کوچه دوستی
یک دوست تازه
اکنون از جایی که من دارم این نامه را مینویسم دهها کیلومتر با شهر قم فاصله دارد. زادگاه من روستایی است از روستاهای توابع شهرستان دهاقان. مدت یک سال است که مجلهی خوب شما به دستم میرسد. بارها خواستم از کسانی باشم که نوشتههایم را برای مجله بنویسم؛ اما خوب، به هر دلیلی نمیتوانستم. من دلنوشتههایم را به زبان عامیانه برای خودم در دفتری مینویسم. وقتی نوشتههای خانمهایی مثل: «عاطفه الله اکبری و فاطمه سپاسی» را خواندم، تصمیم گرفتم یکی از دلنوشتههایم را برای آسمانه بفرستم. من به بهانهی هر چیزی حتّی بهخاطر بسیاری از مناسبتها برای خودم مینویسم، و بهخاطر همین است که شاید در نوشتههای من بیشتر از دیگران نقص و اشکال وجود داشته باشد. به هر حال امیدوارم مرا به عنوان یک تازهوارد در جمع خوانندگان مجلهی سلام بچهها بپذیرید.!
زهرا عباسیان- روستای قمشیلو
بیخبر بودم
من یکی از دوستان قدیمی مجلهی سلام بچهها هستم؛ یعنی نزدیک چهار یا پنج سالی میشه که برای مجلهی سلام بچهها مطلب میفرستم؛ ولی یک غیبت دو ساله داشتم که برای کنکور میخواندم که سال اول قبول شدم و مرخصی گرفتم تا بلکه روزانه قبول شم که قبول نشدم و برگشتم سر خانهی اولم و الآن هم در دورهی شبانه دارم زبان و ادبیات فارسی میخوانم. و این شد که 2 سال، نه نوشتم و نه غیر درس چیزی خواندم؛ اما مجله را قطع نکردم. مشترک بودم ولی آیا میرفتم سراغش یا نمیرفتم. بعد از کنکور هم مجله را پیگیری میکردم و سعی کردم که دوباره قلمم جای قبلی خودش را حفظ کند و پیدا کند که امیدوارم این اتفاق بیفتد.
به همین دلایلی که ذکر کردم و نداشتن ذوق و شوق قبلی، اصلاً متوجه تغییر آسمانه نشدم. این خبرم را از توی همین مجلهی این ماهی که بعد از 4 ماه برایم ارسال شد فهمیدم که یک نامه از جانب دوستی ارسال شد و من فهمیدم بله، من نبودم چه اتفاقهایی افتاده.
بههر حال به عنوان یکی از مشترکین به شما تبریک میگم و امیدوارم موفق باشید.
زکیه حقیقی-زرندکرمان
یک نامهی خاص
چه خبر؟ چطورین؟ خانواده خوبن؟ مامان، بابا، داداشی، آبجی، سوپر سر کوچه، نونوایی دو تا کوچه پایینتر، همه خوبن؟ خیلی وقت بود که براتون نامه ننوشته بودم. اصلاً فرصت نداشتم. شروع دبیرستان و کتابهای جدید فرصت نفس کشیدن رو هم ازم گرفته.
از همهی این حرفا بگذریم. این نامه یه نامهی خاص و غیر عادی و با نامههای دیگهای که نوشتم خیلی فرق داره، و فرقش در آخرین خطوط نامه معلوم میشه. وقتی شمارهی آذرماه به دستم رسید دیگه طاقت نیاوردم و این نامه رو نوشتم. آخه من نمیفهمم. شما میگید بچهها از ما انتقاد کنید، پیشنهاد بدید، ولی وقتی بچهها این کارهارو میکنن انگار نه انگار. هیچ اتفاقی در هیچ جای مجله نمیافته. پس این همه حرف و نامه و اعتراض و نقد و عصبانیت کتبی چیه؟ چرا گوش نمیدید؟جواب بدین. خیلی بار اتفاق افتاده که از زیاد بودن صفحات ورزشی انتقاد شده ولی تأثیر شما تنها این بوده که تعداد صفحات برسه به 4 صفحه که خیلی زیاده. البته از حق نگذریم جدول خیلی تغییر کرده.
اُریگامی هم که قربونش برم 3 صفحه رو اشغال کرده، در صورتیکه با کمی تغییر سایز و صفحهآرایی مناسب میشد توی یک صفحه قرار بگیره. از کوچه عکس و افسانههای ملل که بگذریم، میرسیم به رکوردهای جهانی. نمیدونم آیا واقعا تکرار این مسئله لازمه؟ فکر نمیکنم کسی باشه که تا به حال از عکسهای اضافی و فضاهای خالی بیمورد مجله ایراد نگرفته باشه. بذارین یه لیستی بگیرم:
1-اُریگامی2- شهری به نام کشف الاسرار 3-داستان 4- شعر 5- مقاله 6- با گذشتگان قدمی بزنیم 7- سنگربهسنگر 8- صفحات چهار، پنج، شش، هفت، دوازده، چهارده، پانزده آسمانه 9- ضرب المثل 10- به یاد پاییز خانم رضایی 11- و...
حالا شما بگین کجای مجله موند؟ واقعاً اگه یکم، فقط یهکم انصاف به خرج بدین حرف من رو قبول میکنین. حالا میل خودتونه. به نظر من میشه نقاشیها و متون رو به راحتی و زیبایی و بهطوری که خیلی مَچ (match ) کنار هم قرار بگیرن، توی مجله گذاشت.
مورد بعدی که میخوام از شما گلایه کنم تصاویر داخل مجله است. صادقانه و بدون پیچوندن و استفاده از کلمات قلمبه سلمبه بگم واقعاً تأسف بارن. نمیدونم کی طراح این مجله است یا عکسها رو انتخاب میکنه. مثلاً توی این شماره احتمالاً به یک مجموعهی رنگ روغن که خیلی چشمنواز بودن، به عنوان طرح جلد انتخاب میشد، هر کسی که تا به حال حتی اسم سلام بچهها رو هم نشنیده برای یکبار هم که شده سلام بچهها رو میخرید و احتمالاً مشتری دائمی مجله میشد؛ چون خودم وقتی اولین عکس از اون عکسها رو دیدم حسرت خوردم که کاش یکی از اونها تصویر جلد بود.
شکوفه سبکرو
خبرنگار افتخاری
آسمانه جان! میخواستم برای بهتر شدن مجله این پیشنهاد تکراری را دوباره تکرار کنم. قبلا بارها دوستان این صحبت را با تو در میان گذاشتهاند. خب لابد مفید است که اینقدر طرفدار دارد! من آنوقتها که تو خبرنگار افتخاری داشتی با تو آشنا نشده بودم. میدانم که مجلهای که خبرنگار افتخاری دارد و خبرنگاران هم خود را موظف میدانند که برای آن نشریه با دلوجان کار کنند؛ موفقتر از مجلهای است که خبرنگار افتخاری ندارد. میدانی اگر اینکار را انجام دهی چه میشود؟ کلی خوانندهی تازهتر پیدا میکنی. خوانندههایی که ذوق میکنند وقتی زیر مطلب و زیر اسمشان نوشته شده: «خبرنگار افتخاری» خواننده هایی که با هم رقابت بیشتری دارند تا ببینند کدامشان فعالتر هستند. آنوقت آسمانه برایشان جایی میشود برای پیشرفت و تقویت دست نوشتههایشان؛ حتی میتوانی برای خبرنگارهای افتخاری جلسه و اردو... هم بگذاری. (چه خیال پردازانه!)
ولی میدانم میتوانی اینکار را انجام بدهی. آسمانه هم آبیتر میشود و دیدنیتر؛ پر از دوستیها و پر از خاطرههای قشنگتر.
خیلی خوب میشود! اگر این اتفاق افتاد و من هنوز نوجوان بودم، اولین خبرنگار افتخاریات خواهم بود!
نیلوفر شهسواریان- تهران
بیست و یک
تو امسال بیستویک ساله میشوی. صفحههایت بوی بهار میدهند. بیستویک سال به نوجوانان سلام کردهای و برایشان حرف زدهای. تو با تولدت با خیلیها دوست شدهای و آنها را به جاهای مختلف بردهای؛ به شهر قصهها، شعرها، درد دلها، عکسها، شهر دوستیها و...
و من خیلی خوشحالم. قبل از اینکه شمعها را فوت کنی، دلم میخواهد با صدای بلند فریاد بزنم:
سلام بچهها جان! تولدت مبارک!
تو با تولدت خیلی چیزها به بچهها هدیه دادهای و من چیزی ندارم تا تقدیمت کنم؛ جز یک آرزوی بیستویک حرفی: «دویست و بیست و یک ساله بشوی!» و یک آرزوی بیستویک نقطهای: «پاینده باشی و همیشه برای نوجوانها بمانی!» و من چهقدر لذت میبرم از اینکه در کوچههای رنگارنگ تو قدم بزنم. باز هم تولدت مبارک!
نیلوفر شهسواریان، 15 ساله- تهران
***
دوست جدیدم، زهرا عباسیان
در این سال نو، مقدم تو را به کوچههای آسمانه گرامی میداریم. خیلی کار خوبی کردی که برای آسمانه نامه نوشتی. اصلاً آسمانه برای نوشتههای شماست. یک نویسندهی پر تلاش کسی است که به همهی موضوعها فکر کند و دربارهی آن موضوع نظر خودش را بنویسد. این یک نقطه قوت برای نویسنده است. پس از اینکه دربارهی هر چیز و مناسبتی مینویسی، نگران نباش. باید همین کار را انجام بدهی و با مطالعهای که داری پلههای موفقیت را طی کنی.
درست است در متنی که برای ما فرستادهای بعضی جاها به زبان محاورهای یا عامیانه، نوشتهای. این کار هم با تلاش و مطالعهی بیشتر سامان میگیرد و نثرت یکدست میشود. با اینحال متن ادبی زیبایی فرستاده بودی که در یکی از شمارههای مجله به چاپ میرسد.
دوست خوبم محدثه مولایی
تو هم به جمع بچههای آسمانه خوش آمدی. از دبیر ادبیاتتان هم تشکر کن که راه را نشانت داد. از نثر زیبایت استفاده خواهد شد. نثر تو نیاز به کمی اصلاح داشت که موقع چاپ خواهی دید. سعی کن در استفاده از واژهها و عبارات دقت بیشتری کنی. بعضی از واژهها زیاد صمیمی نیستند و به درد متن ادبی نمیخورند. بعضیها هم خیلی سنگین و کتابیاند. آنها را حذف کردیم و جایش واژههای صمیمی گذاشتیم. منتظر آثار دیگری از تو هستم.
دوست قدیمی، زکیه حقیقی
از اینکه بعد از مدتها یادی از آسمانه کردی خوشحالم. امیدوارم ذوق و شوق نوشتن در تو بیشتر شود و دوستانت را از نوشتههای خوبت محروم نکنی. با آثار خوب و جدید دوستان مهربانی مثل شما، آسمانه هر ماه شاهد تولد شیرین خود میشود. فقط یهکم به فکر چشم ما هم باش. زیاد ریز ننویس؛ چون بعداً مجبور میشوم یک ذرهبین از آقای سردبیر درخواست کنم.
دوست عزیز آسمانه، شکوفه سبکرو
بعد از مدتها آفتابی شدی. کجا بودی. دلمان برایت تنگ شده بود. میدانم درس حسابی سرت را شلوغ کرده. اما در کنار درس خیلی چیزهای کمکی هست که میتواند در زندگیات روحیه بخش باشد. نامهات سرشار از انرژی و انتقاد بود. به تو حق میدهم؛ ولی کاش همراه انتقادهایت پیشنهاد هم میدادی. چهکار کنیم که باب طبع شما باشد؟
دوست خوبم، بارها گفتهام انرژی و توان آسمانه به وجود و حضور شماست؛ حتی یک سلام یک خطی تو و دوستانت میتواند آسمانه را پر از رنگین کمان محبت و واژه کند. به همین راحتی میخواهی خداحافظی کنی. ما که دلمان نمیآید از تو خداحافظی کنیم. باز هم بنویس که نوشتن حق تو است. اطراف پر از سوژه است. باران کلمات دوروبرت را گرفته. لطفاً شکارشان کن و بر سفیدی دل دفتر و کاغذ بکار.
شکوفهی عزیز، آسمانه با تو خداحافظی نمیکند. پس در پایان نامه به تو سلام میکند تا جوابش را بدهی.
ارسال نظر در مورد این مقاله