نویسنده

 

 


یک آدم یک قصه

دانش‌مندی متدین که میلیون‌ها انسان را از مرگ نجات داد

مصطفی بیان

شهر قدیمی دال، پس از سال‌ها دوباره احساس جوانی می‌کرد. او یقین داشت کودکی را که پرورش داده است، به زودی به یکی از کارآمدترین چهره‌های تاریخی تبدیل می‌شود. این شهر در جمعه شب بیست‌و‌هفتم دسامبر 1822 ستارگان و ماه را به شهادت طلبید و کودکش، لویی پاستور را به جهان هستی هدیه داد. لویی در خانواده‌ی ژان جوزف پاستور و جین اتینت به دنیا آمد.

پدر لویی، کهنه سرباز ارتش ناپلئون بناپارت بود که در خانواده‌ای متوسط ریشه داشت و هرگز نتوانست تحصیلاتش را به پایان برساند. او پس از کناره‌گیری از ارتش به حرفه‌ی آبا و اجدادی‌اش که دباغی بود، روی آورد. درست رو‌به‌روی محل کار او، منزل اتینت‌ها قرار داشت. آن‌ها با کار در مزارع و کارخانه‌های لامپ‌سازی روزگار می‌گذراندند. پدر و مادر لویی در روز بیست و هفتم آگوست 1816 با یک‌دیگر ازدواج کردند. بیماری‌هایی که در آن زمان شایع بود، شانس ادامه‌ی حیات را از نوزاد اول‌شان گرفت. ژان آنتونی، دومین فرزند آن‌ها بود که در سال 1818 به دنیا آمد. پدر و مادر ژان که نگران حال کودک‌شان بودند، همه‌ی تلاش‌شان را به کار بستند تا او را از بیماری‌ها در امان دارند. چهار سال بعد، لویی به دنیا آمد و در سال‌های بعد، دو دختر به نام‌های ژوزفین و امیلی به جمع این خانواده پیوستند. با این‌‌حال، آن‌ها نیز بر اثر بیماری در سنین جوانی جان سپردند.

دوران کودکی و نوجوانی

دوران شیرین کودکی لویی در شهر اربویس سپری شد. او در شش سالگی هم‌راه با دیگر هم‌سن و سال‌هایش راه مدرسه را در پیش گرفت. لویی با این‌که در کلاس دانش‌آموزی کنجکاو بود، هرگز نتوانست رضایت معلمانش را جلب کند؛ به‌طوری‌که همواره از کودک خانواده‌ی پاستور به عنوان دانش‌آموز متوسطی یاد می‌کردند. معلمان رفته‌رفته به این نتیجه رسیدند که در یکی از همین روزها با نیمکت خالی لویی پاستور مواجه می‌شوند و او کار در کارگاه دباغی پدر را بر تحصیل ترجیح می‌دهد؛ اما پیش‌بینی آن‌ها درست نبود. لویی دغدغه‌های دیگری در زندگی داشت. به ماهی‌گیری عشق می‌ورزید و نقاشی‌های قشنگی از طبیعت و محیط اطرافش می‌کشید. او به تشویق پدر درسال 1838 ره‌سپار پاریس شد تا آن‌جا تحصیلاتش را ادامه دهد؛ اما دوری از خانواده و بیماری، او را چنان بی‌تاب کرد که چند ماه بعد به خانه بازگشت و کشیدن نقاشی را از سر گرفت.

دوران جوانی و ورود به دانشگاه

لویی تصمیم گرفت، رشته‌ی فلسفه را در دانشگاه رویال پاریس بیازماید. نتیجه، چندان رضایت‌بخش نبود و او در رشته‌ی علوم از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. گام بعدی پاستور، حضور در دانشگاه ایکول نورمیل بود که معلمانی را برای تدریس در مراکز و دانشگاه‌های پاریس تعلیم می‌دادند. او در این آزمون ورودی پذیرفته شد؛ اما به این نتیجه رسید که می‌تواند به موفقیت‌های بزرگ‌تری نایل آید. از همین رو، یک‌سال مطالعه کرد و سرانجام در رشته‌ی شیمی پذیرفته شد.

لویی پاستور جشن فارغ‌التحصیلی‌اش را در سال 1845 برگزار کرد و در سن 23 سالگی، تحقیق درباره‌ی ایزومرهای نوری را اولویت کارهایش قرار داد. ساختار کریستال‌ها، لویی جوان را مجذوب می‌کرد. او می‌گفت: «من در کریستال‌ها حضور خالق را به نظاره می‌نشینم که موجودها را با نظمی هنرمندانه خلق کرده‌است.»

لویی در تاروپود علم و دانش، به دنبال مفهومی تازه می‌گشت که به تحقیقاتش معنا می‌داد و سرانجام به این تحقیقات رسید که «علم، انسان را به پروردگار نزدیک‌تر می‌کند. هرچه بیش‌تر در طبیعت تحقیق می‌کنم، بر حیرتم افزوده می‌شود.»

پاستور در سال 1847 مدرک دکترایش را گرفت و دو سال بعد، به عنوان پروفسور شیمی به دانشگاه استراسبرگ پیوست.

بزرگ‌ترین کشف علمی

لویی پاستور با ماری لانت دختر سرزنده و باهوش دانشگاه استراسبرگ در روز بیست‌و‌نهم می 1849 ازدواج کرد و ثمره‌ی این زندگی مشترک، پنج کودک بود. جین، نازپرورده‌ی پدر بود که تولدش تغییر شگرفی در زندگی زوج جوان به وجود آورد. همه‌چیز مانند رویا به نظر می‌رسید؛ اما روزهای شاد به سرعت سپری شدند و جین در سن 9 سالگی بر اثر بیماری لاعلاج درگذشت. لویی با مرگ فرزند دومش دریافت روی‌دادهای تلخ زندگی فرصت دل‌بستگی و وابستگی را از آدمی سلب می‌کند. تراژدی زندگی لویی پاستور با مرگ سومین فرزندش، بر اثر بیماری سل به اوج رسید. بسیاری بر این باور هستند که از دست دادن فرزندان پاستور، او را برای یافتن راه‌های غلبه بر بیماری ثابت قدم کرده‌است.

دانش‌مند نامی فرانسه برای گریز از غم‌های زندگی به آزمایشگاهش پناه برد. ثمره‌ی تلاش‌های شبانه‌روزی او، یافتن راه‌هایی برای پاستوریزه و ضدعفونی کردن بود. او پس از مدتی، تحقیقاتی درباره‌ی بیماری عفونی سیاه‌زخم آغاز و باکتری‌اش را شناسایی کرد. با وجود تمام مشکلات، ذهن پویای لویی هم‌چنان ادامه داشت و در ادامه‌ی فعالیت‌های علمی‌اش، روش‌های واکسیناسیون و مبارزه با بیماری وبای مرغی را ارائه داد. مؤسسه‌ها و سازمان‌های پزشکی بارها او را تحسین کردند و جوایز بسیاری به او اختصاص یافت.

وداع

لویی پاستور در 43 سالگی دچار سکته‌ی مغزی شد. بازو و پای چپ او کاملاً فلج شد. با این حال، ذهن این دانش‌مند بزرگ هم‌چنان پویا بود. پاستور، بیست‌و‌هشتم سپتامبر 1895 در حالی‌که کلماتی را زیر لب ادا می‌کرد، چشم از جهان فروبست. او هنگام وداع با بازمانده‌هایش تنها به ذکر این جمله بسنده کرد و گفت: «علم همه‌ی زندگی من بوده و هست و چنان حسرت عمیقی برایم به ارمغان آورده که همواره احساس می‌کنم آن را می‌شناسم، در حالی‌که هرگز آن را درک نکرده‌ام.»

شهر کهنسال دال در شب بیست‌و‌هشتم سپتامبر، جای خالی فرزند محبوبش را به نظاره می‌نشیند. جای خالی‌ای که از سوی هیچ‌کدام از دانش‌مندان تأثیر‌گذار تاریخ پر نشد.

 

CAPTCHA Image