشتنم زیاد است و نمی‌خواهم بچه‌ها وابسته‌ام شوند.» می‌گفت: «احتمال دارد آزادی من راهی باشد برای آن‌که دیگر هم‌رزمان و مبارزان سیاسی را هم دستگیر کنند.»
(خواهر شهید)

ما بعد از بازجویی‌های اولیه تا 2 سال در سلول انفرادی بودیم. یک سلول 3×2 که نور بسیار کمی داشت و از نظر بهداشت بسیار نامناسب بود. تا مدت‌ها ما را از بردن در هوای آزاد منع می‌کردند. زمانی هم که بعد از 560 روز ما را برای هواخوری بردند داخل یک فضای 20 تا 30 متری وارد کردند تا مثلاً هوا بخوریم. یادم هست مراسمی بود که ما اسم آن را گذاشته بودیم «کتک خوران»، و آن مراسم هم این بود که ما را می‌بردند و پس از بستن چشم‌ها و دست‌های‌مان چند نفری به سر ما می‌ریختند و ما را آن‌قدر با سیم، کابل و باتوم می‌زدند تا خودشان خسته شوند. وقتی به سلول برمی‌گشتیم، معمولاً یک یا چند تا از ناخن‌های‌مان افتاده بود. از طرفی شدت درد به حدی بود که تا یک هفته فقط چهار دست و پا راه می‌رفتیم و موقع خواب مجبور بودیم روی شکم بخوابیم. همین شکنجه‌ها بود که موجب شد تا آزاده‌ی سرفراز مهندس تندگویان در زیر شکنجه شربت شهادت نوشید.
(مهندس یحیوی- معاون شهید تندگویان و هم‌راه او در لحظه‌ی اسارت)﷼
CAPTCHA Image